خصوصیات جوامع چند قومی و افغانستان

احمدضیا مسعود، معاون پیشین ریاست جمهوری

در جامعه‌های چندقومی، چندین گروه‌بندی بزرگ وجود دارد. این گروه‌بندی‌ها علی‌رغم تفاوت‌های فراوانی که در نمودار‌های فرهنگی، زنده‌گی اجتماعی دارند در یک نظم سیاسی و اقتصادی مشارکت دارند.

کلمه قوم و قومیت در متون امروزی برای ناسیونالیسم قومی و کشمکش‌های قومی به کار می‌رود.

به لحاظ سابقه تاریخی، «گروه قومی» ابتدا مفهوم مذهبی داشت و به گروه‌های غیر مسیحی اطلاق می‌شد، اما پس از مدتی بار نژادی پیدا کرد و مفهوم مذهبی آن نسخ شد و بعداً بار فرهنگی به آن افزوده شد. در این مفهوم، به همه گروه‌هایی که از نظر زبان، مذهب، رنگ و نژاد با گروه‌های دیگر جامعه تفاوت داشتند، اطلاق می‌گردید. بر اساس چنین نگرشی، جوامعی که وجود چنین تمایزات را داشته باشند، گرفتار مشکل قومیت و فاقد هویت تلقی می‌شوند. زبان، تاریخ، یا تبار، شیوه‌های لباس پوشیدن، و آرایش، گروه‌های قومی را از هم‌دیگر مشخص می‌سازند.

قوم عبارت است از یک جمعیت انسانی با یک افسانه‌ی اجدادی مشترک، عناصر فرهنگی، سرزمین مشترک و میراثی از حس منافع و مسوولیت. قومیت به شیوه‌های عمل فرهنگی که اجتماع معینی را از هم مشخص می‌سازد اطلاق می‌شود.

 

قوم‌مداری

از مباحث مهم که در بحث قومیت حائز اهمیت است قوم‌مداری است. که در شکل وصفی‌اش در سیاست به عنوان سیاست قوم‌مدارانه به کار می‌رود. مقصود از این واژه که بر اساس آن معیارهای رفتاری و فکری یک قوم در جایگاه ممتاز و برتر از دیگر اقوام مطرح می‌گردد. نگرش قوم‌مدارانه که بدگمانی و دید منفی به دیگر اقوام را با خود دارد یکی از علل جدی تعارضات قومی و عامل تضاد بین اقوام محسوب می‌گردد، زیرا قوم‌مداری به خاطر نمود‌ها و باورهای فرهنگ‌های دیگر و اقوام را از زاویه فرهنگ و بینش‌های قوم حاکم می‌بیند، به سوی نوع نگرشی مثبت به فرهنگ خود و دیدگاه منفی نسبت به فرهنگ دیگر اقوام تمایل پیدا کرده و در نهایت به سوی تحمیل فرهنگی کشانده می‌شود.

در نهایت این که قوم‌مداری گرایشی است به تغییر یا ارزش‌یابی فرهنگی سایر اقوام بر اساس فرهنگ خود. به عبارت دیگر قوم‌مداری عبارت است از برتری دادن به فرهنگ خود و گرایش به ممتاز گردانیدن فرهنگ جامعه خود بر دیگر فرهنگ‌ها. قوم‌مداری یا قوم پرستی اغلب اجازه نمی‌دهد تا گروه‌های مسلط و اقلیت با هم‌دیگر زنده‌گی مسالمت‌آمیز داشته باشند.

وقتی که یک گروه قومی باور دارد که شیوه زنده‌گی‌اش برتر است، و اعضایش از لحاظ هویتی بالاتر از دیگر گروه‌ها اند به آسانی نمی‌تواند ابعاد و شیوه‌های زنده‌گی متفاوت با گروه خود را ارزیابی کند.

