حیوانات در دورهای از تاریخ طولانی بشر توتم انسانها و دارای نوعی تقدس بودند که گویا روح نیاکانشان را تجسم میبخشند. از آن روزگار تا اکنون که از حقوق حیوانات سخن میگوییم، فراز و فرود چشمگیری تجربه شده است.
در افغانستان، بیش از چهار دهه جنگ و ناامنی بخشی از حیات وحش را نابود و بخشی از حیوانات را در آستانه انقراض قرار داده است. شاید گفته شود که وقتی حقوق بشر و کرامت انسانی در این جامعه لگدمال میشود چه جای پرداختن به حیات وحش و حقوق حیوانات است؟ این نگرش برخاسته از خودمرکزپنداری خودخواهانه آدمی است که راه به حذف و محو سایر زندهجانها میبرد. عدهای تصور میکنند که چون انسان اشرف مخلوقات خوانده شده است پس دیگر مخلوقات شرافتی ندارند و در نتیجه حقوقی ندارند. این نگرش ریشه در ناآگهی از چرخه حیات و زنجیره زندهگی دارد که همه موجودات زنده را به گونهای با هم پیوند میدهد، و هرگاه حلقههایی از این زنجیره گسسته میشود، کلیت این چرخه، به شمول زندهگی آدمی آسیب میبیند.
این موضوع اما وجهی اخلاقی نیز دارد. اگر انسانها مهر ورزیدن را یاد نگرفته و از قساوت قلب رهایی نیافته باشند، توان همدلی با دیگران را از دست میدهند، چه دیگران به معنای محدود انسانی و چه دیگران به معنای گستردهای که همه زندهجانها را شامل میشود. اگر بتوانیم درک کنیم که پدیده حیات بهمثابه خاستگاه احساس و شعور در طبیعت، همه موجودات زنده را به سپهری مشترک ارتقا میدهد که در آن درد، رنج، لذت، خوشی و اندوه معنا پیدا میکند، چنانکه مطالعات تخصصی در این باب نشان میدهد، در این صورت میتوانیم اهمیت کاستن از درد و رنج را بفهمیم حتا برای حیوانات.
ترحم و مهربانی از همین جا شروع میشود، از جایی که فرد، و سپس جامعه، به این باور میرسد که «میازار موری که دانه کش است / که جان دارد و جان شیرین خوش است». اگر آدمی دریابد که هر یک از موجودات زنده درخور ظرفیت و درک خود رنج میبرد و درد میکشد، آن گاه وجدان اخلاقی ما اجازه نخواهد داد که زندهگی دیگر زندهجانها را به خطر افکنیم.
وجدان اخلاقی اما به تنهایی خود راه به جایی نخواهد برد، اگر این احساس به قوانینی دقیق و لوایحی استوار برگردان نشود، و وجود قوانین هم به تنهایی کفایت نخواهد کرد تا نظام آموزشی به اهمیت محیط زیست و حیات وحش نپردازد، و آن هم بسنده نخواهد بود تا رسانههای گروهی و نهادهای مدنی در مسیر فرهنگسازی برای این موضوع گامهایی آگاهانه و هدفمند برندارند. این همان مصیبتی است که در افغانستان شاهدش هستیم. در زمینه اهمیت حیات وحش هیچگونه آگاهیای به مردم داده نشده، جلو شکار بیرویه حیوانات گرفته نشده، زیستگاههای متعلق به حیات وحش مورد حفاظت قرار نگرفته، گونههای رو به انقراض مورد حمایت واقع نشده و بدتر اینکه مافیای منطقهای حیات وحش، افغانستان را جولانگاه هوسرانی کسانی قرار داده است که برای سرگرمی خود پرندهها و حیوانات وحشی را رو به انقراض میبرند. درباره عواقب زیستمحیطی این فاجعه باید جداگانه سخن گفت، اما لازم است تاکید شود که مهر ورزیدن به حیوان و انسان در بنیاد خود از یک ریشه و حفاظت از حیات وحش طبیعی یکی از گامهای اساسی در این مسیر است.