فرهنگ خاطرهنویسی در افغانستان تا هنوز چنانی که باید، نهادینه نشده است. البته تکوتوک کسانی که دستی در سیاست افغانستان داشتند و دارند، خاطراتشان را نوشتهاند. میرمحمدصدیق فرهنگ، تاریخنگار معروف، محمدنبی عظیمی، عضو شاخه پرچم حزب دموکراتیک خلق، رنگین دادفر اسپنتا، روشنفکر و یکی از مقامهای دولت حامد کرزی، عبدالکریم خرم، وزیر فرهنگ در دولت حامد کرزی و محمد ناطقی، سفیر پیشین افغانستان در لیبا، کسانیاند که خاطراتشان را مرقوم کرده و به دست نشر سپردهاند.
عبدالحفیظ منصور نیز بهتازهگی کتاب خاطراتش را به نام «گریه کن سرزمین محبوب من» به نشر رسانده است. این کتاب در قید ۲۳۵ صفحه در سال ۱۴۰۱ از سوی انتشارات دانیال دامون، واقع در شهر مشهد ایران، به چاپ رسیده است. کتاب خاطرات منصور از این حیث حایز اهمیت است که شاهد بخشی از تحولات مهم سیاسی در افغانستان بوده است. موصوف، در دولت مجاهدین و همینطور در جنگ علیه سلطه اول طالبان حضور داشته است. همچنان، عضویت حزب جمعیت اسلامی را دارد؛ حزبی که جز دوره طالبان، همیشه از خوان قدرت طعام برداشته است. در اولین انتخابات ریاست جمهوری، نامزد بوده، ولی رای نیاورده است. از مردم کابل در پارلمان نمایندهگی کرده و از نشانی حزب جمعیت اسلامی، شامل هیات مذاکرهکننده دولت پیشین در دوحه بوده است. اکنون نیز در قطار اعضای رهبری جبهه مقاومت ملی قرار دارد.
نام عبدالحفیظ منصور بهمثابه نویسنده یا پژوهشگر دینی زمانی بیشتر بر سر زبانها افتاد که علیه محتوای مضمون «ثقافت اسلامی» در دانشگاههای افغانستان، موضع گرفت. وی در آن زمان عضو پارلمان بود و از موضع نمایندهگی در این نهاد، محتوای درس ثقافت اسلامی را عامل گسترش تروریسم خواند: «ثقافت اسلامی همین اکنون در دانشگاههای افغانستان تروریست تربیت میکند.» این سخن، اگرچند تازهگی نداشت و از سوی کسان زیادی مطرح شده بود، ولی بیان آن از زبان کسی که دیانت و سیاست را جداناشدنی میپندارد، شگفتیآور بود و از این رو، با استقبال نسل جوان افغانستان مواجه شد.
کتاب خاطرات عبدالحفیظ منصور را خواندم. ضمن آنکه سطحی و کمعمق است، آن را فاقد انسجام نیز یافتم.
در ذیل به چند نمونه مهم اشاره میشود:
۱- نام کتاب، پرسشبرانگیز است. «گریه کن سرزمین محبوب» نام رمان معروف و پرفروش از آلن پیتون، نویسنده معروف اهل افریقای جنوبی است که از زبان انگلیسی به فارسی برگردان شده است. کسانی به نام «مویه کن سرزمین محبوب» و «بنال وطن» نیز ترجمه کردهاند. نویسنده در این کتاب، وضع رقتبار قربانیان تبعیض نژادی در افریقای جنوبی را به تصویر کشیده و از مبارزه آنان علیه سیاستهای نژادپرستانه نوشته است. ممکن است آقای منصور، نام کتاب خاطراتش را به تقلید از کتاب آلن پیتون انتخاب کرده باشد، ولی در متن کتاب به آن اعتراف نکرده است: «اکنون که این برگه را مینویسم، با غلبه تحریک طالبان، همهچیز، از نظام سیاسی گرفته تا ارتش و پولیس، نظام آموزشی، اداره، شورای ملی، قضا، اقتصاد، هنر، موسیقی، خلاصه همهچیز فروپاشیده، همهچیز برباد رفته و ستارهای تا هنوز در آسمان تاریک این سرزمین به چشمم نمیرسد. از این روست که میگویم گریه کن سرزمین محبوب من!» (ص ۲۳۵)