شکاف‌های تاریخی در کشورها در محتوای قوم و تبار و نژاد و زبان و مذهب وجود می‌داشته باشد. در جوامع سنتی شکاف‌های اجتماعی از نوع تاریخی آن به مانند شکاف دین و دولت شکاف سنت و تجدد، و تنش‌های ناشی از قومیت، زبان و نژاد و مذهب تاکید می‌کند. این شکاف‌ها در روند تکامل خود زمینه‌های خشونت و جنگ‌های داخلی را فراهم می‌سازد. زمانی که تنش سیاسی میان گروه‌های قومی و مذهبی در جامعه وجود داشته باشد، مقوله شکاف اجتماعی به وجود می‌آید. منظور از تنش در این‌جا تقابلی است که در درون جامعه وجود داشته و تمایل به انجماد و بقا دارد و ممکن سالیان متمادی خود را در جامعه حفظ کند. این تنش‌های فعال بر زنده‌گی سیاسی جامعه و صورت‌بندی‌های اجتماعی تأثیر دارد. با توجه به ساختار قومی افغانستان و تعقیب سیاست قوم‌محورانه و استراتژی تحمیل و نابودسازی قومی در این کشور این که چطور به مبارزات سیاسی نیانجامیده است جای خوشبختی است.

رژیم‌های گذشته افغانستان که دارای خصلت استبدادی بودند چنین حکومت‌های بر ترس استوار بودند.. تعارضات ناشی از مقوله قومیت در عین این که به شدیدترین حالت انفجاری رسیده است اما هیچ گاهی به بروز گسترده جنگ سیاسی و خشونت اجتماعی نیانجامیده است. اما به مجردی که حکومت مرکزی ضعیف شود آن وقت خشونت‌های سیاسی خود را نمایان می‌سازد.

موضوع شکاف‌های قومی و تبعات سیاسی آن بر شکل‌گیری نیرو‌های اجتماعی، جهت‌گیری متقابل این نیروها، و روابط دو سویه گروه‌های اجتماعی بر ساختار قدرت سیاسی، موضوع مهمی است که به تحلیل عمیق ضرورت دارد.

نقش نخبه‌گان سیاسی در ایجاد ثبات جوامع به همان اندازه اهمیت دارد که جایگاه آنان در فروریختن پایه‌های ثبات و نظم اجتماعی از طریق راه‌اندازی شورش‌های قومی، مذهبی، صنفی. نخبه‌گان در جریان توسعه سیاسی آخرین سخن را می‌زنند، نقش نخبه‌گان سیاسی با استفاده از عناصر فرهنگی نه تنها یک هویت جدا از هویت دیگر افراد جمعیت سرزمین برای گروه می‌سازد، بلکه در رقابت بر سر کسب قدرت سیاسی بین گروه‌های قومی نیز شکاف ایجاد می‌کند.

