در این روزها احمد مسعود، رهبر «جبهه مقاومت ملی»، در فرانسه بهسر میبرد. او در این سفر با برخی از رهبران احزاب سیاسی فرانسه و همچنین افغانهای مقیم این کشور دیدار و در مراسم رونمایی از کتابی که به نامش چاپ شده، اشتراک کرد. احمد مسعود از جمله معدود رهبران مخالف طالبان است که هنوز هم از مبارزه مسلحانه علیه طالبان سخن میزند و فکر میکند طالبان زبان دیگری به جز زبان سلاح را نمیفهمند. او در سفرش به فرانسه با رادیو فرانسانتر مصاحبه کرده و به بعضی از پرسشهای این رادیو پاسخ داده است. لازم است برای تحلیل محتوای این مصاحبه، بعضی نکات را بیان کنیم.
احمد مسعود در شروع مصاحبه میگوید: «ما تنها هستیم و من اینجا آمدهام تا صدای مردم افغانستان را به گوش جهانیان برسانم.» او میگوید: «در زمان سقوط کابل، سفارت فرانسه از من خواست به فرانسه بروم، اما من این درخواست را رد کردم و در کنار مردم ایستادم و نخواستم آنها را تنها بگذارم.» منظور احمد مسعود از ایستادنش در کنار مردم، رفتنش به پنجشیر پس از سقوط کابل و اعلام مقاومت علیه طالبان است. مسعود طوری از ایستادن در کنار مردم سخن میزند که انگار لباس رزم پوشیده و سوق و اداره جنگ پنجشیر علیه طالبان را رهبری کرده است. واقعیتی که همه میدانند این است که او پس از طرح شعارهای تند و تیز علیه طالبان از پنجشیر، پیش از آن که طالبان وارد این ولایت شوند از معرکه فرار کرد و مردم بیدفاعی را که به او امید بسته بودند با دنیایی از مشکلات تنها گذاشت. بدون شک، بیان حرفهای احساساتی علیه طالبان و دم از مقاومت زدن تا آخرین قطره خون، برای شخص خودش دستاوردهای کلان نصیب کرد و در شرایطی که همهگی فرار کرده بودند وی را شبیه اسطوره ساخت، اما برای مردم بیدفاع و بیگناه چیزی جز رنج و عذاب و شکنجه و کشتار ارمغانی نداشت. رهبری جبهه در این دو سال، عین اشتباه را بارها تکرار کرد و با اجرای حرکتهای نمایشی مسلحانه، بسیاری از جوانان پنجشیر و اندرابها را قربانی ساخت.
خبرنگار فرانسانتر از احمد مسعود میپرسد که وضعیت دره پنجشیر چهگونه است؟ احمد مسعود در جواب میگوید: «نیروهای ما در برخی کوهها و درهها حضور دارند. طالبان میخواهند که بر سنگرهای ما مسلط شوند اما نمیتوانند، آنها تنها در درههای کلان حضور دارند و در جاهای دیگر ما هستیم.» این از همان ادعاهایی است که هیچ نسبتی با واقعیتهای زمینی ندارد. پس از کشته شدن فرمانده ملک و فرمانده خنجر با دهها تن از همراهانشان در ارتفاعات ولسوالی دره در سنبله 1401، جبهه مقاومت هیچ حضوری در پنجشیر ندارد، نه در سرکها و نه در ارتفاعات. طالبان در یک سال، با قوت کار کردند تا در مرتفعترین نقاط پنجشیر سنگر ایجاد کنند و مانع فعالیتهای مخالفان مسلح شوند. آنها در بسیاری از نقاط مرتفع دره سرک موتررو بردهاند. سرگروپها و قوماندانهای جبهه مقاومت که تا سنبله 1401 در پنجشیر حضور داشتند، به کشورهای همسایه متواری شدهاند و بنابر این، هیچ تهدیدی را متوجه طالبان نمیسازند. در این یک سال، هیچ تحرک نظامیای علیه طالبان در پنجشیر روی نداده است. آیا مسوولان نظامی جبهه مقاومت، احمد مسعود را فریب میدهند، یا آن که او آگاهانه خلاف واقع را بیان میکند؟
احمد مسعود در این مصاحبه میگوید: «من در 2001 هم از نیروهای خارجی نخواستم به افغانستان بیایند و حالا هم نمیخواهم و در همان زمان هم مخالف ایجاد پایگاههای نظامی برای خارجیها بودم.» بگذارید کمی در این باره بیندیشیم: اگر اکنون احمد مسعود 34 ساله باشد، در 2001 فقط 12 سال سن داشته است. کودک 12 ساله چهطور میتواند در مورد آمدن یا نیامدن نیروهای امریکایی به افغانستان تصمیم بگیرد، حتا اگر پسر فرمانده مقاومت علیه طالبان باشد؟ او در آن زمان، چه مسوولیتی در جبهه ضد طالبان داشت تا در مورد آمدن خارجیها به کشور امر و نهی کند؟ چرا روایت احمد از گذشته، یگان وقت تا این حد مغشوش و پرابهام و ذهنیگرایانه است؟
احمد مسعود از جهانیان میخواهد طالبان را تحریم کنند و از مخالفان طالبان حمایت سیاسی انجام دهند و برای معضل افغانستان راه حل معقول جستوجو کنند، و همچنین از کشورهای منطقه میخواهد تحرک بیشتری در راستای بهوجود آوردن راه حل سیاسی از خود نشان دهند. در تبصره به این سخنان باید گفت که غربیها و نیز کشورهای منطقه و همسایه، برای فعلاً منافعشان را در تعامل با طالبان مضمر میبینند. جامعه جهانی، مستقیم یا غیرمستقیم، در صدد تقویت پایههای حاکمیت طالبان است. «رئالپلیتیک» به اخلاق اهمیتی نمیدهد. در این گونه حالتها، کشورها چندان اهمیتی به مسائل حقوق بشر و حقوق زنان در یک کشور قایل نمیشوند. آنچه برای آنها ارزش دارد منافع و مصالح حکومتهای خودشان است. تاموست، نماینده ویژه امریکا برای افغانستان، صراحتاً اعلام کرد که مسائل زنان و حقوق بشر از جمله مسائل داخلی افغانستان است و به آنان چندان ربطی ندارد.
