روایت تلخ زندهگی در «افغانستان»

محمدعارف فصیحی دولتشاهی، استاد دانشگاه
مردم در افغانستان با «جنگ» بیشتر آشنا هستند تا «صلح»، با «خشونت» بیشتر دستوپنجه نرم میکنند تا «مدارا و رفق»، با «مرگ» بیشتر مأنوساند تا «حیات»، با «درد و رنج زیستن» بیشتر معروفاند تا «رفاه و آرامش» و در نهایت با «ماتم» بیشتر دمساز اند تا «موسیقی دلنواز و مسرتبخش».
کشوری که نامش با فقر، مواد مخدر، نقض گسترده حقوق بشر و بیشتر از همه با جنگ و خشونت گره خورده است. این درهم تنیدهگی نتیجه وقوع جنگ و خشونت در برخی از فرازهای برجسته تاریخی در افغانستان نیست، بلکه محصول تکرار، استمرار و تداوم پدیده شوم و نکبتبار جنگ درونکشوری در طول تاریخ این سرزمین است.
به این ترتیب، ترکیب نامیمون «جنگ و افغانستان» برآیند قضیه جزییه یا اتفاقیه نیست زیرا همه کشورها، به شمول کشورهای دموکراتیک و استبدادی اندکی خشونت و جنگ را در کارنامه خودشان به ثبت رساندهاند، اما هیچگاهی نام آنان با جنگ و خشونت همبسته و پیوسته نشده است. اما افغانستان در این زمینه کشوری منحصر به فرد و یک استثنا است، پیوستاری افغانستان و جنگ حکایتگر نهادینه شدن جنگ در زندهگی مردمان ساکن در این حوزه جغرافیایی است. به دلیل تکرار و استمرار یا همان نهادینهگی است که با تأسف، جنگ و خشونت به مثابهی سبک زندهگی در این سامان بروز و ظهور یافته است.
کافی است بادی بوزد تا الیاف بدنها را منقبض کند و تهور خلق کند و از آن پس انفجار نشانه شجاعت محسوب گردد. مردم در افغانستان، همواره برای آزادی جنگیدهاند اما هیچزمانی آن را در آغوش نگرفتهاند. تشنه امنیت بودهاند اما هیچگاهی آن را تجربه و لمس نکردهاند.
با صحنههای واقعی کشمکش و نزاع بیشتر گرایش دارند تا رویت فلمهای تخیلی، با صراحت بیشتر در گیر اند تا کنایه و استعاره و مسیر زندهگی مردم در این سرزمین، مستقیم و عاری از پیچخوردهگی است. تضادها کاملاً مستقیماند و حب و بغضها بیتکلف و به دور از تیرهگیاند.
سبک زندهگی شماری از مردم افغانستان همیشه سوژههای مناسبی برای مستندسازان هالیوودی و غیره بوده است، برخی مهماننواز اند اما در شرایط خاصی، سنگدل و بیرحم.
در افغانستان تنها ملا عمر نبود که به خاطر حفظ جان مهمان ناخواندهاش «اسامه بنلادن» و «حواریون» وی بر خرمن هستی مردم افغانستان آتش افروخت و سخاوتمندانه افغانستان را در پنجهی گرگان قرار داد، بلکه بسیاری از دولتمردان منافع ملی را در پیش پای منافع قدرتهای منطقهای و فرامنطقهای قربانی نمودهاند.
واگرایی همواره در افغانستان به همبستهگی اجتماعی و ملی چربیده و قومگرایی مفرط، پروژههای کلان ملتسازی و دولتسازی را ساقط ساخته است. از این رو همیشه با دولتهای ورشکسته و ناکارآمد مواجه بودهایم.
ما در افغانستان فاقد هرگونه استراتژی امنیتی هستیم، از این رو هیچ امیدی به بهبودی وضعیت و پویشهای امنیتی نیست. به روزمرهگی عادت نمودهایم، لذا هیچگونه افق روشن در انتظار ما نیست. به جای اینکه علاج واقعه قبل از وقوع کنیم، به نوشداروی پس از مرگ سهراب عادت کردهایم، در دریای خون دستوپا میزنیم اما در فکر کشتی نجات نیستیم یا در همان کشتیای که هستیم سوراخ میکنیم.
تروریستها، صبح و شام شیپور و گیتار مرگ مینوازند، اما ما گوشها را پنبه میکنیم و چشمهایمان را میبندیم و خودمان را به تغافل میزنیم، گویا «شتردیدی ندیدی».
هیچگاهی از گذشته درس نگرفتهایم و از یک سوراخ چندین بار با نیش زهرآگین مارهای افعی گزیده شدیم. بر تروریستهای خنجر به دست و دشمنان امنیت ترحم روا میداریم، بدون اینکه بدانیم این کار ستمکاری بر بیچارهگان و ستمدیدهگان است. این سبک زندهگی ما سبک زندهگی عادی و نورمال نیست، کاملاً غیر استندارد و نشانهای از بیماریهای تراکمیافته در لایههای جامعه ما است، روزی نیست که جنازهای را بردوش نکشیم و شاهد قطعه قطعه شدن هموطن خود نباشیم، اما آب از آب تکان نمیخورد، ما انتحار و انفجار تسلیت میگوییم و برای شرکت در محفل ختم شهدا عادت کردهایم. این عادت ممدوح نیست، بلکه بسیار وقیح است.
این عادت ریشه در قساوت قلبی ما و بیتفاوتی ما دارد. باید اطمینان داشته باشیم که ترک عادت موجب مرض نیست، بلکه سلامتی اجتماعی را به همراه دارد و ما میتوانیم برای ترک این عادتها قدم بر داریم.
بیاییم اندیشههایمان را از نو بسازیم، چشمهایمان را بشوییم و به افغانستان جور دیگر ببینیم. کاری کنیم که کمتر جنازه بردوش بکشیم، کمتر فاجعه ببینیم و دیرتر بمیریم.
این بیماری است که اگر ببینیم مرگ جلو چشمان ما رژه میرود و دشمنان افغانستان در انظار حیرتزده ما مانور مرگ میدهد و ما مستانهوار بخندیدم، قهقهه سر دهیم، خدا را سپاسگزار باشیم که زندهایم.