5 اکتوبر (13 میزان) روز جهانی معلم بود. سازمان یونسکو این روز را روز معلم نامگذاری کرده تا محملی باشد برای تأکید بر اهمیت آموزش در زندهگی مدرن و نیز مناسبتی باشد برای جلب توجه به اهمیت کار آموزگاران؛ آموزگارانی که بخش بزرگی از آنها در شرایط دشوار به شغل معلمی سرگرماند و با آنکه با چالشهای کلان دستوپنجه نرم میکنند، خسته نمیشوند و مشعل آموزش را نمیگذارند خاموش شود. ممکن است در پارهای از کشورها معلمی شغل پردرامدی باشد، اما در بیشتر کشورهای جهان، معلم بودن با درد و رنج و محرومیت توأم است و کار پرجاذبهای نیست. از این جهت، به قهرمانی آنانی که با وجود سختیها به آموزگاری عشق میورزند و همچون شمع میسوزند تا جامعه را روشن نگه دارند، باید سر تعظیم فرود آورد. روز جهانی معلم، مناسبتی است برای ستایش از کار خطیر معلمان راستین و بحث در مورد اینکه آنها با چه چالشهایی مواجهاند و با چه راهکارهایی میتوان بر این چالشها چیره شد و وضع آموزش و پرورش را بهبود بخشید.
رویهمرفته، معلمی کار پررنج و توانفرسایی است، اما وقتی شخصی در جامعهای همانند جامعه افغانستان آموزگاری را بهعنوان شغل برمیگزیند و میخواهد حق آن را ادا کند، رنجش مضاعف میشود و از این رو باید پوستکلفت باشد و خود را آماده مواجه شدن با دشواریهای فراوان کند. تأسفبار است که از طریق معلمی در جامعه ما نه ثروت مادی را میتوان به دست آورد و نه منزلت اجتماعی را کسب کرد. بنابراین، شغل معلمی در این کشور، شغلی کمارزش است و فقط اشخاصی به آن میپردازند که نتوانند از راه دیگر زندهگی خود را بگذرانند. تصویری که از معلم در ذهن ما در همان وهله اول متبادر میشود، تصویر شخصی است که همیشه از دشواریهای اقتصادی در زندهگی شکوه و گلایه میکند و پیوسته از دکاندار نزدیک خانهاش قرضدار است و در مجالس عمومی هم در «صفالنعال» مینشیند و بهنحوی مورد تحقیر واقع میشود.
یادتان باشد زمانی که ما از معلم حرف میزنیم، از کسی سخن میگوییم که در نهاد مدرنی به نام مکتب به دانشآموزان علوم عصری را میآموزد. از این لحاظ، معلم در برابر ملا قرار میگیرد و حضور او در جامعه ممکن است نزاع مدرسه و مکتب را دامن بزند. از وقتی که امیر حبیبالله سراجالمله اقدام به تهدابگذاری برخی از مکتبها در کشور کرد، جایگاه معلم بهعنوان شخصی که با علوم عصری آشنا است و با برداشتهای سنتی از دین سر سازگاری ندارد، با توجه به تحولات سیاسی و اجتماعی همواره در نوسان و شاهد فرازونشیب بوده است. در دورانهای حکومتداری امانالله خان، محمدظاهرشاه و محمدداوود، معلمان توانسته بودند از آبرو و اعتبار خوبی در نزد مردم برخوردار شوند. علتش هم این بود که این حکومتها برای مدرنیسم اهمیت قایل بودند و به ارزش مدرنسازی کشور پی برده بودند. اما به محض اینکه جنگ در کشور آغاز یافت و کمونیستها قدرت را تصاحب کردند، وضع مکتبها به آشفتهگی گرایید و این نهاد به پایگاهی برای تبلیغ ایدههای مارکسیستی تبدیل شد. این بهانهای داد به دست مخالفان مکتب تا هرچه در توان دارند را صرف کوبیدن این نهاد کنند و ارزش و اعتبار آن را زیر سوال ببرند. بدین ترتیب، نزاع مکتب و مدرسه صورت نزاعی ریشهبرانداز و درازدامن را به خود گرفت. حکومتهایی که پس از کمونیستها آمدند، به دلیل گرایشهای ایدیولوژیکشان، با آنکه ظاهراً با نهاد مکتب از ریشه مخالفت نکردند، ولی محتوای آن را دگرگون کردند و کوشیدند خاصیت پیشرونده آن را از بین ببرند.
