گیسوی زنان افغانستان و بازی ایدیولوژیها
فریبا اکبری

اگر نگاهی به تاریخ ۱۰۰ سال اخیر افغانستان و جایگاه زنان بیندازیم، متوجه میشویم که گیسوی زنان همواره برای بازیهای سیاسی و نمایش قدرت استفاده شده است. این زنان بودهاند که در شکست و پیروزی نظامها تاوان دادهاند. از زمان امانالله خان که میخواست خود را ترقیخواه و دموکرات جلوه بدهد و نخستین حرکت ترقیخواهانهاش را از تغییر در وضعیت زنان شروع کرد و پوشیدن برقع را ممنوع اعلام کرد تا نظام فعلی کشور که تلاش دارد از هرسو زنان را به بند بکشد و هیچ روزنهای برای حضورشان در اجتماع نگذارد. این نظام نیز نمایش قدرتش را از قربانی گرفتن زنان، بستن دروازههای مکاتب و دانشگاهها شروع کرده است. درواقع، افغانستان را سرزمین ممنوعه برای زنان ساختهاند. این نشان میدهد که گیسوی زنان و حاکمان کشور همواره در حال مبارزه بودهاند و برنده کسی نبوده جز قدرت و قربانیدهنده نیز کسی نبوده جز زنان.
خیلی دور نمیرویم. در همین دوران جمهوریت، امریکا به افغانستان آمد تا به اصطلاح خودش نظام دموکراسی و آزادی برای زنان را نهادینه بسازد و نخستین اقدامش، نشانه گرفتن تغییر در وضع زنان بود. زنان افغانستان را پروبال داد، اما به یکبارهگی پس از ۲۰ سال، درست زمانیکه آرزوها و امیدهای زنان جوانه میزدند و پس از سالها قربانی و مبارزه میخواستند در اجتماع حضور یابند، آنان را تنها گذاشت و بهتر است بگویم که آنان را طعمه پیروزی نظامی ساخت که حتا راه رفتن را برای زنان بیرون از خانه روا نمیدارد. همانهایی که ۲۰ سال برای دموکراسی مبارزه کردند، گذاشتند که ساختاری که زنان با قربانی زیاد و رنج فراوان ساخته بودند، ناگهانی فرو بریزد. این عمل به جز اینکه بگوید، حاکمان، زنان افغانستان را دستمایه پیروزی و قدرت قرار دادهاند، چه چیزی برای بیان دارد؟
در ۲۰ سال پسین، زنان افغانستان نخستین مبارزه را از خانههایشان شروع کردند و این مبارزه را برای آنچه که حقشان بود به بیرون منتقل کردند. در همان دوره نیز ما شاهد فجایع وحشتناکی بودیم. گوش و بینی زنان افغانستان بریده شد، فرخندهها به آتش کشیده شد و هزاران رنج دیگر برای به دست آوردن حق خود متحمل شدند، اما نتیجه همه قربانیها چه شد؟
البته تأثیر ناخودآگاه قدرت بر توانمندسازی زنان را نمیتوان نادیده گرفت. منظورم این است که اگرچه هدف و غایت قدرت، حمایت از طرحهای توانمندسازی زنان نبود، بلکه برای مشروع شدن قدرت حاکم بود، اما تأثیرش را بر حضور زنان در صحنههای اجتماعی نمیتوان ناچیز شمرد. البته با توجه به اینکه این حضور کافی نبود و ثباتی نداشت.
شرایط حاضر که من آن را زمان ممنوعه برای دختران و زنان افغانستان مینامم، نتیجه همین بازیهای سیاسی است که در افغانستان برای منافع کشورها و گروههای متفاوت انجام پذیرفته است.
در چنین شرایطی که امروز و فردا است که نفس کشیدن برای زنان افغان ممنوع شود، بسیاری از کشورهای دموکراسیخواه و حامی حقوق زنان، فقط بسنده کردهاند به اینکه ما این اقدام طالبان را محکوم میکنیم.
زنان افغان در این بازه زمانی ضربه چندجانبه خوردهاند. حافظه تاریخیشان این را هیچگاه فراموش نخواهد کرد. از یکسو حکومتی که روزبهروز فضا را برای نفس کشیدن زنان تنگ میسازد، از سوی دیگر جامعه مردمحور کشور و سکوت مرگبار جامعه جهانی.
آنچه حاکمان امروز و دیروز افغانستان برای در قدرت ماندن از آن بهره جستند، مفاهیمی انتزاعی و خودساختهای بوده که فقط هدفشان خودنمایی و یا به دست آوردن قدرت بوده و است.
جالب این است که بسیاری از این حاکمان راهی خوبی را برای به کرسی نشاندن حرفهایشان پیدا کردهاند. هر حرفی که بخواهند افکار عمومی را با آن همراه کنند، میگویند که این خواست مردم است. کدام مردم؟ مسلم است که مردمی که اینها میگویند، همان نفرکهای خیالی، انتزاعی آنان هستند. به طور فرضی که اگر مردمی هم وجود داشته باشد، منظور آنان همین مردهای سنتیای هستند که در اطرافشان رشد کردهاند. آخر چرا خواست چند آدم به خواست همه زنان افغانستان ترجیح داده شود؟
در شرایطی که زنان افغانستان و تنومویشان هر روز دستمایه اهداف قدرت میشود و از آرزوهایشان قربانی میگیرد، دانش، مطالعه و جسارت تنها راه مقابله و جلوگیری کردن از این به بازی گرفتنها است.