مبنای تیوریک تصمیم ایالات متحده امریکا برای تلاش جهت تداوم حضور پرقدرت در منطقه جنوبغربی آسیا و منطقه خلیج فارس بر تیوری واقعگرایی تهاجمی استوار است. بر اساس این تیوری امکان اینکه یک قدرت بزرگ کنترل و تسلط بر تمام مناطق جهان را در اختیار خود بگیرد، وجود ندارد.
مطابق با نگاه واقعگرایی تهاجمی، چین به عنوان قدرت بزرگ منطقه در صدد برخواهد آمد تا به هژمون و قدرت چیره در پیرامون خود (شرق و جنوبشرق آسیا) تبدیل گردد و به طور همزمان امریکا تلاش خواهد کرد تا ضمن حفظ هژمون مسلط پیرامونی، مانعی اساسی بر سر راه هر قدرت دیگر از جمله چین در رسیدن به اهداف استراتژیک خود و تبدیل شدن به هژمون مسلط منطقه باشد. امریکا به خوبی میداند که در صورت تبدیل شدن چین به هژمون مسلط پیرامونی، قدمهای دیگر را با سرعت و قدرت بیشتری برای کم کردن فاصله خود با امریکا در سایر مناطق جهان برخواهد داشت.
علایمی دیده میشود که فرایند جهانی شدن که در وابستهگی متقابل اقتصادی چین و امریکا در سه دهه اخیر شکل گرفته بود، در حال جدایی موردی است. شراکت، همکاری استراتژیک و رقابت بین چین و امریکا هم اکنون در مسیر نوعی دوقطبی جدید و با محاسبه روسیه با قدری فاصله به نوعی سهقطبی جدید هدایت شده است.
این تقابل در حدی است که دو کشور نه تنها برای تخفیف شدتگیری کرونا همکاری نکردند، بلکه به اتهام و جنگ لفظی علیه یکدیگر کماکان ادامه دادند. به نظر میرسد سال ۲۰۱۹ مثل سال ۱۹۵۵ که سرآغاز جنگ سرد شد، شروع درگیریهای چین و امریکا باشد. از دوره اول ریاست جمهوری اوباما مدیریت چگونهگی قدرت یافتن چین، مهمترین موضوع سیاست خارجی روسای جمهور امریکا بوده و خواهد بود.
با توجه به اینکه چین بالقوه این توانایی را دارد تا ایالات متحده را در رقابت اقتصادی پشت سر بگذارد، در آینده نزدیک چین در صدد تغییر ساختار امنیت و اقتصاد در آسیا و به خصوص خاورمیانه و حتا فراتر از آن تا قلب اروپا برخواهد آمد که مصداق آن را در پروژه احیای جاده ابریشم با الگوها و ساختارهای مورد پسند چین میبینیم. در آن زمان است که چین آمادهگی و قدرت رویارویی با امریکا را خواهد یافت.
پس برای امریکا بهتر است زمانی به مقابله با یک قدرت چالشگر مثل چین برود که برتری محسوس خود را چه به صورت هژمون مناطق دوردست و چه اقتصاد برتر جهان از دست نداده باشد؛ چه بعد از همترازی و یا نزدیک شدن چنین قدرتی، رویارویی، به سمت امر ناممکن میل خواهد کرد.
براساس همین رویکرد ایالات متحده امریکا حداکثر تلاش خود برای جلوگیری از سایر قدرتهای جهان از جمله چین برای تبدیل شدن به هژمون مسلط منطقه پیرامون را به عنوان استراتژی اصلی در دستور کار قرار داده است. بنابراین امریکاییها از سال ۲۰۰۵ آهستهآهسته شکایت خود را از روش و منش چینیها در تجارت، نقشآفرینی جهانی، استفاده از فناوری و مقررات بینالمللی به خصوص سازمان تجارت جهانی (WTO) که تحت نفوذ چین قرار دارد، مطرح میکردند و تا سال۲۰۲۰ به اوج خود رسید، چنانچه تقریباً در هر سخنرانی دونالد ترمپ شاهد حمله بر چین هستیم، به گونهای که از قطع کامل مناسبات با چین سخن میگوید. آخرین مورد این تنشها به بسته شدن کنسلگریهای دو طرف در شهرهای هیوستون امریکا و چنگدوی چین انجامید.
در همین راستا تلاش ایالات متحده برای به چالش کشیدن چین در دریای چین جنوبی با راهاندازی مانورهای مداوم نظامی و ایجاد موانع متعدد تجاری و تعرفهای و به زبان سادهتر جنگ تجاری با چین علیرغم داشتن بیش از 600 میلیارد دالر مراوده اقتصادی و تجاری که بیشتر در بازار امریکا به نفع چین ختم میگردد، توجیهپذیرتر خواهد شد. در مقابل تلاش چین نیز برای تغییر ساختار فعلی نظام اقتصادی آسیا تا اروپا با دربرگرفتن بیش از 60 کشور جهان (طرح یک کمربند ـ یک راه) و نیز دنبال کردن طرحها و معاهدات استراتژیک با کشورهای دارای اهمیت ژیوپولیتیک و ژیواکونومیک منطقه از جمله در افغانستان (با سرمایهگذاری روی مس عینک و بقیه پروژههای زیربنایی)، ایران و پاکستان متمرکز بوده است. از آنجایی که درگیری بین چین و ایالات متحده از حدود و ثغور مشخصی فعلاً برخوردار نیست، نظام بینالملل حداقل در یک دهه آینده از بیاطمینانیها، بینظمیها و به هم ریختهگیهای فراوانی اثر خواهد پذیرفت.