اکنون نیز دوباره این سوال که مکتب مقدم است یا مدرسه، با قوت هرچه بیشتر به میان کشیده شده است و ظاهراً اینبار منازعه به نفع مدرسه فیصله یافته است. مسوولان جدید همواره از تغییر و اصلاح نصاب آموزشی مکاتب حرف میزنند و گزارشهایی وجود دارد دال بر اینکه قرار است محتوای نصاب آموزشی بیشتر از پیش اسلامیسازی و مضامین دینی بیشتری در آن گنجانده شود. اگر چنین تعدیلاتی اِعمال شود، قطعاً مکتب نقش سابقش را بهعنوان نهادی مدرن از دست خواهد داد و از معیارهای جهانی آموزش دور خواهد افتاد و شبیه شیر بییال و دم و اشکم داستان مثنوی معنوی خواهد شد. به نظر میرسد یکی از منازعات دیرپا و کهنه در افغانستان، منازعه سنت و مدرنیته است که گاهی بهصورت تقابل معلم و ملا یا مکتب و مدرسه رخ مینُماید. در دیگر کشورها هم کمابیش چنین کشاکشی وجود داشته و دارد، با این تفاوت که در غالب آن کشورها این نزاعها در فضایی نسبتاً دموکراتیک و در قالب گفتمانهای ملی صورتبندی نهاییاش را بازمییابد. در افغانستان، طبق معمول زور و قدرت سیاسی مشخص میکند که حرفهای کدام طرف منازعه باید به کرسی بنشیند.
در خصوص معلم و جایگاه و اهمیت نقش آن میتوان برای مدتی دراز حرفهای قشنگ و رمانتیک زد، اما سخن رمانتیک و زیبا زدن، فرصت کندوکار در حقایق را از ما میگیرد و حل مشکل را به تعویق میاندازد. یکی از حقایق این است که به علت اینکه معلمی در افغانستان شغلی کمارزش است و رغبت چندانی در کسی برنمیانگیزد و چون غالباً افراد مستضعف و بیچارهای که مدرک عایداتی دیگری نیافتهاند به آن روی میآورند، مشاهده میکنیم که قشر معلمان خلاف آنچه در جهان معمول است، منصب آموزگاری را به شایستهگی احراز نمیکنند. بعضی از معلمان، افرادی عقدهای و کجخلقاند که از اصول تربیتی چیزی نمیدانند و با دانشآموزان با خشونت و استبداد برخورد میکنند و با اندکترین اشتباه، دانشآموز را بهصورت بیرحمانه تنبیه میکنند. طرز تفکر سنتی که از شاگرد اطاعت محض از استاد میطلبد، به این مشکل بیشتر دامن زده است. ایراد دیگر کار در این است که شمار بیشتری از آموزگاران، سواد کافی ندارند و از عهده تدریس مضمونی که به آنها محول شده برنمیآیند. چندی پیش، ویدیویی در شبکههای اجتماعی دستبهدست میشد که نشان میداد استاد ثقافت اسلامی در یکی از دانشگاهها، حتا سواد خواندن کتاب درسی را که مسوولیت داشت محتوای آن را به دانشجویان منتقل کند، نداشت. اگر وضع دانشگاه اینگونه باشد، وضعیت مکتب را از این میتوانید حدس بزنید.
برداشت سنتی این است که آموزگار باید بعضی از ایدهها و اطلاعات را به دانشآموزان تلقین و تکرار کند و بر دانشآموزان لازم است آن معلومات را بهصورت دربست بپذیرند و به حافظه بسپارند. چنین طرز تلقیای، دشمن تفکر انتقادی است و شاگردان را از ورزیدهگی در اندیشیدن محروم میکند و نامستقل و وابسته بار میآورد. متأسفانه چنین طرز تفکری در مکاتب افغانستان رایج و راسخ است و با ظهور تحولات جدید، رسوخ بیشتری یافته است. با اینهمه، وظیفه اصلی معلم در آموزش مدرن این است که استعدادهای دانشآموزان را شکوفا و آزاد کند و اعتماد به نفس را در آنها بکارد و مستقلاندیشی را در ذهن و ضمیر آنها نهادینه کند. ایدهها و اطلاعات در این جهانی که بهسرعت در حال تحول و دگردیسی است، در حال کهنه شدن است و اگر قرار باشد معلم آن اطلاعات کهنه را به دانشآموزان انتقال دهد، ذهن و حافظه آنها را به موزیم افکار تاریخسپریشده تبدیل میکند و جفایی بزرگ در حق نسلهای آینده مرتکب میشود و زیستن در جهان پیچیده امروزی را بر آنها دشوار میسازد، به جای اینکه آنان را آماده مواجهه با پیچیدهگیهای دنیای مدرن کند.
