پیش از مطالعه کتاب خاطرات میرمحمد صدیق فرهنگ، تاریخنویس برجسته افغانستان، شناخت اندکی نسبت به شمسالدین مجروح داشتم. همین مقدار میدانستم که مجروح فرد کتابخوان و باسواد بوده و در زمان سلطنت محمدظاهر برخی از مناصب مهم دولتی را بر عهده داشته است. فرهنگ در خاطراتش اطلاعات بیشتری در مورد او برایم داد. با مطالعه خاطرات فرهنگ، دانستم که مجروح در دورانی از زندهگیاش با محمد داوود، از رهبران سیاسی قبیله محمدزایی در قرن بیستم، دمخور بوده و در اثر این مجالستها به افکار ناسیونالیستی افراطی تمایل یافته است. به نوشته فرهنگ، زمانی که مجروح ریاست کمیسیون تسوید قانون اساسی در سال 1342 را بر دوش داشت، بر این موضوع پافشاری میورزید که نباید از زبان فارسی در کنار زبان پشتو در قانون اساسی نام گرفته شود، چون این کار برابری میان این دو زبان را تداعی میکند و خشم مردم را برمیانگیزد. گفته میشود که او از اعضای سرشناس حرکت پشتونگرای ویشزلمیان نیز بوده و در شکلگیری آن نقش بارز داشته است. خاطرات صدیق فرهنگ حس کنجکاویام را تحریک کرد تا وی را بیشتر بشناسم. بهترین راه برای شناخت یک فرد و جهانبینیاش، زندهگینامه خودنوشت اوست. روزی از علّامه گوگل سوالی را میپرسیدم که از حسن تصادف به نسخه پیدیاف خاطرات شمسالدین مجروح برخوردم. خاطرات مجروح بهعنوان «سرگذشت من» در سال 1391 انتشار یافته است.
شمسالدین مجروح در «سرگذشت من» از محیط خانوادهگی، محیط تعلیمی، محیط اجتماعی، تحولاتی که با به قدرت رسیدن امانالله در افغانستان رونما شد، انقلاب یا آشوب سقوی، دوره ظاهرشاه، افغانستان بعد از جنگ دوم جهانی و قضیه پشتونستان، دوره صدارت محمد داوود، دوره تحول (دهه دموکراسی)، سفر به خارج و دوره ترهکی و امین سخن میزند. مجروح تا زمان روی کار آمدن ببرک در افغانستان باقی میماند و سپس تصمیم میگیرد از کشور بیرون شود. او از این پس از خاطرهنویسی دست میکشد. از همین جهت است که هیچ خبری از یک ربع قرن اخیر زندهگی مجروح در این کتاب نیست.
راجع به خاطرات شمسالدین مجروح، میتوان از جنبههای گوناگون سخن زد، اما من در اینجا تمرکزم بر دیدگاههای او در خصوص به قدرت رسیدن حبیبالله کلکانی است. به نظرم، داوری مجروح در باب دوران کوتاه پادشاهی حبیبالله کلکانی، نکاتی را درباره او آشکار میکند و به درستی قسمتی از اندیشه و جهانبینیاش را بازتاب میدهد. مجروح به جهت آن که خاطراتش را در بیرون از کشور نوشته، توانسته به روشنی و صراحت حرفهایش را بزند و دیدگاههایش را با خوانندهگان در میان بگذارد، بی آن که هراسی از این داشته باشد که از فضای استبداد و اختناق آسیب ببیند. او در مورد امانالله، حبیبالله کلکانی، محمد نادر، محمد ظاهر، محمد هاشمِ صدراعظم، شاه محمودِ صدراعظم، محمد داوود، ترهکی و امین به روشنی داوری کرده است. در این میان، لحن داوریاش در باب حبیبالله کلکانی، قابل بحث و تأمل بیشتر است.
شمسالدین مجروح به قدرت رسیدن حبیبالله کلکانی را «انقلاب یا آشوب سقوی» مینامد و هرگز حاضر نمیشود کلکانی را به حیث پادشاه افغانستان بهرسمیت بشناسد. او وقتی برای اولین بار در ارگ به ملاقات حبیبالله کلکانی میرود، چنین مینویسد: «من برای بار اول این اعجوبه یا طفره تاریخ را میدیدم. اعجوبه به این معنا که پادشاهی او به کلی خلاف معمول و خارج از سنن و قواعد جاریه بود، و طفره تاریخ به این معنا که جریان تاریخ چون مسیر عادی خود را بگذارد و منحرف شود پس از مدتی به مجرای اصلی خود برمیگردد. میتوان این چنین حوادث را طفره گفت.» (ص 63-64).