۲- پس از فروپاشی دولت داکتر نجیبالله، افغانستان در کام جنگ داخلی که رنگوبوی قومی داشت، فرورفت. تراژیکترین صحنه تاریخ افغانستان، همین جنگ داخلی است که از سوی منادیان جهاد راهاندازی شده بود. در این زمینه، کتاب و مقالات زیادی نوشته شده است، ولی نه از قلم کسانی که در صحنه حضور داشتهاند یا یک سوی قضیه بودهاند. نویسنده که بهحیث عضو فرهنگی جمعیت اسلامی در آن زمان حضور موثر داشت، میبایستی بخش بزرگی از کتاب خاطراتش را به جنگهای داخلی اختصاص میداد تا پهلوهای پنهان آن برای خوانندهگان خوبتر ظاهر میشد. او مینویسد: «در دولت اسلامی مجاهدین، ریاست خبرگزاری باختر را به عهده داشتم و در آنجا بهدقت از درگیریها میان تنظیمها و شمار راکتهای کوری که به گوشه و کنار شهر اصابت میکرد، اطلاع مییافتم.» (ص ۹۶)
نویسنده با آنکه ادعا میکند در آن زمان بنگاه اطلاعات بوده، با آن هم ریشههای جنگ داخلی را بهدرستی کندوکاو نکرده است. فقط در کمتر از پنج صفحه بهگونه پراکنده صورت قضیه را بیان داشته که همه از آن باخبرند. برای نمونه، جنگ افشار، به زخم کهنهای میماند که همهساله سر باز میکند و سوز و گداز میآفریند، ولی آن را به چند سطر خلاصه کرده است که باری در صفحه فیسبوکش نیز نوشته بود: «یکی از آن درگیریها، جنگ افشار است که تا امروز هزارهها آن را مطرح میدارند و مدعیاند که در آن حدود ۱۰۰۰ تن از مردم هزاره قتل عام شده است. اما در واقعیت این است که کشتهشدههای این جنگ بیش از ۲۵ الی ۲۶ تن نیست. وقتی من در نقد یکی از پژوهشگران هزاره نوشتم، هزار کشته رقم اندکی نیست، آیا میشود گورستان این جمع را نشان داد؟ ایشان در واقع درماندند. خبرنگاران ما به محل رفته بود و کشتهها را شمرده بودند. حالا این قضیه را شماری از روشنفکران هزاره به مقصد دوسیهسازی و پناهندهگی به خارج دنبال میدارند.» (ص ۹۸).
تقیل دادن جنگ افشار به اینکه روشنفکران هزاره میخواهند با استفاده از آن به خارج پناهنده شوند، شاید منصفانه نباشد، ضمن آنکه کشته شدن حتا یک نفر هم خود مسالهای دیگر است. آنچه نمیتوان انکار کرد، وقوع جنگ و کشتار در افشار است، ولی تا هنوز روایت جامع و قابل پذیرش برای همه، از آنچه اتفاق افتاده ارایه نشده است. اگر نویسنده به جنگ افشار حتا بهمثابه عضو یکی از طرفهای درگیر عمیقتر و مسوولانهتر میپرداخت، شاید ابعاد پنهان آن برای مردم اندکی برملا میشد.
۳- نویسنده، عضویت شورای رهبری جمعیت اسلامی را دارد و ورودش به میدان سیاست از دروازه این حزب بوده است. نقش پای جمعیت اسلامی در جنگ علیه اتحاد جماهیر شوروی و سلطه اول طالبان قابل مشاهده است. همچنان، این حزب در جنگهای ویرانگر داخلی یک طرف قضیه بوده و همینطور در بیست سال گذشته شریک سفره قدرت بوده است. با آن هم، جمعیت اسلامی به حزب سیاسی با ویژهگیهای جدید تبدیل نشده است. ادعا میشود که تا هنوز کنگره عمومی این حزب برگزار نشده و پستهای حزبی براساس معیارهایی غیر از شایستهگی، سهمیهبندی میشود. جمعیت اسلامی در سرطان ۱۳۹۹ رسماً به دو شاخه تقسیم شد که یک شاخه را صلاحالدین ربانی رهبری میکند و شاخه دیگر را عطامحمد نور.
منصور که بهحیث عضو فرهنگی و نویسنده در جمعیت اسلامی حضور داشته و دارد، بایستی به این مساله که این حزب چرا نمیتواند به سازمان سیاسی مدرن با تشکیلات منتخب تبدیل شود، میپرداخت که نپرداخته است. این در حالی است که موصوف در انتخابات درونحزبی حوت سال ۱۳۹۹ به مصاف عطامحمد نور رفت و نتوانست رای پیروزی را برای کسب مقام رهبری به دست آورد. علتی که نویسنده از پرداختن به ریشهها گریز کرده، شاید این باشد که عضویتش در جمعیت اسلامی ناشیانه و از سر اتفاق بوده است، نه برمبنای سنجش و محاسبه: «پیش از آنکه تصویری از استاد ربانی دیده باشم، برنامهای از جمعیت اسلامی خوانده باشم، تعهدی به احمدشاه مسعود سپرده باشم، جمعیتی شدم.» (ص ۵۶)
اگر عضو فرهنگی جمعیت اسلامی به عیوب آن نپردازد، عضوی که با تفنگ در حشر و نشر بوده است، بلاشک که از کنار آن بهسادهگی رد میشود.
