«شبنم را که غسل دادند و در کفن انداختند، خونش ایستاده نشد. مامایم رفت پلاستیک آورد.[جسد شبنم] را داخل پلاستیک انداختند و دوباره کفن کردند. بردند در زیر خاک، در گورستان با آرزوهایش دفن کردند.» وقتی از پشت موبایل این جملهها را به زبان میآورد، لبهایش میلرزد. درد و فریادی را که در گلو پنهان کرده است، از پشت موبایل احساس میشود. در جریان بیان این چند جمله کوتاه، چندین بار حرفش قطع میشود. بیان لحظهای که جسد خونآلود خواهرش را در پلاستیک میپیچند، برایش دشوار است. شاید شبیه این صحنه را تنها در فلمهای هنری دیده باشد، اما این بار نخست بود که چنین صحنه تراژیک را با چشمان خود در جهان واقعی و در خانواده خودش دیده است.
تمنا بختیاری، خواهر شبنم است. او چگونهگی پیدا کردن جسد خواهرش را روایت میکند. شبنم ۱۷ ساله، نخستین دانشآموزی بود که هدف تیراندازی فرد انتحارکننده قرار گرفت و در پی حمله انتحاری خونین بر مرکز آموزشی «کاج» در غرب کابل، جان باخت. تمنا پیکر بیجان شبنم را پس از سرگردانی زیادی، در محوطه مسجدی پیدا کرده است.
واپسین نفسهای شبنم
پس از صدای تیراندازی در محوطه آموزشگاه کاج، زمانی در همه صنفها صدای فریاد دانشآموزان میپیچد. شبنم بلند میشود و دختران را به آرامش دعوت میکند. ناگهان از پشت سر او گلولهباری میشود. چند گلوله به نزدیک گوش چپ و یک گوله در کمرش اصابت میکند. وقتی واپسین نفسهایش را میکشد، حملهکننده انتحاری مواد همراهش را انفجار میدهد و در نتیجه نفسها و تپشهای قلب شبنم برای همیشه میایستد.
تمنا یکی دیگر از زخمیان این رویداد مرگبار است. زمانی که صدای تیراندازی در محوطه آموزشگاه میپیچد، پای تمنا از ترس در میان میلههای میز و چوکیهای صنف، بند میماند و به زمین میافتد. در همین زمان، حملهکننده انتحاری داخل صنف میشود و بالای دختران گلولهباری میکند. اولین گلولههای شلیکشده به جان شبنم اصابت میکند. تمنا چگونهگی حادثه 8 میزان را اینگونه روایت میکند: «صدای فیر آمد. اول یکی، بعد دو تا و همین قسم زیاد شد. دختران بلند شدند، چیغ میزدند. شبنم بسیار دختر با جرئت بود. از جایش بلند شد و میگفت که دختران ترس نخورید، آرام باشید، هیچ گپی نیست. یک دفعه تروریست داخل صنف شد و بدون گپ، سر دختران فیر کرد. من زیر چوکی پت شده بودم. بعدش صدای وحشتناکی را شنیدم و بعد بیهوش شدم.»
پس از دقایقی تمنا از جایش بلند میشود. همه صنف را خون رنگین ساخته است. فریادها صنف را در گرو خود گرفته است. همه در حال جیغ و نالهاند. شبنم با سر و صورت پُرخون زیر چوکیهای صنف گیر مانده است. دستهایش توان پاک کردن صورتش را ندارد و پاهایش توان بلند شدن از زمین را. میگوید: «تمام صنف روشن شده، ولی تمام دختران در روی زمین تکهتکه افتاده بودند. گریه میکردم و جیغ زده میرفتم که شبنم بخیز، شبنم بخیز، ولی از شبنم هیچ صدایی نمیآمد. فقط از بیرون صنف صداهای جیغ میآمد، ولی داخل صنف ما آرام بود. همهگی افتاده بودند. بعد کوشش کردم شبنم را از زیر چوکی بیرون کنم، اما زورم نمیرسید؛ چون تمام چوکیها به هم پیوسته بودند.»
