روایتی از رویداد شش‌درک؛ کارگری که آب می‌خواست، در آتش سوخت

حسیب بهش

ساعت ۱۰ صبح است و هوا گرم‌تر می‌شود. کارگران برای تکمیل کارهای ناتمام‌شان، آماده می‌شوند. از قضا آنان برای گرفتن ابزار مورد نیازشان متفّرق می‌گردند؛ یکی در پی آوردن بیل‌چه و دیگری در پی کلنگ. از میان جمع کارگران، تنها دو برادر در نزدیک ساحه‌ی کار می‌مانند. در آن لحظه، برادر بزرگ‌تر احساس تشنه‌گی می‌کند و از برادر کوچک‌تر، آب می‌خواهد. به محض این‌که برادر کوچک‌تر کمی از ساحه فاصله می‌گیرد، برادر بزرگ‌ او طعمه انفجار می‌شود و آتش می‌گیرد.

محمدهارون ۲۴ سال داشت و کارگر بود. او با سایر مردان کار، قرار بود برای رد شدن لوله آب، در ساحه شش‌درک، کندن‌کاری کند. آنان این کار را از یک اداره دولتی اجاره گرفته بودند. در روز رویداد، هارون یک‌جا با برادر کوچکش زودتر از سایر کارگران به محل کار می‌آیند. او به دلیل این‌که شماری از کارگران ابزار کارشان را با خود نیاورده بودند، لحظه‌ای را در آن‌جا منتظر می‌مانَد.

با گذشت زمان هوا گرم‌تر می‌شود و وی احساس تشنه‌گی می‌کند. هارون از برادر کوچکش می‌خواهد که پیش از رسیدن کارگران، برایش آب نوشیدن بیاورد تا مبادا در جریان کار تشنه شود. برادر او بوتل را بر می‌دارد و برای آوردن آب، به سمت نلی که در همان نزدیکی روانه می‌شود. هارون اما در انتظار رسیدن سایر کارگران بر دیوار تکیه می‌کند. لحظه‌ای نمی‌گذرد که موتری از نوع تونس به یک‌باره از سرک منحرف می‌شود و پس از تصادم با موانع پلاستیکی، در نزدیکی دو موتر که قرار بود وارد یک اداره دولتی شوند، منفجر می‌شود.

آتش انفجار زبانه می‌کند و دود غلیظ آن فضا را می‌گیرد. علاوه بر دو موتری که هدف انفجار بود، چندین موتر دیگر نیز در جاده آتش می‌گیرند. تصاویری که پس از انفجار نشر شد،‌ دو مرد را در نزدیکی حادثه نشان می‌دهد. با وجود انحراف موتر تونس، یکی از آنان اما بدون توجه آهسته از سرک رد می‌شود. دیگری اما به محض دیدن وضعیت با عجله می‌خواهد که از ساحه دور شود که موتر بم در همان لحظه انفجار می‌کند.

هارون که در پنج متری انفجار قرار داشت، در جا آتش می‌گیرد و در عطش نوشیدن آب، جان می‌دهد. هارون سه روز پیش از این رویداد شاهد تولد سومین فرزندش بود؛ فرزندی که از نوازش‌های پدرانه برای همیشه محروم شد. از او سه فرزند به جا مانده که هر سه پسر اند. هارون تا صنف سوم در مکتب درس خواند و به دلیل مشکلات اقتصادی، از ادامه‌ی درس‌هایش منصرف شد.

 زنده‌گی هارون اما جالب می‌نماید. او در گذشته سرباز پولیس بود و یک‌جا با سایر هم‌رزمانش از مس عینک در ولایت لوگر محافظت می‌کرد. در آن زمان، خانواده وی در روستا زنده‌گی می‌کرد و هارون برای دیدن فرزندانش گاه‌گاهی به قریه می‌رفت.

پولیس بودن را ترک کرد، ولی باز هم طالبان کشتندش

از آن‌جایی که گروه طالبان در قریه آنان فعالیت داشت، وی بنا بر مشکلاتی که برایش ایجاد می‌شود، پولیس بودن را ترک می‌کند و برای پیدا کردن نفقه خانواده‌اش، یک‌جا با آنان به کابل می‌آید. او در همان آغازین روزهای کارش به عنوان یک کارگر ساده، قربانی حمله‌ی انتحاری‌ای می‌شود که مسوولیت آن را گروه طالبان بر عهده گرفتند؛‌ همان گروهی که جبر کارگری را بر وی تحمیل کردند.

در همان قضیه اما، مرد دیگری در هشت متری حادثه،‌ زنده بیرون آمده است. محمد مسعود ۲۷ سال دارد و در شهر راننده‌گی می‌کند. او هر چند در هنگام انحراف موتر از مسیر جاده،‌ متوجه این قضیه نشده بود، اما به محض شنیدن صدای مهیب، سر خود را در زیر فرمان موتر فرو می‌برد. وی در این انفجار اندکی از ناحیه شانه آسیب دید. با وجود انفجار بزرگ و شکستن شیشه‌ جلو موترش، او اما از رویداد سلامت بیرون آمده است.

این رویداد اوایل صبح روز پنج‌شنبه، چهاردهم سنبله رخ داد که در آن، ۱۰ تن جان باختند و بیش از ۴۰ تن زخم برداشتند. ارگ ریاست جمهوری این حمله را نکوهش کرد و صلح با بانی این گونه حملات را «دشوار» خواند. ریاست اجرایی نیز در واکنش به این رویداد، گفت که گروه طالبان از این طریق می‌خواهند در روند صلح امتیاز بگیرند و اراده برای پایان جنگ و خون‌ریزی ندارند.

هارون اما در آتش چنان سوخت که هویتش در اوایل کار تشخیص‌شدنی نبود؛ آتشی که بیش‌تر قربانیان آن را غیرنظامیان تشکیل می‌دادند. او می‌خواست با کار کردن در شهر، به دور از هشدار طالبان و در سکون، نفقه‌ی خانواده‌اش را به دست بیاورد، اما در یک حمله‌ی طالبان قربانی شد. حالا و پس از این، کودکان او قرار است باقی عمرشان را دور از مهر پدر و در حسرت او سر کنند.

دکمه بازگشت به بالا