مجروح در این جا در کنار این که برای تاریخ مسیر خطی تعریف میکند و از این بابت ادبیاتش به ادبیات مارکسیستها شباهت میرساند، قضاوتش در باب حبیبالله کلکانی، قضاوتی بهشدت قبیلهگرایانه است و رنگ و لعاب غلیظ قومی دارد. چرا باید به پادشاهی رسیدن حبیبالله کلکانی را خلاف معمول و خارج از سنتهای معمول بدانیم و سقوط پادشاهی امانالله به دست وی را به این تعبیر کنیم که تاریخ از مسیر اصلیاش منحرف شده است؟ برداشت من از این عبارتهایی که مجروح در مورد کلکانی به کار برده، این است که او از این که فردی که از تبار غیرپشتون است قادر شده قدرت را تصاحب کند، از درد به خود میپیچد. اصلاً باید مجروح به این نکته توجه میکرد که قواعد و سنن را انسانها میسازند و همچنین تاریخ چیزی نیست جز مجموعهای از اقدامها و رفتارهای انسانهای گوشتوپوستدار. اگر آدمها روزی تصمیم بگیرند این قواعد را عوض کنند، این کار به آسانی صورت میپذیرد و تاریخ به مجرای دیگری میافتد و از این اتفاق نباید تعجب کرد.
توصیفی هم که مجروح از چهره ظاهری حبیبالله کلکانی به دست میدهد، نژادمحورانه و با بهرهگیری از اصطلاحسازیهای برتریطلبان نژادی است: «چشم و بینی او چهره مردان تورانی مغولی را به خاطر میآورد. معلوم بود که او از اختلاط دو نژاد آریایی و تورانی به وجود آمده است.» (ص 64). میدانیم که اصطلاحهای «آریایی» و «تورانی» اصطلاحهای برساخته در فضای فاشیسم نژادی رایج در سالهای جنگ جهانی دوم است، و گرنه در گذشته این دو واژه به آن معانیای که هواداران ناسیونالیسم افراطی در افغانستان و ایران از آن استفاده میکنند، هرگز استفاده نشده است. اصلاً این اصطلاحها محصول دوران مدرن است و از این لحاظ ممکن نیست در سابق وجود داشته باشد.
پس از سقوط امانالله، شمسالدین مجروح و همراهانش از کنر به کابل میآیند تا خانواده عموی مجروح را از کوهدامن به کنر ببرند، اما بنا به درخواست حبیبالله کلکانی، در روزهای جشن استقلال در کابل میمانند تا مراسم مختلف شادی و سرور را تماشا کنند. در این روزها مجروح به شهر و بازارهای کابل نیز سر میزده است. به بیان او، «کابل به یک شهر ماتمزده و افسرده تبدیل شده بود که جوانان مکتبی و خونگرم، گوشه گرفته و کنار رفته بودند، اعیان و اشراف دوره گذشته، بعضی در زندان بهسر میبردند و بعضی هم در خانه بازداشت شده بودند. مکتبها بسته و معلمین، بیکار و بیروزگار مانده بودند، کاروبار تجارتی تقریباً فلج بود.» (ص 71-72).
