جوامعی که در گرداب جنگهای گوناگون داخلی و خارجی فرو میغلتند، گرفتار دور باطلی میشوند که رهایی از آن بسیار دشوار میشود. در این جوامع وضعیت روانی بسیاری از شهروندان دچار آشفتهگی شده و تعادل خود را از دست میدهد و گفتار و رفتارشان به افزایش تنشها و درگیریها میانجامد. بخشی از این آشفتهگی در شکلگیری ادبیات پرخاشگری و ستیزهجویی نمایان میشود و زبانهای زمخت همراه با خشونت کلامی را پدید میآورد. به عبارتی تیغ بران جای خود را به تیغ زبان میدهد و به جای استفاده از تیر و تفنگ، کلمات زننده و تجریحکننده کاربرد وسیع پیدا میکند.
افغانستان کنونی نمونهای تمامعیار از یک جامعه جنگزده و گرفتار خشونت است و یک بخش از این خشونت در سطح گفتار و زبان زخمزننده به خودآشکارهگی میرسد. در سبک نوشتاری شمار قابل توجهی از شهروندان افغانستان، بهشمول یک بخش از چهرههای باسواد و نسبتاً معروف، پناه بردن به کلمات طعنهآمیز و تخفیفکننده با بار عاطفی تلخ دیده میشود که نوعی از عقدهگشایی و آسیبرسانی به هر نحو ممکن را تداعی میکند. مثلاً، شماری بدون شناخت دقیق از طرف مقابل، پیشینه و اکنون او و بدون اشراف بر نوشتهها و دیدگاههایش، با جزمگرایی و کلیگویی بر وی هجوم میبرد و به جای نقد دیدگاهش، به در هم شکستن اعتبار شخصیاش میپردازد. برای این کار، هر کس بنا به سلیقه فکری و ایدیولوژیک خود، اسلحهای از زرادخانه ادبی و گفتاریاش بر میگزیند و به سراغ طرف مقابل میرود. کسانی که گرایش دینی دارند، اسلحهشان واژهگانی مانند کافر، ملحد، منافق، بیدین و مانند اینهاست و کسانی که گرایششان سکولار است به واژگانی مانند مرتجع، نادان، واپسگرا، تاریکاندیش و مانند اینها متوسل میشوند. شماری دیگر طرف مقابل خود را جاسوس، خودفروخته، غربزده، نوکر، مزدور، غلامبچه، فاشیست و مانند اینها میخوانند. اگر کسی بخواهد مجموع واژهگان زننده و هجومی از این دست را گرد آورد، شاید نتیجهاش به حجم لغتنامهها و فرهنگهای تخصصی برخی از رشتهها برسد.
در واقع، در طی نیم قرن زدوخورد فیزیکی و تبلیغاتی میان احزاب و گروههای مختلف، ادبیات پرخاشگری به بخشی از ادبیات اجتماعی و فرهنگی این سرزمین تبدیل شده است که جامعه را به سوی خشونتهای بیشتر، دشمنیهای مزمن و شکافهای پرنشدنی میراند. این ادبیات زمینههای گفتوگوی سالم و سازنده را به شدت از میان میبرد و بستر خصومت و عداوت را بیش از پیش میگستراند. این ادبیات با آنکه خود محصول جنگ است، اما همزمان موجب تداوم این پدیده است که به پیدایش دور باطلی میان جنگ و ادبیات پرخاشگرانه میانجامد و جامعه را از خروج از این چرخه باطل عاجز میسازد.
اگر بخواهیم از میان اینهمه تاریکی، راهی به سوی افقهای روشنتر گشوده شود به ناگزیر باید دست کم کسانی که از فرهیختهگی بیشتر و دانش بالاتری برخوردارند و همزمان تعهدی اخلاقی نسبت به جامعه احساس میکنند، در گام نخست خود به شستن زبان گفتاری و نوشتاری خویش کمر همت ببندند و در گام دوم به ترویج ادبیات فاخر آمیخته با ادب و نزاکتهای لازم در میان مخاطبان خود روی آورند. برای پایان دادن به این همه نفرت و خصومت، باید به پاکیزهسازی فضای گفتار و نوشتار از این وضعیت زهرآلود پرداخت و ادبیاتی را ترویج کرد که از آن بوی مهر و همدلی استشمام شود و راههای تفاهم و همکاری را میان ساکنان یک سرزمین بگشاید. باید به ادبیات پرخاشگری و خشونت گفتاری پایان داد.