پرپر شدن نازدانه خانه
تمنا بختیاری، خواهر شنبم، به هر میزانی که روایتش به لحظه انفجار نزدیکتر میشود، لبهایش بیشتر میلرزد. چند بار گلویش میگیرد، اما دوباره شروع میکند. در روز انفجار تمنا خانه بوده و دقایقی پس از انفجار متوجه زنگ موبایل مادرش میشود. زمانی که گوشی را برمیدارد، تنها دو جمله کوتاه به گوشش میرسد: «عَمی در کورس انفجار شده، مه خوده کشیدم، از شبنم احوال ندارم.»
این صدای دختر مامای شبنم است. تمنا پس از شنیدن خبر انفجار، از دروازه خانه با شتاب بیرون میشود و در جریان راه به چشمهای شبنم فکر میکند که مبادا آسیب دیده باشد. فکرش درگیر این است که مبادا استخوانهای شبنم ضربه خورده باشد. اما وقتی نزدیک محل رویداد میرسد، خبری از زخمی شدن شبنم نبوده است؛ بلکه با جسم بیروح «نازدانه خانه» روبهرو میشود. تمنا میگوید: «در راه دیدم یک پای افتاده. به دقت دیدم که از شبنم نباشد. چند بوت و یک چپلی یکلنگه هم روی حویلی افتاده بود. همینطور میرفتم که همهجا شکسته بود. خون در هر طرف پاشیده شده بود. یک بار مادرم از او طرف آمد. دیدم بکسک پارهپاره شبنم در دستش است. گفت بیا که پدرت شبنم را پیدا کرده. دیدیم که پدرم گریان دارد. بیا که خواهرکت شهید شده. شبنم گفته در سر صورت خود میزد.»
زخمهای شبنم آنقدر زیاد بوده که حتا پس از غسل و کفن، خونریزیاش متوقف نشده بود. برای اینکه او را دفن کنند، جسدش را نخست با پلاستیک پوشاندهاند و بعد پیکر پرخونش را در کفن پیچاندهاند. سه گلوله به سرش اصابت کرده بود و یک گلوله در کمرش. همه تنش پر از چره و ساچمه بوده است. تمنا میگوید: «شبنم را که غسل دادند و در کفن انداختند، خونش ایستاد نشد. مامایم رفت، پلاستیک آورد و داخل پلاستیک انداختند، دوباره کفن کردند و بردند در زیر خاک، در گورستان آرزوهایش دفنش کردند.»
آخرین حرفهای شبنم
پنجشنبهشب، شبی پیش از انفجار در آموزشگاه کاج، تمنا با مادر و پدرش خانه خالهاش رفته بود. شنبم به دلیل اینکه فردایش امتحان آزمایشی کانکور داشت، به مهمانی نرفته بود. تمنا وقتی از مهمانی برگشته، شبنم را در داخل دهلیز مصروف مطالعه دریافته است. همین چند لحظه آخرین دیدار دو خواهری بوده است که 17 سال باهم خاطره داشتند. تمنا میافزاید: «آخرین باری که دیدمش، ساعت ۱۲ شب بود. برایش گفتم از دهلیز تیز برو که خدای ناخواسته مریض نشوی، هوا سرد است. نمیدانستم که فردایش میرود در دل دشت، در خاک سرد میخوابد.»
فردای آن روز شبنم تازه آماده میشود که به امتحان آزمایشی برود. او از پدرش ۲۰ افغانی میخواهد. پس از اینکه از پدرش پول را میگیرد، هنگام خداحافظی با مادر و پدرش آخرین حرفهایش را با چند رویایی که در دل دارد، بیان میکند: «مادر جان، پدرجان، من رفتم دگه، امروز مرا دعا کنید. امروز کل ما را دعا کنید که نتیجه امتحان امروز ما، نتیجه امتحان کانکور است. بهخیر در رشتههای دلخواه خود کامیاب شویم. امروز درس اضافی نداریم. امتحان تا ساعت 9:00 خلاص میشود، آن وقت بهخیر خانه میآیم. باز همان وقت یکجای صبحانه میخوریم.»