در مورد کسادی کاروبار تجارت در زمان قدرتگیری حبیبالله، چنانکه مجروح نیز تصریح کرده، یکی از عوامل این بوده که اکثر راهها بسته بوده و مالالتجاره به پایتخت نمیرسیده است. علاوه بر آن، چون تحول ناگهانی و خلافآمد عادت رخ داده بوده و معلوم نبوده اوضاع به چه منوال پیش میرود، بازرگانان با احتیاط رفتار میکردهاند. این که مجروح مدعی میشود که شهر افسرده بود و جوانان مکتبی گوشه گرفته بودند، سوالی را به ذهن متبادر میکند: چند باب مکتب ابتدایی یا متوسطه در شهر کابل وجود داشت که تعطیلی آنها باعث شده باشد، خیل جوانان بیکار و بیمضمون شوند؟ سوال دیگر: افرادی که به شغل آموزگاری در آن دوران مشغول بودند به چه تعداد بالغ میشدند که بتوان با گشتوگذار در خیابانها انزوای آنان را حس کرد؟ آیا این ادعاها بیش از آن که نمایانگر واقعیتها باشد، نشاندهنده نفرتی نیست که مجروح از قدرتگیری حبیبالله کلکانی در دل داشته و این نفرت به روشنی در گزارشش انعکاس یافته است؟
مجروح در همین جا مدعی میشود که «در مردم شهر و روشنفکران یگانه امید که مانده بود همین بود که چشم به راه موفقیت و ظفر آنها [محمد نادر و محمد هاشم] بودند.» (ص 72). ضعف این ادعا را وقتی میتوان دریافت که به یاد بیاوریم، دوران پادشاهی محمد نادر یکی از تاریکترین دورهها برای روشنفکران و تحصیلکردههای کابلی و همچنین خونبارترین دوران برای مردم شمالی و شمال کشور بوده است. در رویداد نمادین، محمد نادر بهدست یک شاگرد مکتب به قتل رسید. به نظر مجروح، افغانستان در زمان محمد نادر، «راه سالم پیشرفت و ترقی و تحول» را در پیش گرفت، اما او در سال چهارم سلطنت خود به قتل رسید و «خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود». (ص 82). او از جنایتهای کممانند محمد نادر در حق مردم شمالی و شمال افغانستان هیچ یاد نمیکند. روشنفکری که در دام تعلقات قومی بیفتد، ممکن نیست رفتار بهتر از این از خود بروز دهد.
تفاوت لحن گزارش مجروح در مورد به پادشاهی رسیدن حبیبالله کلکانی و محمد نادر نیز جالب و عبرتآموز است. او در مورد دستیابی حبیبالله به ارگ میگوید که او کابل را تصرف کرد، اما وقتی از تصرف کابل توسط لشکریان وزیرستان و جنوبی به سرکردهگی محمد نادر سخن میزند میگوید که «نادرخان به کابل رسید و به پادشاهی برگزیده شد.» (ص 75).
همه میدانیم که تاریخ افغانستان بهصورت بیطرفانه به ما گزارش نشده است. غالباً تاریخ را حکومتها یا درسخواندههایی که گرفتار برتریخواهیهای قومی یا گرایشهای ایدئولوژیک بودهاند، نوشتهاند. ازاینرو، بدون نقد کتابهایی که در گذشته در مورد افغانستان نوشته شده، نمیتوان به درک واقعیتها نزدیک شد. از روشنفکران توقع برده میشود که موشکافانه و با خونسردی از وقایع گذشته بنویسند و فارغ از رنگ و نژاد و قوم، به درد و دغدغه انسانهای عادی این سرزمین بپردازند. ادعاهای روشنفکرمآبانه افرادی که مدعی روشنفکریاند اما به جای نقد قدرت، خدمتگزار آن میشوند، پشیزی نمیارزد. به عمل کار برآید به سخندانی نیست.
«سرگذشت من» حاوی نکات بکر و نغز است و اگر پژوهشگران تاریخ معاصر افغانستان، آن را مطالعه کنند، بهره میبرند. روایت مجروح از تاریخ از آن جهت که دستی در آتش داشته و از نزدیک با اوضاع کشور مأنوس بوده اهمیت دارد. با همه این احوال، مطالعه خاطرات شمسالدین مجروح، این موضوع را نیز آفتابی میکند که او از جمله روشنفکرانی بوده که به برتریطلبی قومی و زبانی باور دارند و در نقل و گزارش وقایع تاریخی، گاهی علایق و عقاید خود را دخیل میسازند. شاید هیچ کسی قادر نباشد در داوریهای خود مفروضات و عقاید خود را به کلی کنار نهد و از این رهگذر مجروح مستثنا نیست. با وجود این، یادمان باشد گزارشهایی را که با علایق سیاسی و قومی و ایدئولوژیک عجین باشد، بدون چونوچرا نباید پذیرفت و لازم است محتاطانه با آن برخورد کرد.