• طنز و سرگرمی

    ذکر فضایل و خصایل امپراپوف شمال

    آن فرزند دانای میهن، آن پلنگ‌کش شیر‌افگن، آن صاحب ریش سفید‌شده، آن امیدوار به برگشتی که بعید شده، آن زننده مشت بر دهان عبدالله، آن دارنده پول فراوان سیاه، حامی خبرگزاری جمهور، الشیخ عطا‌محمد نور، از عاشقان فصل بهار بود. صاحب مریدان هزار‌هزار بود و سال‌ها نایب‌الحکومه مزار بود. از ابو‌سدید بلخی در رساله البندر الحیرتان فربه الجسما والجیبا روایت است که در روزگاری لشکر کفار به شهر مزار حمله بردند. جنگ‌جویان شهر گفتند که تعداد ما در مقابل دشمن کم است و ندانیم چه کنیم. قضا را شیخ ما که در آن زمان او را معلم عطا گفتندی، در آن‌جا…

    بیشتر بخوانید »
  • هشت صبح

    ذکر اوصاف و کمالات شیخ عبدالکبیر کفیل‌الوزرا

    آن کفیل ریاست‌الوزرا، آن دست‌گیرنده فقرا، آن عاشق آلات موسیقی ضربی، آن دارنده مقادیر فراوان گوشت و چربی، آن بوده در گذشته معاون ملا ربانی، آن رقیب درجه اول سراج‌الدین حقانی، آن مستشار تیم قطر، آن برای هبت‌الله نور بصر، آن گیرنده روزه بدون افطار، آن انتقال‌دهنده پایتخت به قندهار، شیفته محتویات قندانی، مولانا شیخ عبدالکبیر عثمانی، از پیروان مکتب حماسی بودی و روزگاری معاون سیاسی بودی. چون از مادر بزاد، گویا حق شش فرزند دیگر را خورده باشد، به‌شدت فربه و چاق بودی. پس چون جوان گشتی، پدر گفتش که ای پسر از بهر جهاد و جنگ به سنگر شو.…

    بیشتر بخوانید »
  • هشت صبح

    حکایت امیری که از خروس‌ها بیعت گرفت

    و اما راویان اخبار و خروسان خوش‌منقار و اندیوالان بی‌مقدار و طالبان خشتک‌مردار چنین روایت کنند که اندر بلاد جابلقا همزمان که طاعون شیوع پیدا کرد و آخوندی نیز علم طغیان بر‌افراشت. مورخان در مورد اثرات طاعون و فجایع آخوند اختلاف نظر دارند. برخی گویند که طاعون خلایق بیشتری را بکشت و برخی دیگر گویند نه، این آخوند بود که خون در رگ خلایق خشک بنمود. از قضای روزگار این آخوند یک چشم نیز نداشت. گویند در آغاز دو چشم بداشت، اما چون چشم دیدن خوشی مردم را نداشت، خداوند بر وی غضب بکرد و یک چشمش را از وی بگرفت.…

    بیشتر بخوانید »
  • طنز و سرگرمی

    نبرد جابلقا و جابلسا بر سر آب

    ای خردمند زیرک و دانا قصه‌ی جنگ آب برخوانا قصه‌ی پاره گشتن خشتک کنده شدن بند تنبانا قصه‌ی خشک گشتن هامون تشنه ماندن اهل سیستانا قصه‌ی بشکه‌‌ی مبین‌خان را که ببرد آب سوی ایرانا روایت است که در روزگاران ماضیه، زمانی که در ملک جابلقا شاهی رعیت‌پرور و عدالت‌گستر حکمرانی کردی، در ملک جابلسا که در همسایه‌گی جابلقا ببود، هم شاهی سلطنت کردی که او نیز عدالت‌گستر و مهر‌پرور بودی؛ اما در جابلسا چونان جابلقا، آب به فراوانی پیدا نگشتی و چون توتیای چشم بودی گران و پر‌ارج. روزی شاه جابلقا بر تخت سلطنت تکیه زده بودی که حاجبان حضور یافتندی…

    بیشتر بخوانید »
  • طنز و سرگرمی

    روایت پلورالیسم سیاسی طالبانی

    گویند شبی از شب‌ها شیخ سراج‌الدین حقانی سرسلسله مستشهدین، در خواب ناز بود که پیرمرد خوش‌چهره و خوش‌سیما بر خوابش نازل گردید. سراج‌الدین چون در وی نگریست پنداشت که از کراماتیان باشد. پس دست در دامنش آویخت و گفت: ای نور بصر، ای جلای جگر و چهره چون قرص قمر و ای دارنده باریکی کمر و ای جهنده چون فنر، تو کی هستی که چنین زیبایی؟ بیت ای چهره زیبای تو رشک بتان آذری هرچند وصفت را کنم لیکن از آن والاتری آن شیخ دهان باز کرد و با زبانی که چون لحن داوودی بودی، داد سخن داد که ای جوان…

