سه تن از رهبران جنگ جهانی دوم، که خیلی هم مشهور استند، به گفتن حرفها و جملههای معروف و قصارگونه چنان اشتهار یافتهاند که در اکثر کتابها و نوشتههای سیاسی میتوان رد پایشان را پیدا کرد. دو تن از این رهبران، آدلف هیتلر رهبر حزب نازی و جوزف استالین رهبر اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی دو دیکتاتور خطرناک سده بیستم بودند و سومی وینستون چرچیل نخست وزیر بریتانیا بود که سخنانش امروز نیز خریداران زیادی دارد.
چرچیل دموکرات بود و با دو تن قبلی هیچ سنخیت فکری نداشت، مگر این که در یک جنگ ویرانکن همزمان شده بودند. چرچیل میگفت: «اگر کشوری دچار جنگ و فقر است به این معنا است که یا حاکمانش احمقاند و یا احمقها حاکم اند.»
همین یک جمله قصارگونه چنان بحثی را باز میکند که نیاز به واشکافیهای فراوان دارد و میتواند کشورهای زیادی را در تیررس آن قرار دهد. کشورهایی که از جنگ و فقر رنج میبرند و ساکنانشان نمیدانند که چگونه این دو بلای نازل شده را از خودشان دور کنند. استالین که به پاکسازی جامعه از لوث ضد انقلابیون اعتقاد راسخ داشت، میگفت، وقتی یک نفر هست به معنای این است که یک مشکل وجود دارد و اگر هیچ کسی نیست یعنی که هیچ مشکلی وجود ندارد.
به همین دلیل او ۱۵ میلیون را از دم تیغ کشید که کسی در برابر حاکمیتش صدا بلند نکند. هیتلر نیز دست کمی از استالین در کیش شخصیت و همسانسازی جامعه نداشت. او میگفت، هر قدر دروغ بزرگتر باشد، مردم زودتر باور میکنند. هیتلر دروغهای زیادی به خورد جهان و مردمش، مبنی بر ایجاد انسان برتر، داد. او حتا موفق شد که نظامهای تولید فکر و دانش را نیز در راستای هدفهای خود به کار اندازد. دروغ گفتن سیاستمداران حرف تازهای نیست و بسیاری از رهبران جهان به مردمشان دروغ میگویند. اما دروغگویی وقتی به معضل کلان برای جامعه بدل میشود، که دیگر چیزی به نام راستی، حقیقت و واقعیت کارآییاش را از دست میدهد و جامعه به نوعی به دروغ معتاد میشود. دروغ برخلاف راستی و حقیقت اعتیادآور است و انسانها را چونان افیون به عالم هپروت میبرد. ما گاهی میدانیم که رهبران و سیاستمداران ما دروغ میگویند اما آنها را باور میکنیم. شاید عدهای باور نکنند که طبیعی هم است ولی اکثریت جامعه چنین دروغهایی را راست میانگارند و از شنیدنشان احساس غرور و شعف میکنند. اگر از تمام دورههای تاریخی فقط به همین ۲۰ سال اخیر توجه کنیم، میبینیم که چه دروغهای شاخداری را که نشیندهایم. همین چند روز پیش رییس جمهور افغانستان در نشستی در ارگ میگفت که: «خود را دستکم نگیرید، ۲۰ سال پیش در افغانستان ۱۰ نفر را پیدا نمیکردید که به زبان دری و پشتو نوشته کرده و بتواند.» آیا این حرف راست است؟ اگر راست است پس درصد بیسوادهای افغانستان پیش از ۲۰ سال اخیر به چند میلیون میرسیده؟ و حکومت چگونه موفق شده که این همه آدم با سواد به جامعه تقدیم کند؟ معلوم است که چنین حرف و ادعایی نمیتواند صحت داشته باشد، هر چند که افغانستان دچار افتهای تاریخی زیادی بوده ولی تعداد کسانی که در این کشور سواد خواندن و نوشتن داشتهاند هرگز و در هیچ زمانی به ۱۰ تن نمیرسیده است. ۱۰ تن یعنی به تعداد انگشتان دو دست که حتا بیشتر ولایتهای کشور هم از داشتن آدمهایی که توان نوشتن داشتهاند، بیبهره بودهاند. سعدی شاعر بیبدیل زبان فارسی میگوید، دروغ مصلحتآمیز بِه از راست فتنهانگیز. اما همین سخن سعدی نیز واکنشهای منفی زیادی را در طول زمان متوجه خود کرده و بسیار از اخلاقگرایان بر شیخ خرده گرفتهاند که انسان در همه حال مکلف به راستگویی است. حالا معلوم نیست که چه مصلحتی در این سخن آقای رییس جمهور وجود داشته که باید آن را بر زبان میراند؟ اتفاقاً رییس جمهور فعلی افغانستان از معدود رهبران این کشور است که دروغ زیاد گفته است. او در مورد صدور برق افغانستان به کشورهای همسایه نیز دروغ بزرگی گفت و مدعی شد که این کشور به زودی یکی از صادرکنندهگان برق در میان کشورهای منطقه خواهد بود. به هر حال این رشته سر دراز دارد و خوب است با سخنی از هانا آرنت، دانشمند سیاسی آلمانی آن را به پایان ببرم که کتاب جالب و خواندنی در باب سیاست و دروغ نوشته است، او میگوید: «اساساً در بسیاری از مواقع، دروغ منطقیتر و جذابتر از واقعیت به نظر میآید؛ زیرا دروغگو دارای این مزیت بزرگ است که از قبل چیزی را که مخاطبان انتظار دارند و دوست دارند که بشنوند، میداند. وی تعریفش را برای پذیرش عموم آماده کرده و دقیقاً بدان توجه میکند که چگونه آن را قابل اعتماد جلوه دهد؛ در حالی که واقعیت دارای این عادت بد هست که ما را با چیزهای غیرمنتظرهای روبهرو میکند که آمادهگیشان را نداریم.»