سیاست تکثرگرایی نابرابر که تحمیل فرهنگی خصوصیات مهم آن است، در شکل افراطی خود در جوامع چند قومیتی مدرن نادر است. سرکوب اقوام مختلف افغانستان در زمان عبدالرحمن خان به خصوص سرکوب قوم هزاره به خاطر تثبیت برتری قوم پشتون از آرزوهای عبدالرحمن خان بود. سردار داوود خان نیز یک ناسیونالست پشتون بود، داوود خان در مکتب امانی که برنامه آلمانی در آن تدریس می‌شد ثبت نام کرده بود. او بعدها نُه سال را در فرانسه سپری کرد. داوود خان در معرض نفوذ فرهنگی وسیع‌تری قرار گرفت. او مرتباً نشرات آلمانی را مطالعه می‌کرد. داوود خان تحت تأثیر نظریات و افکار ناسیونالیستی آلمان‌ها قرار گرفت و چنان‌که دیده شد، سوسیال ناسیونالیسم هیتلری که ظهور یک آلمان مقتدر، و پیش‌رفته را مبتنی بر شعار مردم واحد، ملت واحد و رهبر واحد نوید می‌داد، بر داوود خان تأثیر گذاشت. داوود خان و هم‌فکران وی از آمدن ناسیونالیسم به افغانستان استقبال کردند و آن را بهترین وسیله برای رسیدن به آن‌چه که امان‌الله خان در تطبیق آن ناکام مانده بود، دانستند. این حالت همراه با خجالتی که داوود خان نسبت به اجداد خود به خصوص سلطان‌محمد خان احساس می‌کرد، باعث شد تا به غیرت اصلاح‌طلبی، جاه‌طلبی سیاسی و جذبات ملی‌گرایی وی افزوده شود. سلطان محمدخان مشهور به طلایی ناحیه پشاور را با بخشی از اراضی دیگر پشتون‌ها به هند بریتانیایی واگذار کرد و زمینه را برای پیدایش خط دیورند مساعد ساخت. داوود خان هم‌مانند هیتلر، پیش‌رفت یک ملت را توأم با نوعی از یک ناسیونالیسم میهنی می‌دانست که با جذبه خاص و زعامت مصمم مرکزی روی کار شود. داوود خان قویاً معتقد بود که بهترین راه‌حل برای از بین بردن مشکلات افغانستان این است تا اندیشه تفوق‌طلبی و اتحاد پشتون‌ها را بر اساس زبان، قومیت، فرهنگ و دیانت واحد تقویت کند و آن را در مقابل پان‌ایرانیزم در نظر گیرد. به این نحو دیده می‌شود که نوع ناسیونالیسم را که داوود خان می‌خواست، فرقی با پشتونیسم ندارد.ناسیونالیسم داوود خان را می‌توان یک دعوتی برای پشتون‌ساختن افغانستان و در آینده، وحدت مجدد پشتون‌ها در دو طرف خط دیورند محسوب کرد. در سال ١٩٣۶ محمد‌هاشم خان فرمان صادر کرد تا زبان پشتو به تدریج در تمام سطوح مکاتب و دفترهای افغانستان جایگزین زبان فارسی شود. داوود خان افراد زیادی از طرفداران پشتون‌خواه خود را به مرکز خواست و آن‌ها را در پست‌های کلیدی دولت توظیف کرد. به طور مثال در سال ١٩٣۶، عبدالحی حبیبی را معاون ریاست مطبوعات مقرر کرد. می‌توان گفت که از همان زمان طرف‌داران زبان پشتو در تمام ادارات دولتی و مؤسسات تعلیمی مرتباً افزون شدند و تا سال تأسیس اکادمی پشتو تولنه در سال ١٩٣٧ پیش‌رفت‌های زیادی در کار این پروسه ایجاد شد. در آن زمان ٧٠ درصد مأمورین حکومت را قوم‌های پشتون کشور تشکیل می‌داد.

ساختار قدرت و سیاست در کشور با اتخاذ سیاست‌های قومی تنش‌ها و تعارضات قومی را تشدید می‌کند. سیاست قومی به جهت‌گیری قوم حاکم در برابر اقوام دیگر تاکید می‌کند، اما نه در همه اشکال خود.

 

نمونه‌های سیاست‌های قومی

١: سه الگوی عمده ماهیت سیاست‌های قومی جوامع چند قومی را مشخص می‌سازد. در برخی الگو‌ها دیده می‌شود که ایدیولوژی قومی در قالب برتری‌طلبی، تحمیل باور‌ها و الگو‌های قومی بر دیگران و گرایش به انحصار و استمرار قدرت.

٢: الگوی هم‌مانندسازی:

شبیه‌سازی فرآیند تقلیل خط تمایز است، زمانی رخ می‌دهد که اعضای دو یا چند گروه قومی با یک‌دیگر هم‌سان شوند.

٣: تکثرگرایی:

در تکثرگرایی مساوات‌طلبانه گروه‌های قومی به گروه‌های سیاسی بدل می‌شوند، که بر سر منافع اجتماعی با هم رقابت می‌کنند. در این سیاست تفاوت‌های فرهنگی و ساختاری موجود بین گروه‌ها حفظ می‌شوند.