    بیشتر بخوانید »
  • طنز و سرگرمی

    روایت مدرسه‌سازی ملا هبت‌الله

    گویند چون بلاد جابلقا به دست با‌کفایت و پر‌جنایت شیخ ابو ‌طالب هبت‌الله نهان‌الوجود مسخر شد، روزی بر فرازی شد و ندا داد که ای رعیت، بدانید که این‌همه رنج و جنگ و غم همه از بهر نادانی شما می‌باشد. من که شیخ‌الحدیثم، غم شما را دارم که بی‌سواد و اخمخ (همان احمق امروزی) بار نیایید. آنگاه فرمان داد که از بهر دانش‌آموزی اولاد وطن، باید معلم فراهم گردد. پس دستور داد که ۱۰۰ هزار ملا را برای تدریس اولاد وطن بگمارند و در وزارت معارف مدخول بسازند. مشاوران، سلطان را بگفتند: یا پراننده پل و پلچک و ای خراب‌کننده میدان‌وردک…

    بیشتر بخوانید »
  • هشت صبح

    در باب اوصاف و محسنات شیخنا امیر‌خان متقی

    آن عاشق و شیفته سیر و سفر، آن عزیز دردانه رهبر، آن چشنده شیرینی و تلخی، آن دارنده سخنگویی به نام عبدالقهار بلخی، آن شیفته سیب میدانی، آن واله چلو کوبیده ایرانی، آن وابسته به اعصار کهن، آن دارنده تن و بدن پهن، الرییس الدیفلوماتان، دارنده نام و نشان بیرقی المولانا امیر‌خان متقی، در اصل از شهرستان مارجه بودی و روزگاری دراز وزیر خارجه بودی. آغاز روزگارش چنین بودی که اندر دوران صباوت میلی وافر به بالا‌بالا‌ها داشتی. از این رو همیشه بر درختان فراز شدی و میوه‌های آن به بند تنبان زدی. درختی اندر باغات نبودی که از دست‌برد امیر‌خان،…

    بیشتر بخوانید »
  • هشت صبح

    حکایت توفیت‌های مبینک گریانوک

    از ابوالبلدیه کابلی روایت شده که در سنه ألف و أربعمائه و اثنان و أربعون قمریه در بلاد جابلقا مجذوبی زیستن کردی که میلی فراوان به گریستن داشتی. او را شیخ مبین گریانوک گفتندی. شیخ گریانوک در صفحه توفیتر از برای خویشتن به زبان فرنگیان «اکونتی» باز کردی و در آن‌جا گریه‌های خویشتن را ثبت تاریخ کرد‌ی. او را مریدان زیادی بودی که کار‌شان خندیدن بر گرییدن شیخ مبین گریانوک بودی. قضا را روزی در توفیتر خویشتن نوشتی که هناک مثل هذا التأخیر فی بلدیه کابول. الیوم اضطررت للوصول إلى القیاده. الترجمه: همانا که تاخیر در پرداخت معاش من از شاروالی…

    بیشتر بخوانید »
  • هشت صبح

    روایت شاهی که شد فراری بابا

    اما راویان اخبار و ناقلان آثار و طوطیان شکرشکن شیرین‌گفتار و خوشه‌چینان خرمن سخن‌دانی و صرافان سر بازار معانی و چابک‌سواران میدان دانش (سرور نه) توسن خوش‌خرام سخن را بدین‌گونه به جولان در‌آورده‌اند که در بلاد جابلقا شاهی بود بسی دادبخش و سخاوت‌مند که او را اشرفو نام بود. روایت است که عرصه سخاوتش حاتم طایی را به خشتک دریدن مجبور نموده بود. دریای دانشش کرانه و عرصه بینشش نشانه نداشت. گویند روزی ۱۶ ساعت کار کردی و سه ساعت بخسپیدی و بقیه زمان را نیز اشعار بی‌بدیل ملک‌الشعرای دربار شیخ مرتضوی شنیدی. باری امرای دربار او را دیدندی که پاره‌ای…

    بیشتر بخوانید »
  • طنز و سرگرمی

    نامه امیر‌المومنین هبت‌الله اعظم به ولی‌امر مسلمین علی جان خامنه‌ای

    نخست به نام آن‌که ما را در جنگ پیروزی داد و زمانی که گرسنه بودیم برای ما گوسفند بریان فرستاد، بدون آن‌که جای پایش را در برف یابیم و ما را نصرت داد بر چهل بلاد کافران، بدون آن‌که کمکی از جانب بلاد دیگر به ما برسد و مجبور باشیم پایگاه‌های خویش در ملک دیگر افراز کنیم و کمک از بلاد دیگر گیریم و سلاح از جای دیگر دریافت کنیم. دوم درود بر پیامبر اسلام که ما را رهنما بود در حمله کانتیننتال و سراج‌الدین جان را ظفر فرمود در حد کشتن ملاحده بسیار. سوم از من که خلیفه مسلمین هستم…

    بیشتر بخوانید »