قهر و ناز سیاسی رهبران نازدانه و افسانه حکومت همهشمول

سیاستمداران و رهبران سیاسی افغانستان در طول ۲۰ سال گذشته اشتباههای جبرانناپذیری را مرتکب شدهاند؛ اشتباههایی که منجر به نابودی اکثر دستاوردهای دو دهه گذشته شده و کشور مجددا به خلوتگاه تروریسم و رادیکالیسم مذهبی مبدل گشته است. هر سیاستمدار و شریک قدرت، متناسب با حوزه نفوذ و میزان مشارکتش در قدرت و سیاست، در سقوط افغانستان به کام افراطیت طالبانی سهم دارد. در این میان رهبران سیاسی و مشاوران آنها که پیشبین وضعیت امروزی نبودهاند، به بهانههای مختلف به شاخهها و کانونهای غیرمستقیم طالبانیسم و در کل به رادیکالیسم باج دادهاند، دست افراطیت را گرفتهاند و برای نمایاندن و نشان دادن چهره مذهبی از خود در میان مردم، به سربازان و مبلغان بدون مزد طالبان تبدیل شدهاند. آنها سهمدار فروپاشیاند و نباید نقش آنان در سقوط نادیده گرفته شود. به رغم اینکه غنی و دارودستهاش عاملان اصلی سقوط افغانستان به دست طالبان شمرده میشوند، شریکان قدرت و کسانی که دست گدایی برای ماموریت سیاسی دراز کرده بودند، نیز باید در فهرست عاملان فروپاشی قرار بگیرند. رهبران سیاسیای که آینده را پیشبینی نکردند، با اجرای سیاستهای منفعلانه و منفعتجویانه خصوصی، انرژی نیروهای همسو را به هدر دادند و دست از شارلاتانبازی برنداشتند، مسوولیت بزرگی بر دوششان است. این طیف از سیاستمداران، فکر استراتژیک نداشتند، به تحول و تغییر افغانستان و منطقه نیندیشدند و خود را به نظمی عادت داده بودند که آن نظم «قهر و ناز سیاسی» در بدهوبستان سیاست نظم جمهوریت بود. هر بار که رهبران سیاسی تحفهای دریافت میکردند و کرسی ماموریت برایشان داده میشد، از اطاعتکنندهگان بیچونوچرای سیاستهای رییسان جمهور میشدند و بر انحصارطلبی، تکسالاری و تمامیتخواهی آنها مشروعیت میبخشیدند. از همین رو قضاوت تاریخی در برابر این سیاستمداران قهارانه خواهد بود.
همه سهمداران قدرت سیاسی که به وضعیت امروز نیندیشدند و به جنگ و صلح از منظر واقعیتهای منطقهای و جهانی فکر نکردند، نهتنها در بینش جمعی مورد محاکمه قرار میگیرند، بلکه در پستوهای ذهنی خود نیز اگر عقلانی و واقعگرایانه بیندیشند، عذاب وجدان خواهند کشید که چه اشتباههای جبرانناپذیر سیاسی و محاسباتی را مرتکب شدهاند. رهبران سیاسیای که سیاست را عرصه دروغافکنی و دکانداری ساخته بودند، حداقل پس از اینهمه شکست و ذلت، به این درک و فهم از سیاست و وضعیت کشور رسیده باشند که دیگر آن نظم و بستر باقی نمانده و فصل «قهر و ناز سیاسی»شان به پایان رسیده است. این دسته از سیاستمداران باید به نگاه ارباب ـ رعیتی و نازدانهگی سیاسیشان نقطه پایان بگذارند و به گذشته و آینده، قدرت، مناسبات بینالمللی و منطقهای با فکر نو و برنامه جدید ببینند.
