زننبشت
-
به مناسبت روز نهالنشانی
آخرین خانهای که در ایران خانوادهام در آن زندهگی میکردند، خانهی کوچکی بود که هفده سال پیدرپی در آنجا بودیم.…
بیشتر بخوانید » -
آزار جنسی کودکان
صبح است، به گستره نور آفتاب و به روشنی حس آب و به نازکی آغاز بامداد، پشت میز کارم مینشینم.…
بیشتر بخوانید » -
عشق
هوا سرد است؛ خودم را به کافهای در مرکز شهر میرسانم، قهوهای سفارش میدهم و گوشهای دنج مشغول خواندن اشعار…
بیشتر بخوانید » -
مادر
تازه جوان شده بود با چشمهای آبی و صورت سفید و موهای خرمایی، دختر زیبای منطقه به حساب میآمد در…
بیشتر بخوانید » -
«نسبت به هم بیتفاوت نباشیم!»
مشغول کار بودم که تایم رخصتی شد و وسایلم را جمع کردم و خودم را به دستگاه حاضری رساندم. مسیر…
بیشتر بخوانید » -
کاش آشک بلد بودم
با مینا رأس ساعت سهونیم به شفاخانه رسیدیم و در راهروی کوچک کنار اتاق داکتر جمال نشستیم. پیرزنی با نوهاش…
بیشتر بخوانید » -
جاده
تیکتیک ساعت سکوت اتاق را میشکند. اتاق تاریک است و شعله ضعیف شمع که در گوشهی پنجره گذاشته شده است،…
بیشتر بخوانید » -
نامه
اولین بار نامهای را برای یکی از دوستانم از مشهد به قزوین پست کردم. نامهی نوشتهشده را تا کرده داخل…
بیشتر بخوانید » -
کمک
در ایران سالهای پولداری بابایم در تهران گذشت، آن وقتها که با شریکش کاروبار ضایعات انجام میداد.
بیشتر بخوانید » -
زنان غمگین شهر
موترها پشت سر هم ایستاد بودند، گویا باز مقامی یا آدم زورمندی از سرک عبور میکرد. موترها بدون هیچ حرکتی…
بیشتر بخوانید »