یکی از بدترین آموزههای رایج در جامعه این است که از دانشآموز بخواهد سخن آموزگار یا هر کسی را که بزرگتر از او است بشنود و فرمان ببرد. پدران و مادران پرشماری وجود دارند که در رایج ساختن این باور شریک جرماند. باید از این نکته غفلت نورزید که نظامهای آموزشی رسمی در خلق تصویرهایی که شکلی از اشکال استبداد را بقا میبخشد، نقش دارند. معمولاً مکتب و نظام آموزشی با پرسشگری و به چالش کشیدن مشکل دارند و میخواهند نسلهای آینده را در قالبی که مد نظرشان است، بریزند. به همین جهت است که دانشآموز موفق را دانشآموزی را میدانند که در کلاس درس آرام باشد و درسها را بهصورت میخانیکی پس بدهد. بسیاری از نظامهای آموزشی حتا در پیشرفتهترین کشورهای دنیا، دوست دارند دانشآموزان در خدمت دیوانسالاری موجود قرار گیرند، تلقینات اصحاب گفتمان مسلط را بپذیرند و به دنبال طرح پرسش و یافتن منطق و برهان نباشند. اشخاصی که با تلقین و تقلید چیزهایی را دریافت کنند و از قدرت تحلیل و شناسایی بهرهمند نباشند، بیشتر از هر کس دیگری در معرض فریب خوردن قرار دارند و سیاستمداران و رهبران پوپولیست بهخوبی قادرند به میل خود هر طرف که دلشان خواست رهنمونشان کنند. در حال حاضر، جریان قدرتمندی در جهان شکل گرفته که منتقد شیوههای قدیمی تعلیم و تربیت و خواهان رفورم جدی در روش مکتبداری است.
یکی از عواملی که در حال حاضر موجب شده معلم نتواند حضور معنامندش را در جامعه به اثبات برساند و در جهت رشد و تعالی دانش و فرهنگ گام بردارد، فقدان انگیزه و اشتیاق برای معرفتجویی و دانشطلبی در میان دانشآموزان است. به هزار و یک سبب، غالب دانشآموزان در افغانستان گرفتار ناامیدی، یأس و سرخوردهگیاند و رغبت و اشتیاقی جدی برای تحصیل علم ندارند. حوادث پیهمی که در این اواخر صورت گرفت، علم و دانش را در محاق فرو برد و ارزشی حاشیهای به آن داد. مطالعه تاریخ نشان میدهد که هر وقت دانش و دانشمندان از منزلت اجتماعی بالا بهرهمند بودهاند، دانش و معرفت رشد و گسترش یافته و زمانی که دانشمندان و ارباب معرفت به حاشیه برده شدهاند، ما شاهد افت علم و دانش نیز بودهایم. با این حساب، معلمی هنگامی معنا مییابد که دانشآموز مشتاق فراگیری وجود داشته باشد و هرگاه دانشآموزان انگیزه و ارادهای برای یاد گرفتن نداشته باشند، از دست آموزگار چیزی ساخته نیست.
بهتازهگی نهادی بینالمللی اعلام کرده که نظام آموزشی در افغانستان در حال فروپاشی و سقوط قرار دارد. به کسانی که اوضاع را از نزدیک رصد میکنند، نیازی به گواهی فلان یا بهمان نهاد خارجی نیست تا دریابند که نظام آموزش و پرورش در کشور وضع بد و گریهآوری دارد. تحولات ژرف سیاسی اخیر، کاریترین لطمه را بر نظام آموزشی وارد کرده و آن را به ورطهای هولناک انداخته است. قطعاً اثرات این اتفاق، برای نسلهای آینده مشهود و ملموس خواهد بود و پیامدهای جبرانناپذیر به دنبال خواهد داشت. برای بهبود وضع، راه میانبر وجود ندارد. پیش از بهبود یافتن وضع معارف، باید هزار و یک اتفاق خوب دیگر در ساحات دیگر زندهگی بیفتد. فعلاً نشانهای از وقوع رویدادی خجسته به چشم نمیرسد. در چنین اوضاع و احوالی، سفارش و پند و اندرز و حرفهای جذاب و عاطفی زدن، سودی ندارد و معادلهای را عوض نمیکند. بدون بهبود کلی اوضاع، نه نظام آموزشی کارامد و مفید پدیدار خواهد شد و نه معلمانی ظهور خواهند کرد که استعدادها و ظرفیتهای نسلهای آینده را به شکوفایی برسانند.