آثار پنج هنرمند افغانستانی به ترتیب از راست به چپ: مرسل حلیمی، علی رحیمی، فاطمه حسنی، زارا رسولی و هادی محسنی
روح هنر از آنجا که با رهایی و آزادی پیوندی عمیق دارد، اغلب در شرایط خفقان، سرکوب و سلطه، رنگ اعتراض و مبارزه به خود میگیرد. اینجا است که هنر از امری فردی به امری اجتماعی مبدل میشود؛ چیزی شبیه هنر برای جامعه. تیودور آدرنو، در نظریه زیباشناختی خود معروف به «محتوای معطوف به حقیقت» به پیوند ناگسستنی میان هنر و رهایی اشاره میکند و معتقد است که برجستهترین کارکرد هنر، کارکرد انتقادی و نقش رهاییبخش در مسیر نقد ساختارهای سلطه و سرکوبگرانه است. این موضوع با پرداختن به مصداقهایی در رابطه با وضعیت فعلی هنرمندان افغانستانی در داخل و خارج از افغانستان و لغو نمایشگاه شماری از آنان به دلیل محتوای مبارزاتی آثار این هنرمندان قابل بحث و بررسی است.
در روزهای اخیر نمایشگاهی از هنرمندان افغانستانی مهاجر در ایران در فاصله سه روز مانده به افتتاح آن، لغو شد. علی رحیمی، هنرمند افغانستانی، در این باره به 8صبح میگوید: «تیموری، مدیر گالری برگزارکننده این نمایشگاه در تهران (گالری نگر) علت لغو نمایشگاه را عدم صدور مجوز از سوی اداره تحت امر وزارت اطلاعات و فرهنگ ایران به دلیل محتوای آن عنوان کرده و تاکید به آن داشته که سیاستهای جمهوری اسلامی ایران و حاکمان کنونی افغانستان همسو است و با چنین محتوایی اجازه برگزاری چنین نمایشگاههایی داده نمیشود.»
رحیمی میگوید که بارها از سوی مدیر این گالری هنری در ایران تهدید به این شده است که این موضوع نباید رسانهای شود.
نمایشگاه هنری «حضور» قرار بود به تاریخ 24 جدی امسال با ارایه 15 اثر عکاسی، نقاشی و ویدیوهای هنری از پنج هنرمند افغانستانی در ایران با محوریت ایستادهگی و نقش زن در مبارزات اجتماعی افغانستان برگزار شود. فاطمه حسنی، عکاس با سه اثر، هادی محسنی، عکاس با سه اثر، زارا رسولی، نقاش با سه اثر، علی رحیمی، نقاش با یک اثر نقاشی و یک ویدیو آرت و مرسل حلیمی با چهار اثر هنری از هنرمندان اشتراککننده در این نمایشگاه بودهاند.
علی رحیمی، نقاش مهاجر افغانستانی در ایران است که سابقه 10 سال کار هنری از جمله نقاشیهای اکرولیک و رنگ روغن را دارد. او در شرح ماجرای برگزاری و لغو نمایشگاه میگوید که حدود سه ماه پیش از گالری نگر واقع در تهران که مرکزی بزرگ برای برگزاری نمایشگاههای هنری است، با او تماس میگیرند و پیشنهاد برگزاری نمایشگاهی با حضور هنرمندان افغانستانی را میدهند. آنها مسوولیت جمعآوری آثار هنرمندان نقاش و عکاس را برعهده رحیمی میگذارند. به گفته رحیمی، حتا در آن جلسه بر حمایت مالی از هنرمندان مهاجر تاکید میشود.
«چندین ماه درگیر کار بودم تا لیست هنرمندان، آثار، محتوا و بیانیه نمایشگاه را آماده کنم. تمامی مواد آماده شده را به خانمی به نام تیموری که مدیریت این گالری را برعهده دارد، فرستادم. ابتدا گفتند که نمیتوانیم شما را حمایت مالی کنیم و با هزینه خود نمایشگاه را برگزار کنید. ما قبول کردیم، اما سه روز مانده به افتتاح، خبر لغو آن را دادند. تیموری به من گفت که به دو علت نمایشگاه برگزار نمیشود؛ نخست اینکه در یکی از ویدیوهای هنری دختری چادر به سر ندارد و دوم اینکه بیانیه نهایی نمایشگاه شامل موضوعات ضد حکومت فعلی در افغانستان است و سیاستهای جمهوری اسلامی ایران و حاکمان کنونی افغانستان همسو بوده و با چنین محتوایی اجازه برگزاری چنین نمایشگاههایی داده نمیشود. هرچند اداره تحت امر وزارت اطلاعات ابتدا انکار کرد، اما سرانجام هیچ پاسخ روشنی نداد.
