پرواز شانزدهم  –  قسمت بیست‌و‌ششم

سید روح‌الله رضوانی

حمید بعد از ده سال از امریکا به کابل آمده بود. دو دختر و همسرش را بعد از ده سال می‌دید. حالا بعد از شش ماه باید بر می‌گشت امریکا. باید بر‌می‌گشت تا شغل و سرمایه‌اش را حفظ کند. دو ماه از تصمیمش برای بازگشت به امریکا گذشته بود، اما هنوز نتوانسته بود برود. چهارده بار تکت خود را کنسل و تبدیل کرده بود، اما باز از میدان هوایی برگشته بود. بالاخره چاره را در آمدن نزد روان‌شناس دیده بود. آمده بود تا فوبی و ترس خود از پرواز را حل کند، در غیر این صورت نمی‌توانست به امریکا برگردد.

– از امریکا چطور توانستی بیایی؟

تا از آن‌جا رسیدم کابل، جانم به لبم رسید. دو بار در طیاره دچار حمله شدم. دفعه آخر دست نفری که کنارم نشسته بود را ناخواسته آن‌قدر محکم گرفته بودم و فشار داده بودم که بنده خدا دستش سرخ شده بود. فهمیده بود ترسیدم، تحمل کرد و چیزی نگفت.

– دیگر چه حالت‌هایی پیدا می‌کنی؟ حالت‌های جسمی‌ات چیست؟

آن‌قدر می‌ترسم که قلبم می‌خواهد از سینه‌ام بیرون بزند. نفس گرفته نمی‌توانم. تمام بدن و ماهیچه‌هایم سخت می‌شود.

– می‌فهمم چقدر خسته‌کننده است. چه فکرهایی اذیتت می‌کند؟ افکاری که مقدمه این احساس‌ترس و حالت‌های جسمی‌ات است را می‌شناسی؟

با خود می‌گویم چطور زنده‌گی‌ام را دست یک پیلوت و این طیاره‌ها بدهم، آن هم در آسمانی که به هیچ چیزی بند نیستیم. هرچند خودم می‌دانم که مسافرت‌های هوایی امن‌تر از مسافرت‌های زمینی است و آمار مرگ و سانحه در مسافرت‌های هوایی خیلی پایین‌تر است، اما فکر این‌که در آسمان معلق هستیم و ممکن است سقوط کنیم، دیوانه‌ام می‌کند.

– بیش‌ترین ترست از کدام مرحله پرواز است؟ می‌توانی مرحله به مرحله برایم توضیح بدهی و بگویی در هر مرحله چند فیصد احساس ترس داری؟ می‌توانی از زمان خرید تکت شروع کنی و با مرحله بلند شدن طیاره و بعد نشست طیاره ادامه بدهی.

در دو وقت بیش‌تر می‌ترسم؛ یکی زمان بلند شدن طیاره خصوصاً وقتی که چراغ‌های امنیتی داخل طیاره را روشن می‌بینم و بعد وقت نشست طیاره. وقت نشست بیش‌تر می‌ترسم، چون خوانده‌ام که احتمال خطر در وقت نشست بیش‌تر است.

– ظاهراً در مورد مسافرت‌های هوایی زیاد مطالعه کرده‌ای. اطلاعات خوب و دقیق داری.

بله، دنبال یک چیز می‌گشتم تا شاید با خواندنش آرام شوم و کمک کند، ولی فایده‌ای نکرد.

– با این همه ترس و تشویشی که داری، چطور توانستی از امریکا بیایی کابل؟

خب مجبور بودم دیگه. زنده‌گی‌ام در این‌جا از هم می‌پاشید. زنم تهدید به طلاق کرده بود. بعد فکر کردم که از آن طرف پیلوت‌ها و طیاره‌های خارجی هستند. آن‌ها امن‌تر اند. الان چیزی که ترسم را زیادتر ساخته، این است که به این شرکت‌های داخلی و پیلوت‌های افغانستان بی‌باور هستم.

می‌خواستم کمی در دفاع از پیلوت‌های هم‌وطن و شرکت‌های داخلی صحبت کنم، ولی چون می‌دانستم هیچ تأثیر مثبتی ندارد و کار من هم دفاع و وکالت از این مسایل نیست، حرفم را خوردم. با حمید تمام مراحل مسافرت هوایی را از زمان خرید تکت تا نشست طیاره در مقصد به ۲۰ مرحله مجزا تقسیم کردیم و مرحله به مرحله را به لحاظ شدت احساس ترس، محتوای افکار و حالات جسمی مشخص کردیم. با استفاده از روش‌های شناختی رفتاری، تصویرسازی ذهنی و عاطفه‌هراسی در طی دو هفته حمید را آماده کردم تا برای پانزدهمین بار برای رفتن به میدان هوایی و انجام پرواز تلاش کند. نه به صورت کامل، اما در حد امیدوار‌کننده‌ای آماده بود. قرار شد اگر توانست پرواز کند، به من خبر دهد. ساعت ۱۱ روز پنج‌شنبه پرواز داشت. همان ساعت تماس گرفتم، به امید این‌که بگوید داخل طیاره است و آماده پرواز.

– سلام. خوبید؟ الان کجایید؟ شرایط چطور است؟

داکتر صاحب نشد، از گیت جلوتر رفته نتوانستم. بهتر از دفعات قبل بود، اما پیش‌تر رفته نتوانستم. الان در مسیر خانه هستم. برمی‌گردم خانه. دیگر رویم هم نمی‌شود بروم خانه. از خود خجالت می‌کشم.

– همین که تا آن مرحله جلو رفتی، امیدوار‌کننده‌تر است. اشکالی ندارد. از فردا بیا تا بیش‌تر تمرین کنیم. دفعه بعد آماده‌تر می‌روی.

با حمید دو هفته دیگر مراحل پرواز را با تکنیک‌های حساسیت‌زدایی هیجانی مرحله به مرحله تمرین کردیم. این بار کارت‌های مخصوص هرمرحله طراحی کردیم تا حمید در هر مرحله با خواندن آن‌ها بتواند خود را بهتر درک کرده و به مرحله بعدی هدایت کند. پنج‌شنبه دو هفته ساعت ۱۱ دوباره به حمید زنگ زدم. داخل طیاره بود. گفت می‌ترسد، اما سعی می‌کند ترسش را بپذیرد و درک کند که این ترس دردناک است، اما خطرناک نیست. حمید با ترس خود پرواز کرده بود و دیگر خبری از او دریافت نکردم. هیچ خبری هم از سانحه هوایی نشد.

دکمه بازگشت به بالا