روانشناسی در کابل
-
نگفتم امروز داعش حمله میکند؟ – قسمت بیستوهفتم
از طرف کمیته مصونیت خبرنگاران رفته بودم ننگرهار. داعش به تلویزیون ملی در آنجا حمله کرده بود. چند تن از…
بیشتر بخوانید » -
پرواز شانزدهم – قسمت بیستوششم
حمید بعد از ده سال از امریکا به کابل آمده بود. دو دختر و همسرش را بعد از ده سال…
بیشتر بخوانید » -
کابوس هویت در محفل عروسی – قسمت بیستوپنجم
فرامرز جوان بیستوپنج سالهای بود که محصل مقطع ماستری و کارمند یکی از مراکز دولتی بود. یکی از کنجکاویهای ذهنی…
بیشتر بخوانید » -
احساس میکنم ماشین کالاشوییام – قسمت بیستوچهارم
سلمان یکی از دانشجویان سختکوش و درسخوان در رشته طب معالجوی بود که به مضمون امراض روانی علاقه زیادی نشان…
بیشتر بخوانید » -
«تفکر دشمن در خانه» – قسمت بیستوسوم
پریسا دختر ۲۱ سالهای است که با پدرش تنها زندهگی میکند. او ۱۷ ساله بود که مادرش خانه را ترک…
بیشتر بخوانید » -
فرار به سوی خودشناسی
– خب، میتوانی به من بگویی هدفت از زندهگی چیست؟ هدفم این است که آینده خوب، بهتر و کاملی برای…
بیشتر بخوانید » -
دلم برای بغل مادرم تنگ شده است – قسمت بیستویکم
سارای بیستودو ساله هر جلسه که میآمد، با خشم و عصبانیت از نزدیکانش حرف میزد. از پدر پیرش که حالا…
بیشتر بخوانید » -
زندهگی پس از خودکشی
او فقط یک جلسه آمد. دنبال کسی میگشت با او حرف بزند. نمیدانم مرا از کجا پیدا کرده بود. شاید…
بیشتر بخوانید » -
«رجب طیب اردوغان زندهگیام را خراب کرد» – قسمت نوزدهم
صنف دوازده را در لیسه حبیبیه تمام کردم. درسم خوب بود، اما در کانکور به رشتهای که دوست…
بیشتر بخوانید » -
من نامزدم را کشتم – قسمت هفدهم
ناجیه که آمد داخل آنقدر کمانرژی و افسرده بود که حتا پاسخ دادن به سوالات سادهام هم برایش سخت بود.…
بیشتر بخوانید »