بحرانهایی که دامنگیر افغانستان است یکی دو تا نیست، بلکه شبکهای از بحرانهای تودرتو است که وضعیت به شدت پیچیدهای را پدید آورده است؛ از حاکمیت یک گروه تروریستی به شدت واپسگرا و سرکوبگر گرفته تا فقر رو به گسترش، فروپاشی نهادهای آموزشی، کوچ گروهی تحصیلکردهگان و نخبهگان، فرار مغزها و سرمایهها، سرازیر شدن گروههای تروریستی به سوی افغانستان، راه یافتن قاچاقبران مواد مخدر به سامانه قدرت، افزایش تنشهای قومی و تباری، و خردهبحرانهای ناشی از این وضعیت که آینده تیره و تاری را در برابر چشمان ما به تصویر میکشد. آنچه در این میان بیشتر مایه نگرانی است سرگرم شدن نخبهگان، قلم به دستان و روشنفکران به دعواهای خرد و ریزه و تصفیه حسابهای کوچک است که فضایی آکنده از عقده، بدبینی، اتهامزنی، درشتگویی و پرخاشگری را پدید آورده و بر تیرهگی شرایط کشور و ناامیدی از آینده میافزاید.
نمونهای از این دعواهای کوچک محلیگراییهای کودکانه، چسبیدن به مسایل منطقهای و سمتی، و برجسته ساختن بیش از حد مسایل زبانی و تباری است. از تبعات این وضعیت پنجشیریگرایی افراطی، هراتیگرایی افراطی، بدخشیگرایی افراطی، جاغوریگرایی افراطی، قندهاریگرایی افراطی، مشرقیگرایی افراطی و … است که مرزهای کاذبی میان شهروندان یک سرزمین میکشد و آنان را به خودی و بیگانه تقسیم میکند. در ادامه همین گرایش است که پشتونگرایی افراطی، تاجیکگرایی افراطی، اوزبیکگرایی افراطی و هزارهگرایی افراطی شکل میگیرد و تنشها را چندین برابر میکند. از همین دست است به کار بردن دشنامگونه اوصافی مانند ستمی، افغانملتی، شعلهای و جنبشی، یا برجسته کردن بیش از حد مشکل قومیت در افغانستان، به میان کشیدن مسأله زبان در هر کشمکش و پررنگ کردن خردههویتها در برابر هویت کلانتر ملی و تمدنی؛ رویکردی که به عمیقتر شدن شکافها و افزایش دشمنیها میانجامد و راه را بر هر گونه تفاهم و توافق میبندد.
کسانی که گرفتار این نگرشهای بغضآلود، خشمآگین، هیجانی و نامتعادل میشوند، توانایی برخورد منطقی با مشکلات و واقعیتها را از دست میدهند و همه نیرویشان صرف غرق شدن خود و غرق کردن دیگران میشود. چنین رویکردی ناشی از فقدان نگاه جامعهشناختی، تاریخی و مردمشناختی به قضایا است. در واقع، جوامع دور افتاده از توسعه، به ویژه اگر چند دهه جنگ را پشت سر گذاشته باشند، همه کموبیش از مشکلات مشابهی رنج میبرند. همین اکنون جوامع بختبرگشته و سیهروزی مانند یمن، سومالیا، لیبیا، سوریه، عراق و در درجاتی متفاوتتر پاکستان، ایران و کشورهای مشابه، در خط گسل تنشها و شکافهایی قرار دارند که گاهی تا مرز انفجار میرسد. جامعهای مانند افغانستان که گرفتار بیسوادی گسترده، فقر گسترده، محرومیت گسترده، تبعیض گسترده، و کاستیهای دیگری از این قبیل است و سالهای طولانی، میدان جنگهای نیابتی قدرتهای بزرگ بوده، جامعهای زخمی است که با هر تصرف ناسنجیدهای وضعیتی بحرانیتر پیدا میکند.
از نخبهگان کشور، از هر قوم و از هر جناح سیاسی، توقع میرود که با نگاه جامع به مشکلات، اولویتهای این مرحله را دستهبندی کنند، بر عواطفشان لگام بزنند، زبان پرخاش و اتهام را کنار بگذارند و ظرفیت خود را برای گفتوگوی معطوف به تفاهم نشان بدهند. به راه انداختن هرگونه دعوای جانبی و افزودن بر شکافها، مترادف است با فراموش کردن مشکل اصلی که حاکمیت یک گروه تروریستی با تبعات ویرانگر آن است و کمک به تداوم و تحکیم سلطه آن بر سراسر کشور.