جنگ بلخاب و پیامدهای آن
شجاعالدین امینی

بلخاب از ولسوالیهای ولایت سرپل است. این ولسوالی به دو دلیل از بقیه ولسوالیهای این ولایت متمایز دیده میشود؛ اراضی بهغایت پیچیده، کوهستانی و صعبالعبور و بافت اجتماعی عمدتاً همگون. به این معنا که ساکنان این ولسوالی عمدتاً شیعهمذهب اند که سادات و هزارهها را شامل میشود. گفته میشود که رقم نهچندان بلندی از تاجیکان هم در این ولسوالی سکونت دارند. در دور اول سلطه طالبان بر افغانستان، این ولسوالی از قید سلطه این گروه در امان مانده بود و به یکی از هستههای مقاومت اول تبدیل شده بود. در عصر جمهوریت هم سنگر محکم و تسخیرناپذیری به شمار میرفت و طالبان با وجود کوششهای پرشماری، نتوانستند خلل و خطری در امنیت این ولسوالی وارد کنند. داشتن اراضی پیچیده و کوهستانی سد و دژ محکم و نفوذناپذیری برای این ولسوالی در برابر نیروهای مهاجم بیرونی بوده است. بافت اجتماعی عمدتاً همگون این ولسوالی نیز در این پیوند عاری از تاثیر نبوده است. بلخاب تنها ولسوالی هزارهنشین ولایت سرپل است و این برای هزارههای افغانستان اهمیت بهسزایی دارد؛ هم در کارزارهای مسلحانه و هم در کارزارهای دموکراتیک. رهبران سیاسی هزاره اهمیتی همانند جاغوری و دایکندی و بامیان به این ولسوالی قائلاند. حزب وحدت اسلامی به رهبری محمدمحقق عطف عنان بیشتری به این ولسوالی و ساکنین آن دارد. رأی مردم این ولسوالی در کارزارهای انتخاباتی عمدتاً از آن او و افراد وفادار به او بوده است. سادات هم در این ولسوالی حضور دارند و در کارزارها نقش ایفا میکنند، ولی نه به پیمانه هزارهها. نفاق و شقاق میان سادات و هزاره معضل مزمن و درازدامن در این ولسوالی بوده است که در این روزها هم بر سر زبانها است.
مولوی مهدی باشنده بلخاب است که تبار هزاره دارد و در مذهب نیز شیعه است. اگر دقیق و عمیق به کارنامه او نگاه افکنده شود، نمیتوان او را یکشبه قهرمان مبارزه با طالبان لقب داد. کارنامه او پر از شر و شور و شورش و یورش است. روزگاری که او به صف طالبان نپیوسته بود و در مصاف این گروه شمشیر میزد، جغرافیای بلخاب و ساکنان آن از ناحیه تکتازی و تُرکتازی او روزگار خوشی نداشتند. آدم ناآرام، ناصبور، بیتاب و بیقراری بود. باد نخوت در سر داشت و غیر خود را به تحدی فرا میخواند. حکومت محلی ولسوالی را به چالش میطلبید، در مقام برتر از آن مینشست و مردم را از رجوع به سوی آن اداره تحذیر میکرد. او ساکنان آنجا را به سوی خود فرا میخواند و به شیوه خود گویا داد مظلوم را از ظالم میستاند. او یک مدتی با حزب وحدت اسلامی به رهبری محقق پیوند عمیق و وثیقی برقرار داشت و کسوت وفاداری به این حزب را بر قامت انداخت. وی در میان مردم بلخاب نازید و خرامید و شعار وفا و تولاّ به این حزب را سر داد. همچنان دیگران را به ادای تعهد در مسیری که تازه برگزیده بود، فراخواند. وفا به حزب وحدت او را به بیوفایی نسبت به مردم واداشت. پاس اداره محلی وقت را حرمت نگذاشت و بیش از حد بر آن تاخت و تاز کرد. هوای سروری و سرداری در سر پیدا کرد، آنگونه که به شیوه خود دستگاه تظلم برقرار کرد. وی مظلومان را به سوی خود میخواند و قول خود را برتر و والاتر از حکم قانون پنداشت. وفا به بقیه احزاب سیاسی از سوی دیگران را برنتافت و به خلق خشونت و اغتشاش تلاش کرد. بساط وفاق برچید و نفاق و خلاف گستراند، آن گونه که خود را بلامعارض یافت و دیگران را به هیچ گرفت. شهوت ثروت و قدرت داشت. از اینرو، با اداره محلی وقت و دیگرانی که با او همدل و همسو نبودند، درگیر میشد. او پس از یکچند مدت وفا به حزب وحدت، این حزب را ترک کرد. مقاطعهاش با این حزب فاجعهبار بود، طوری که آتش جنگ شعلهور شد و کسانی در این جنگ سوختند. در ادامه صحنه را به خود تنگ یافت و فرار را بر قرار ترجیح داد. خلاف تصور غالب، مولوی مهدی به صف گروه طالبان پیوست و خلعت بیعت به این گروه را بر تن کرد. روزگاری که نشانی از نقش پای طالبان در حولوحوش جغرافیای بلخاب به چشم نمیخورد، این جغرافیا جنگ و خشونت را در خود داشت و سبب و عامل آن همین مولوی مهدی بود که امروز به زعم خود در دفاع از حقوق مشروع هزارهها سنگر نبرد را علیه طالبان برقرار ساخته است.
