آرزو نورستانی، استاد دانشگاه
در روزهای اخیر حکومت افغانستان مصروف آمادهگی برای تجلیل از صد سالهگی استقلال افغانستان است. در جادهها عکسهایی از شاه امانالله را میبینیم که با شوکت و عظمت آویزان شده است. این تجلیل مرا به یاد خاطرهای از شاهدخت هندیه، دختر شاه امانالله انداخت. یکی از سایتهای انترنتی از هندیه این طور نقل کرده است: «برای اینکه وضعیت اقتصادی ما در ایتالیا در زمان تبعید چندان خوب نبود و پدرم نمیتوانست گوشت و غذاهای مقوی برای ما تهیه کند، چون من و خواهرم ناجیه فرزندان پسین خانواده بودیم و پدرم نمیخواست از اثر فقر ما از رشد باز بمانیم، سالانه سه ماه ما را به سویس به پرورشگاه کودکان بیسرپرست میفرستاد که از سوی کلیسا تمویل میشد. آنجا غذای خوبی میدادند. میتوانستیم گوشت، شیر و پنیر بخوریم. اما وقتی سه ماه بعد به روم باز میگشتیم، دوباره ضعیف و لاغر میشدیم، زیرا خورد سه وقت ما اکثراً شلغم بود.»
این تعریف شاهدخت هندیه از زندهگی مردی که عظمت افغانستان را احیا کرد و در مقابل این شهکار تاریخی در بستر فقر و ناامیدی در مهاجربت رخت از جهان بست، چنان دلم را فشرد که به مشکل توانستم هنگام خواندنش اشکهایم را در پشت میز کار از همکارانم پنهان کنم.
ظهور امانالله خان، شهزاده جوانی که با دلیری و عشق به وطن توانست در مدت کوتاهی زبانزد عام و خاص شود و با بانگ «الله اکبر» صفحه تاریخ افغانستان را پایگاه مهم تاریخی بخشد و از سوی دیگر سقوط وی و دشنه زدن تمام برنامههای اصلاحیاش از سوی همان مردمانی که روزی تحت فرمانش زندهگی میکردند، حاکی از دو وجهه پاردوکسیکال جامعه افغانی است:
– هیجان و شتابزدهگی: تاریخ افغانستان، تاریخ هیجان و شتابزدهگی است. با نگاه به پیشینه تاریخی کشورهای مختلف، همواره عملکرد عام و خاص در این سرزمین توأم با احساسات و شور بوده است. در جوامع بدوی و سنتی اصل بر آن است که مردم فردی نه، بل گروهی میاندیشند؛ به این معنا که اگر سردسته قبیله یا خان قبیله موردی را قابل قبول دانست، برای دیگران نیز قابل قبول است، در غیر این صورت برعکس آن صادق است. در چنین جوامعی، روزمرهگی حرف اول را میزند یا به عبارتی، هر چیزی هر دم از سوی بزرگ قومی گفته شود، بدون رجحان به عقل و واقعیت، احساساتی عمل میشود. نمونه خوب سیاست روزمره و اندیشه کوتاهمدت جامعه افغانی در حمایت و یا حذف زعما یا پادشاهان بوده است. حرکتهای احساساتی جامعه افغانی را در تاریخ صد سال گذشته به وفور میتوان دید. در برههای از زمان گروهی از شاه حاکم حمایت کردند و در عین زمان عدهای دیگر از فردی دیگر؛ مانند حمایت قطعی توده از امانالله خان در زمان ظهور وی که چندی بعد به تحریک غیرمستقیم بیگانهگان و در یک نگاه شتابزدهی گروهی، حکومت وی را سقوط دادند.
– حافظه حذف، تحقیر و تخریب: یکی از شاخصهای کشورهای توسعهنیافته، مهارت مردم آن کشورها در حذف، تخریب و تحقیر نخبهگان فکری و سیاسیشان است. گاهی چنان از فردی حمایت میشود که از فرش به عرش میرسد و گاه هم از سر کین و کژاندیشی برای ریشه درخت پیشرفت کشور خود تیشه میشویم. سرنگونی امانالله خان نماد بارز رویکرد حذفگرایانه جامعه ما است. سقوط شاه و تبعید وی به ایتالیا و مهمتر از آن چند دهه عقب زدن افغانستان، گویای ویژهگی جامعه افغانی است.
در افتوخیزهای تاریخ کشور دیدهایم که در کنار خارجیها مردم افغانستان نیز در عقبمانی کشور بیسهم نبودهاند. هرکسی که برای کشور برنامه اصلاحی داشت، به تحریک بیگانهها تحقیرش کردیم، توهینش کردیم، تبعیدش کردیم و در بدترین حالت حذفش کردیم. بعداً وقتی نظام بدتری را به قدرت رساندیم و درک کردیم که در حق سلف خود ظلم روا داشتهایم، دوباره آه ندامت کشیدیم، آهی که ثمری جز سرخوردهگی ندارد. به تبع نگونساری نظامهای کارآمد، عدهای از نخبهگان فکری ما آهنگ مهاجرت کردند و بار دیگر جامعه با خلای فکری مواجه شد. برای دستیابی به آرامش جدید، باز دست و آستین بر زدیم تا شخص و نظم جدیدی را سامان دهیم و اگر باز هم نظم به وجود آمده دلخواسته ما نبود، آهنگ سرکشی میکنیم و بدینگونه ظرفیتهایی را که باید برای توسعه کشور صرف شود، برای حذف همدیگر صرف کردهایم. مهمتر از آن اینکه تجربهها را باربار تکرار میکنیم و درسی از تاریخ خود نمیآموزیم.
به نظر میرسد اگر این دو شاخص جامعه افغانی تغییر نکند و اذهان نخبهستیز افغانها از طریق برنامههای درازمدت آموزشی اصلاح نشود، کماکان شاهد روند «نخبهکشی» در افغانستان خواهیم بود. جلو تکرار بخشهای ملالآور تاریخ را باید گرفت. نباید امانها و ثریاهای دیگری قربانی سیاستهای کوتهنظرانه جامعه ما شوند.