۴: سیاست تکثرگرایی نابرابر و غیر عادلانه

 در موجودیت رژیم‌های نژادپرست مشاهده می‌شود، سیاست که گروه‌های قومی را از هم جدا می‌کند، و توزیع نابرابر قدرت را تقویت می‌کند. این سیاست با اجبار از طرف حکومت حمایت می‌شود، دولتی که از طرف اکثریت مردم مشروع شناخته نمی‌شود و در چنین جامعه‌ای دولت تنها عاملی در دست گروه قومی مسلط است و دیگران هیچ حقی در آن ندارند. بخش عمده‌ی مردم رعایا هستند نه شهروند، حفظ نابرابری و اختصاص یافتن سهم اقتدار سیاسی و ثروت مادی در دست گروه مسلط از خصوصیات ذاتی آن محسوب می‌شود. حفیظ‌الله امین نیز معتقد به ناسیونالیسم قومی بود. اکثریت حزب خلق را جوانان روستایی پشتون تشکیل می‌داد. در زمان حفیظ‌الله امین قدرت در دست یک گروه مسلط از یک قوم خاص بود. اشرف غنی نیز از چهره‌هایی است که مانند داوود خان معتقد به ناسیونالیسم قومی است. اشرف غنی در طول پنج سال گذشته مساعی به خرج داد تا یک‌تعداد زیاد جوانان پشتون را از أمریکا و اروپا به کابل دعوت کند و آن‌ها را به جای اقوام دیگر در پست‌های مهم و بلند حکومتی جابه‌جا کند. در طول پنج سال گذشته یک‌تعداد زیاد کدر‌های اقوام دیگر را به بهانه‌های مختلف از وظایف حکومتی برطرف کرد. حکومت فعلی افغانستان تقریباً یک حکومت قومی است قدرت مسلط تنها در دست یک‌تعداد کسانی است که از نظر قومیت با اشرف غنی سنخیت دارند. فرق بارز اشرف غنی با طالبان در این است که طالبان حکومت قومی را در محتوای دین معرفی می‌کنند اما اشرف غنی همچو حکومتی را در محتوای لیبرالیسم معرفی کرده است. در بعضی کشورها وقتی دموکراسی با شکست روبه‌رو شده است و تمایلات قومی جای افکار ملی را گرفته است، فاشیسم به حیث یک مفکوره غالب عرض وجود کرده است. شکست دموکراسی در آلمان و ظهور فاشیسم که حکایت از ظهور قوم برتر می‌کرد و سبب جنگ‌های خانمان‌سوز در زمان هیتلر گردید و میلیون‌ها انسان در جنگ‌های اول و دوم جهانی جان‌های‌شان را از دست دادند و بالاخره فاشیسم به حیث یک طرز تفکر غیر انسانی در جهان معرفی شد که همه مردمان جهان متمدن از آن نفرت پیدا کردند. رهبران سیاسی از قوم محترم پشتون ما نباید در صدد ایجاد حکومت‌های قومی و ناسیونالیسم قومی در کشور باشند. ناسیونالیسم قومی نه تنها که راه نجات از مشکلات فعلی کشور ما نیست در عین زمان روحیه هم‌زیستی مسالمت‌آمیز را در بین اقوام شریف کشور از بین می‌برَد. ایجاد یک جامعه ملی و یک جامعه شهروندی می‌تواند سبب تقویت رشته‌های وحدت ملی در بین اقوام افغانستان شود. حکومت باید منافع همه اقوام را مد نظر بگیرد و زمینه مشارکت سیاسی همه گروه‌های اجتماعی و قومی را در ساختار سیاسی مساعد سازد. مفکوره منحط تسلط قومی که اشرف غنی به آن معتقد است باید جرم و خیانت به منافع مردم پنداشته شود. ما نیازمند یک جامعه کثرت‌گرای معتدل هستیم تا در کشوری به نام افغانستان به حیث شهروند زنده‌گی کنیم نه به حیث رعایا. حکومت قومی کشور را به سوی بی ثباتی، ناامنی، فقر اقتصادی و گسست ملی می‌برَد در حالی که حکومت ممثل منافع گروه‌های مختلف اجتماعی و اقتصادی کشور را به سوی ثبات سیاسی، اتحاد و هم‌پارچه‌گی ملی، شکل‌گیری هویت ملی و رفاه و تعالی می‌‌برد.

دکمه بازگشت به بالا