جنگ بلخاب تا این دم، جنگ بر سر رهایی و آزادی نیست. جنگ بر سر سود و منفعت شخصی است. جنگ بر سر منابع طبیعی و معدنی بلخاب است. جنگ بر سر این است که اطراف جنگ چگونه بتوانند بر منابع معدنی، بهویژه معدن ذغال سنگ و استخراج آن تملک محض پیدا کنند. جنگ میان شاخه کوچکی از طالبان با بدنه بزرگ طالبان بر سر تقسیم غنیمت است. جنگ بلخاب اگر دعوایی برای رهایی و آزادی میبود، مولوی مهدی باید لباس بیعت به طالبان را از تن خود میکشید و درفش طالبان را از بلندای بلخاب برمیانداخت. به این ترتیب باید ندای رهایی و آزادی سر میداد و امارت طالبانی را ظُلمانی و نامشروع اعلام میکرد. همچنان از گذشته خود ابراز ندامت میکرد و قیام و ایستادهگی علیه طالبان را سوای موضوع متنازعفیه میان خود و این گروه، مجاز میپنداشت. رویهمرفته، این جنگ، جنگ نابرابر و نامتوازن است و بدیهی است که پیامدهای زیانبخش و ویرانگری دارد که متوجه هردو طرف جنگ خواهد بود. دو طرف کنونی جنگ نیز طالبان و هزارهها، به ویژه بلخابیها هستند.
پیامد جنگ برای هزارهها:
۱. در صورتی که خط نبرد در بلخاب بشکند و لشکریان مولوی مهدی منهزم شوند، لشکریان طالبان در بلخاب رخنه میکنند و بلخاب را جولانگاه خود میسازند. در آن صورت مردم بلخاب معروض اجحاف و مظالم وقیحانهتری قرار خواهند گرفت. طالبان و لشکریان این گروه نبرد خود علیه بلخابیها را نبرد حق علیه باطل میخوانند و با اقامه حق، باطل را زائل میپندارند. ایده شیعهستیزی هم خنجر تیز و برانی میشود در دست لشکریان طالبان برای زخمزدن هرچه بیشتر ساکنان بلخاب؛ طالبانی که هزاره در برابر آن رفقت و شفقت به خرج داد، قدر نداد و بر صدر ننشاند، حالا که اسلحه روی شانه برداشته و به سمت طالبان شلیک میکنند، به کمتر از قلعوقمع و براندازی کامل رضایت نمیدهند. طالبان در این نبرد نابرابر و نامتوازن لشکریان خود را با ابزار مذهب علیه ساکنان بلخاب تشحیذ و تحریض میکنند. تسلیم شدن عمدی لشکریان طالبان و سپس انفجار دادنشان در میان لشکریان مولوی مهدی به نیکی میتواند این مدعا را ثابت سازد.
۲. در صورتی که گزینه اول به حقیقت بپیوندد، پیامد آن انفعال و انقیاد هزارهها در برابر طالبان خواهد بود. در روزگار حاضر، مولوی مهدی تنها پناهگاه مطمئن و بااعتماد برای هزارهها در سایه حکومت طالبان است. اگر این پناهگاه درهم بشکند، دشوار است که مهدیای دیگری از نو ظهور کند و دعوای دفاع از حقوق هزاره را سر دهد. رهبران سیاسی هزاره از بدو تسلط طالبان بر افغانستان در خارج از کشور سکونت گزیدهاند. آنان نه از جنگ با طالب سخن میزنند و نه هم از صلح با آن. میتوان گفت که رهبران سیاسی هزاره از دعوای مولوی مهدی با طالبان رضایت ندارند، زیرا میفهمند که اگر مولوی مهدی بر حفظ جغرافیای بلخاب موفق شود و از در انقیاد و تسلیم با طالبان پیش نیاید، جای خالی رهبران سیاسی را در میان جامعه هزاره پُر خواهد کرد.