به گفته رحیمی، با وجود تاکید و تهدیدهای پیهم نسبت به رسانهای نشدن این موضوع، او تصمیم به نشر آن گرفته است. او از وضعیت دشوار مهاجران افغانستانی در ایران یاد کرده و خاطرنشان میکند که هنرمند بودن گویا در ایران امری غیرقانونی است. آیا این به جنبه نقادی و اعتراض یک هنرمند برمیگردد؟ در ایران هر مهاجر افغانستانی سالانه هزینه گزافی برای صدور و تمدید دو کارت میپردازد؛ یکی کارت هویت و دیگری کارت اشتغال برای افراد بالای 18 سال. رحیمی میگوید وقتی آنها به اداره کار برای تمدید و یا صدور کارت اشتغال میروند، با بنری از لیست شغلها مواجه میشوند که هر مهاجر فقط حق دارد در کارت خود ولو هنرمند، ولو داکتر و ولو انجنیر یا پروفیسور، یکی از شغلهای شاقه را انتخاب کند. در آن لیست هنرمند نیست و یک هنرمند در کارت کار خود باید به جای آن شغلی مانند چوپانی، زبالهگردی، چاهکنی و دیگر کارهای شاقه را انتخاب کند. او میگوید که تمامی این حرفهها جای احترام دارد و آنها همه از کارگری به اینجا رسیدهاند، اما به گفته او، این نگاه ایران به مهاجران را نشان میدهد و واقعیت این است که رفتار دولت ایران با مهاجران، سیاسی است.
فاطمه حسنی، عکاس استیج است. سه اثر از او نیز قرار بود در این نمایشگاه در معرض دید مخاطبان قرار گیرد. عمده سوژههای او زنان است.
او لغو دقیقه 90 نمایشگاه هنرمندان افغانستانی در تهران را بهتآور توصیف میکند و میگوید: «اینکه یک نمایشگاه برای چادر به سر نداشتن یک دختر در یک سکانس ویدیو لغو شود، خندهآور است. برای ما که در جریان برگزاری نمایشگاههای هنری هستیم، نه قابل قبول است و نه قابل پذیرش؛ اما مدیریت گالری و وزارت اطلاعات و فرهنگ باید به ما توضیح روشن بدهند که چرا نمایشگاهی که موضوع و محورش ایستادهگی در برابر ظلم را لغو کردهاند؟ چه همسویی در سیاستها وجود دارد که منجر به خاموشی صدای اعتراض هنرمند میشود؟ ما خوشحال بودیم که حداقل از مسیر برگزاری این نمایشگاه با هنر خود، اعتراض میکنیم، اما گویا دیوار سیاست از فرهنگ بلندتر است.»
شاید این همسویی در خاموش ساختن صدای اعتراض از گلوی هنر را هنرمندانی که تجربه فعالیت در ایران و افغانستان را داشته باشند، بهشکل بهتری بتوانند به تصویر بکشند. تهمینه علیزاده، عکاس و فعال مدنی است. او از اعمال فشارهای ناعادلانه حکومت ایران نسبت به هنرمندان مهاجر تجارب متعددی دارد. البته به گفته تهمینه، سیاستهای حکومتی در ایران بهگونهای است که در قاموس خود، اعتراض شهروندان خود را نیز برنمیتابد.
او میگوید که دنیای هنر و جستوجوگری یک هنرمند، همواره با آزادی همراه بوده و نمیتوان آزادی در بیان و رفتار را در خلق یک اثر هنری از هنرمند گرفت. همین سبب شده تا هنرمند مستقل و آزاد در کشوری چون ایران کمتر دیده شود؛ چرا که سیستم تلاش میکند هنر، افکار و ایده هنرمند را در چهارچوب فکری خود محدود کرده و تحت فشار قرار دهد.
پیش از این نیز دویچهوله در گزارشی از وضعیت مهاجران افغانستانی در ایران نوشته بود: « افغانستانیها با توجه به سیاست پناهندهگی ایران، در وحشت دایمی اخراج و در شرایط دشوار، زندهگی خود را میگذرانند. در بسیاری از مناطق این کشور مهاجرین بهعنوان نیروی کار ارزان مورد استثمار قرار میگیرند و اکثر کودکان افغانستانی حتا اگر در ایران به دنیا آمده باشند، از دسترسی به نظام آموزشی محروم هستند.»
سازمان ملل در گزارشی پیش از سقوط جمهوریت، از حضور سه میلیون افغانستانی در ایران خبر داده بود که یک سوم این جمعیت دارای اسناد قانونی مرتبط با این سازمان و 600 هزار نفر دارنده پاسپورت هستند.
شعارهای همدلی و ریشههای مشترک تاریخی و فرهنگی گویا در سایه سیاست رنگ باخته و افغانستانیهای از وطن مانده و از همسایه رانده به این فکر میکنند که آیا همدلی از همزبانی بهتر است؟ پس چرا این ریشههای مشترک، درد مشترکی برای امروز نمیشود؟