این آخرین سخنانی است که شبنم به مادر و پدرش میگوید. آخرین جملاتی که برای دوباره شنیدن آن، مادر و پدرش شب را روز و روزها را شب میکنند، اما دیگر شبنمی نیست که این جملهها را تکرار کند؛ جملههایی که رویاهای شبنم برای آیندهاش را روایت میکند. دوست داشت با خانوادهاش یکجا صبحانه را صرف کند و در امتحان آزمایشی کانکور نتیجه خوبی به دست بیاورد و با خیال راحت بتواند در آزمون کانکور اشتراک کند. آرزوی دیگرش این بود که داکتر شود و پدر و مادر بیمارش را درمان کند.
این در حالی است که در نتیجه حمله انتحاری بر آموزشگاه کاج در منطقه دشت برچی غرب کابل، بیش از ۱۵۰ دانشآموز کشته و یا زخمی شدهاند. حملهکننده انتحاری مواد همراهش را زمانی انفجار داده است که دانشآموزان سرگرم سپری کردن امتحان بودهاند. همه دانشآموزان این صنف درسی از قوم هزاره بودهاند. بیشتر قربانیان این رویداد را دختران شکل میدهند.
در کنار شبنم، زهرا احمدی، دانشآموز بیستسالهای بود که جسدش در میان کشتهگان این رویداد خونین پیدا شد. او دوست داشت روزی داکتر شود. زهرا یک بار به دلیل سهیمهبندی کانکور از راهیابی به دانشگاه باز ماند بود و بار دوم پیش از سپری کردن آزمون کانکور، قربانی یک حمله تروریستی شد.
شمسیه احمدی، خواهر زهرا احمدی، هرچند پذیرفته است که چارهای جز صبر ندارد، اما باز هم با بیان جزییات روز حادثه، بغض گلویش میترکد. زهرا در همان روز با لباسهای خواهرش به آموزشگاه رفته بود. شمسیه نیز جسد او را از روی همین لباسها شناخته است. زمانی که اعضای خانواده زهرا مصرف خوردن صبحانه بودند، خبر انفجار بر آموزشگاه کاج را شنیدهاند. آنان برای دانستن وضعیت زهرا، با شتاب از خانه بیرون شده و به سمت آموزشگاه رفتهاند.
شمسیه زمانی که خواهرش را در آموزشگاه نمییابد، به شفاخانه میرود و پس از دقایقی سرگردانی، با پیکر بیجان زهرا روبهرو میشود. شمسیه میگوید: «اول به همان کورس رفتم. آنجا گفتند که همه زخمیها و شهدا را برده به شفاخانه علی جناح و استقلال. چون علی جناح نزدیک بود، آنجا رفتم. اول کل زخمیها را دیدم، وضعیتشان خراب بود و خواهرم در بینشان نبود. هیچ باورم نمیشد که خواهرم در بین شهدا باشد، اما به خاطر اطمینان خاطرم گفتم یک بار بروم ببینم. پایین که رفتم، دفعه اول کل شهدا را دیدم، ولی نتوانستم خواهر خود را شناسایی کنم. بعد دفعه دوم که دیدم، از کالایش شناختم. آن روز کالای مرا پوشیده بود.»
آدمها وقتی با پیکر کسی روبهرو میشوند که سالها با او بودهاند، تنها چیزی که در تصورشان خطور میکند، خاطرهایی است که سالها باهم داشتهاند.
وقتی شمسیه به جسد خواهرش برمیخورد، نخستین چیزی که به خاطرش میآید، آخرین حرفهای زهرا است که در «زیارت سخی» در کابل از زبان او شنیده است. شمسیه میافزاید: «در عید قربان به سخی رفته بودیم. خیلی خوش گذشت. صنفیهایش هم همراهش بودند. همهگی دخترها زیاد بودیم. باز خواهرم گفت که در نوروز هم میآییم.»
این تنها شبنم و زهرا نیستند که در حمله انتحاری بر آموزشگاه کاج جان باختهاند. در یک دهه گذشته صدها دختر جوان دیگر در گوشه و کنار افغانستان قربانی تروریسم شدهاند. حملههای انتحاری بارها مکاتب و آموزشگاهها را هدف قرار داده و جان دهها دختر و پسر جوان و نوجوان را گرفته است. زخم از دست دادن فرزند، هر بار با شنیدن صدای انفجار، در دل صدها خانواده تازه میشود.
تمنا، خواهر شبنم، در آخرین سخنانش میگوید: «زخم ما همیشه تازه است. گل زیبایی را گم کردهایم که نظیر نداشت.»