۳. در صورتی که خط نبرد ناشکستنی و نفوذناپذیر و تسخیرناپذیر بماند (که احتمال آن چندان قوی نیست)، مولوی مهدی و لشکریاناش چارهای جز گسستن کامل از طالبان و پیوستن به جبهه مقاومت ملی افغانستان ندارند. ضمن آنکه بلخابیها جسارت و جلادتشان زبانزد عام و خاص خواهد شد، کاخ غرور و خودخواهی و تجاوزجویی طالبان هم فروخواهد ریخت. اینجاست که به حرکت مولوی مهدی و لشکریاناش به چشم یک حرکت رهاییبخش نگریسته خواهد شد. دعوای بر سر منابع معدنی رخت برخواهد بست و رهایی و آزادی کانون منازعه را تشکیل خواهد داد. در این صورت، نزاع در جغرافیای بلخاب محصور نمیماند و بقیه جغرافیای غیرپشتوننشین را هم درمینوردد و خیزشهای رهاییبخش را علیه نظم حاکم رقم خواهد زد.
پیامد جنگ برای طالبان:
۱. چهره پنهان طالبان در پستوی دین عریانتر از پیش خواهد شد. اینبار، عبا و قبای دین هم نمیتواند روی چهره قومی طالبان را بپوشاند. همه درخواهند یافت که طالبان جریان قومی هستند که در زیر عبای دین برای تحکیم و تضمین استعلا و استیلای یک قوم بر سایر اقوام تلاش میورزند. دین ابزاری است در دست طالبان برای تحکیم سلطه قومی. دنیا هم درخواهد یافت که تعامل نرم طالبان با دنیا از روی مجبوریت است نه از روی رغبت. آنگاه که ماهی مراد حاصل کنند، بر غیر خود ترحم نخواهند کرد. هرچه غیرپشتون است بر آن شبیخون خواهند زد و معروض تاختوتاز قرار خواهند داد.
۲. هجوم مسلحانه لشکریان طالبان بر بلخاب یک بار دیگر از روی خوی تجاوزجویی و خشونتگستری این گروه پرده بر انداخت و پس از چندی هم اگر گاهی از رجحان صلح بر جنگ سخن میگفتند را تبدیل به سراب کرد. هجوم به بلخاب نشان داد که طالبان به چیزی که باور ندارند و به آن تن در نخواهند داد، مذاکره است. اگر گاهی از سر اضطرار با رقیب دور میز مذاکره مینشینند، چیزی نمیخواهند جز انقیاد و اطاعت از رقیب. دلبستن به مذاکره با طالبان اوهامی بیش نیست و نخواهد بود. هجوم به بلخاب نشان داد که طالبان تحمل شنیدن سخن خلاف را ندارند و بیآنکه تأملی به خرج دهند، گوینده آن را سرکوب میکنند.
۳. هجوم مسلحانه به بلخاب فرایند مشروعیتدادن به حکومت سرپرست طالبان از سوی دنیا را یک بار دیگر به تعطیل میکشاند. شرایطی را که دنیا برای رسمیتدادن به حکومت طالبان پیش پای این گروه گذاشته بود، تا هنوز نهتنها هیچیک از سوی طالبان برآورده نشده، بلکه نقض هم شده است. هجوم مسلحانه به بلخاب هم مزید بر علت خواهد شد. چهره پنهان قومی طالبان بیش از هر زمان دیگر برای دنیا هم عریانتر خواهد شد. خوی خشونتگستری و سرکوبگرانه این گروه با حمله به بلخاب بیشتر آفتابی خواهد شد. البته کشورهای همسایه بهویژه ایران پیرامون جنگ بلخاب [اگر به درازا کشد و تبدیل به فاجعه شود]، سکوت نخواهند کرد. این میتواند سقف اعتماد و خوشباوری ایران نسبت به طالبان را فروریزاند و آرزوی کسب مشروعیت از سوی دنیا را برای طالبان دستنیافتنیتر سازد.
نتیجه اینکه اگر خط نبرد در بلخاب مقاوم بماند یا درهمبشکند، باید دریافت که طالبان نیرویی نیستند که بتوان بر این نیرو اعتماد کرد. انقیاد در پیشگاه طالبان این گروه را بیشتر از پیش جریتر و گستاختر میسازد. جعفر مهدوی رییس حزب ملت افغانستان که خود را نماینده خودخوانده هزارهها مینامید و با طالبان وارد تعامل شده بود، برای مشروعیتدادن به حکومت طالبان از آدرس هزارهها تقلای زیادی به خرج داد و بسیاری از ولایات افغانستان را هی میدان و طی میدان کرد تا حمایت هزارهها را برای امارت اسلامی طالبان فراهم آورد. با این حال، هنوز هم طالبان نهتنها به ابتداییترین حقوق هزارهها تمکین نمیکنند، بلکه به هزارهای که تا دیروز در ردیف این گروه و برای تحقق آمال و امیال این گروه بیباکانه میرزمید، پاس خدمت او را نمیدارند برای قلعوقمع او لشکر تدارک میکنند. به این ترتیب بر او یورش میبرند و جغرافیای کلانی را معروض تهاجم و تاختوتاز قرار میدهند.