امروز افغانستان در انواع بحران غرق شده است. بحران سقوط نظام و فروپاشی ساختارها به کنار، اگر وضعیت به همین منوال ادامه پیدا کند و مردم به گروگان بودن در دست طالبان خو بگیرند، تبلیغ، ترویج و نهادینه شدن رادیکالیسم مذهبی از نوع تروریستی آن بساط کل کشور و آینده را فرا خواهد گرفت. کشور عملا در بحرانیترین و بغرنجترین شرایط و در عین حال در وضعیت بهشدت متحول و سردرگم قرار دارد. شاید هیچ دوره تاریخی با این کثرت تحولات و پربسامدی تغییر که این میزان آشوب و مخاطره را در خود دارد، سراغ نداشته باشد. همانطوری که سیاستمداران به خروج امریکا از افغانستان باور نداشتند، به همان میزان ایالات متحده را هم اکنون در عمق ذهنشان «عالم کل و فعال مایشاء» میدانند و فکر میکنند طالبان بهعنوان پروژه امریکایی، تغییرناپذیرند و تا امریکا نخواهد، این گروه باقی خواهد ماند. چنین فهمی از مناسبات کنونی، با توجه به مفهوم «چالش تغییر و تحول»، اشتباه محاسباتی دیگری است. ممکن برخی به ماموریت برای طالبان نیز چشم دوخته باشند و فریب حکومت همهشمول را خورده باشند. حکومت همهشمول زیر چتر طالب به معنای تقویت بخشیدن به نظم طالبانی و نفی مردمسالاری است؛ زیرا مساله مردم افغانستان، روش حکومتداری طالبان نیست، بلکه تفکر طالبانی است که منطقه و جهان را با خطر تروریسم بینالمللی مواجه ساخته است. همه نیروهای سیاسی باید بر محوری مشترک که آزادی افغانستان از سلطه طالبان و استقرار نظم دموکراتیک است، کنار هم جمع شوند و جهان را متقاعد سازند که آنان منافع خویش را در برقراری دموکراسی و مردمسالاری جستوجوی کنند و این صنف سیاسی جاگزین مناسب طالبان و تعمیم منافع استراتژیک جهان است. اگر این تلاشها صورت نگیرد، جامعه بینالمللی همچنان از طریق تعامل و تساهل با گروههای رادیکالی چون طالبان در افغانستان به دنبال منافع ژیوپلیتیک و ژیواستراتژیک خویش باشند، پیامدهای بدتر از حادثه ۱۱ سپتامبر در انتظار جهان خواهد؛ چون افسانه حکومت همهشمول آنان با این گروه، تمدید چرخه استمرار بحران نفسگیر و به خطر انداختن نظم بینالمللی است.
رهبران سیاسی اگر نازدانهگیها و نازکرنجیهای کنونیشان را کنار نگذارند، درست نیندیشند، تفاوت وضعیت را درک نکنند و همچنان با چارچوب بازی با قالب ذهنی پیشاطالبانیسم به قضیه افغانستان بیندیشند، عمر سیاسی خود را پایانیافته اعلام کردهاند. به قول حافظ «بر او نمرده به فتوای من نماز کنید». سیاستمداران و سایر بازیگران سیاسی هنوز فرصت دارند که «طرح نو» دراندازند، چون شرایط ایستا نیست که آنان منتظر بنشینند، تماشا کنند که اوضاع بهخیر و خوشی رقم بخورد. اگر امروز همگرایی، مبارزه مشترک علیه طالبانیسم و تعریف از آینده صورت نگیرد، فردا دیر است و جهان سربازان نیابتی بهتر از طالبان در افغانستان نخواهد داشت. سیاستمداران باید سر به گریبان تفکر فرو ببرند که دیگر «ناز و قهر سیاسی» خریدار ندارد و شکار افسانه همه حکومت همهشمول طالبان هم نشوند. نشستهای بینالمللی و منطقهای در حد برخورد عواطف و همدردی و دگرگونی نوع نگرش کشورها نسبت به افغانستان خوب است، اما درک و آنها و به تبع آن میدان بازی را نوعیت کنشگری و فعالیت گروههای سیاسی در داخل تعیین میکنند. حقوق زنان، حقوق بشر و سایر مولفههای جهانشمول، تنها روپوشی برای بازیگران و واحدهای سیاسی در افغانستان است. میدان بازی را جغرافیای افغانستان و حضور سیاستمداران در داخل تغییر میدهد، نه نازدانهگی سیاسی رهبران و قهر و نازهای فیسبوکیشان.