سادهلوحانه است اگر به این گمان باشیم که طالبان با زور نظامی محض، قدرت را تصاحب کردهاند. شواهد و نشانههای متعددی حاکی است که این گروه جزئی از سناریویی است که برخی کشورهای غربی طرح کردهاند تا خود را از منجلاب افغانستان نجات دهند. رفتوآمد دیپلماتها و حتا مقامات امنیتی بعضی از کشورهای غربی به کابل، باید برای تحلیلگران اوضاع، بسیاری از حقایق را روشن کرده باشد.
برتراند راسل، فیلسوف بریتانیایی، گفته بود که رهبران بزرگ جهان در نقطه تعادل تاریخ ظهور میکنند. او میخواهد این معنا را به مخاطب تفهیم کند که پیروزی و موفقیت رهبران سیاسی یا نظامی، علاوه بر آن که مرهون استعداد و تلاش خودشان است، وابسته به شرایط و زمینهها هم است. احمدشاه مسعود از آن جهت احمدشاه مسعود شد که در کنار استعدادها و تواناییهای خارقالعاده شخصی، تحولات جهانی و منطقهای هم به کمکش شتافت و حرفش را به گوش همه رساند. این که ما در شرایط و زمانه به کلی متفاوت، توقع داشته باشیم همان کارهای کلانی را که مسعود انجام داد، انجام دهیم، مصداق کامل نادیده گرفتن واقعیتها و رویکرد دنکیشوتوار است. نادیده گرفتن اوضاع پیرامونی و تحولات جهانی، به جز این که نیروها را هدر دهد، نتیجهای نخواهد داشت. رهبر خردمند کسی است که با توجه به امکانات حرکت میکند.
نکته آخر این است که جبهه مخالف طالبان اگر در زمین نیرو و جغرافیا در اختیار نداشته باشد، بسیار دشوار است که کشورهای گوناگون جهان به درخواستهایش توجه نشان دهند. کشورها دوست ندارند در منطقه پرتلاطم جهان، گروه طالبان را که تا دندان مسلح است، کل جغرافیای افغانستان را در دست دارد و صدها هزار جنگجوی کارآزموده دارد، خشمگین سازند و به ناروا برای خود تهدید بخرند. علاوه بر آن که این کشورها گمان میکنند با وارد تعامل شدن با طالبان، میتوانند منافع خود را در منطقه تأمین کنند. اگر نیروهای مخالف طالبان قادر میشدند بخشی از جغرافیای افغانستان را در دست بگیرند، در آن صورت ممکن بود، جهانیان به حرفهایشان گوش دهند. دیدار با نماینده پارلمان یا رییس حزب این یا آن کشور، هیچ چیزی را عوض نمیکند.
حکمروایی طالبان بر افغانستان، فاجعه تمامعیار است و باید برای پایان بخشیدن به این فاجعه، همه دست به دست هم دهند و یکپارچه عمل کنند. با اینحال، با توسل به تخیل و رویا نمیتوان از این حالت فاجعهبار بیرون آمد. اگر شعار دادن و لاف زدن، درمان درد ما میبود، در این سالها شعاردهندهگان نامآشنایی داشتیم که با مواجه شدن با اولین چالش و سختی، یکبارهگی همه شعارهای خود را فراموش کردند و فرار را بر قرار ترجیح دادند. شعار دادن و سخنان احساسبرانگیز زدن یک رهبر، پیروانش را در سردرگمی قرار میدهد و از دیدن واقعیتها ناتوان میکند. رهبر واقعی نباید مردم را اغفال کند و در گمراهی نگه دارد.