۴- منصور، در دور شانزدهم پارلمان به نمایندهگی از مردم کابل حضور داشت و عضویتش در پارلمان را «در مدرسه پارلمان» عنوان داده است. پارلمان منتخب با شمایل و محتوای جدید از دستاوردهای نظام جمهوریت بود. نفس موجودیت پارلمان غنیمت بود، ولی عیوب فراوانی داشت که نمیتوان از آن چشم پوشید. اتهامهای سنگینی علیه نمایندهگان پارلمان مطرح میشد. رابطه میان پارلمان و حکومت بیشتر پرتنش بود و فرایند رایدهی به مقامهای حکومتی عادلانه و مبتنی بر شایستهگی نبود. منازعات قومی-زبانی در مجلس زبانه میکشید و حتا تصویب قوانین را به تعطیل میکشاند و نمایندهگان، بیشترینه از سوی حکومت بهسادهگی تطمیع میشدند.
نویسنده به نارساییهای فوق در پارلمان نپرداخته و فقط چند گفتوگو با موکلینش را به زبان ساده روایت کرده است. در جایی مینویسد: «نماینده مردم باید دارای تخصص و دانش لازم بوده باشد. در غیر آن در گوشهای مسکوت و تماشاچی میماند و یا هم از فرط بیکاری دست به کارهای خلاف و غیرقانونی میزند.» (ص ۱۴۸)
ولی این نمایندهای که ادعا میشود نویسنده است، به حضورش در پارلمان خوب درنگ نکرده است. تنها درس مهمی که به قول خودش از مدرسه پارلمان آموخته، این است که زنان میتوانند نماینده خوب برای مردم باشند، ولی تاجران نه: «در شورای ملی دو نکته را آموختم. یکی اینکه زنان ناقصالعقل نیستند و دیگر اینکه تاجران و تحصیلناکردهها نمایندهگان خوبی برای مردم نیستند.» (ص ۲۱۵)
۵– نویسنده، عضویت هیات مذاکرهکننده دولت پیشین با طالبان را در دوحه داشت. وی به نمایندهگی از حزب جمعیت اسلامی شامل هیات شده بود: «با تشدید گفتوگوهای صلح، دولت افغانستان هیات ۲۱ نفرهای را بدین منظور تشکیل داد که به نمایندهگی از جمعیت اسلامی افغانستان من در آن هیات حضور یافتم.» (ص ۱۵۹)
ابعاد پنهان آنچه در دوحه اتفاق افتاد، تا هنوز آشکار نشده است. درست است که پیرامون آن زیاد پرداخته شده، ولی ابهامات زیادی حلناشده مانده است. توافقنامه ایالات متحده با طالبان هنوز در هاله ابهام است و همینطور ماهیت آنچه میان هیات مذاکرهکننده دولت پیشین با هیات طالبان اتفاق افتاده است، چندان روشن نیست. به بنبست خوردن مذاکرات دوحه، سوال بزرگی است که تا هنوز پاسخ نیافته است. پاسخ این سوال در ذهن کسانی چون نویسنده است که در دور میز مذاکره در دوحه حضور داشتند.
منصور به این مساله خطیر در کمتر از سه صفحه اشاره کرده و آن را «در کناره خلیج» عنوان داده است. در این چند صفحه به جای پرداختن به ریشههای پنهان آنچه در دوحه جریان داشته، به مسایل حاشیهای و کماهمیت پرداخته است. انتظار این بود که نوشته ایشان در زمینه بهمثابه منبع قابل اعتماد مطرح شود تا همه از آن مستفید شوند، ولی سرسری و سطحی از کنار آن عبور کرده است، گویی که اصلاً در قطر حضور نداشته است.
۶- نویسنده، برای فعلاً عضویت جبهه مقاومت ملی افغانستان را دارد و اگر اشتباه نکنم، مسوولیت امور فرهنگی را به پیش میبرد. همچنان عضویت هیاتی را داشت که به نمایندهگی از جبهه مقاومت قبل از سقوط پنجشیر وارد گفتوگو با طالبان شده بود. موضعگیریهای موصوف از آدرس جبهه مقاومت ملی در رسانهها، گاهی غوغا میآفریند. تولد جبهه مقاومت ملی برای مردم مسالهای مهم است. این جبهه در عین حالی که هوادار دارد، منتقدان زیادی نیز دارد. محلهگرایی و حتا خانوادهگرایی مهمترین انتقادی است که بر آن وارد میشود. همچنان، در عین ناتوانی، جنگیدن علیه طالب انتقاد دیگری است که مطرح میشود. بسیاری، دوری جستن بقیه نیروهای مخالف طالب از کنار جبهه مقاومت ملی را ضعف این جبهه تلقی میکنند. سقوط یکشبه پنجشیر با آنهمه تجهیزات نظامی، نیز در ذهن مردم تبدیل به پرسشی شده که تا هنوز پاسخ نیافته است. درست است که نویسنده یا کسان دیگری ممکن است در رسانهها بهگونه پراکنده به این انتقادها پاسخ داده باشند، ولی در کتاب حاضر موضوعی به این اهمیت مسکوت مانده است.
کتاب «گریه کن سرزمین محبوب من» به کتابی نمیماند که به قلم یک نویسنده پرکار، روزنامهنگار، روشنفکر، نواندیش، پژوهشگر دینی، وکیل یا سیاستمدار تحریر شده باشد؛ چون هیچ لایه پنهان تحولات سیاسی در افغانستان را برای خواننده آشکار نمیسازد.