تبارگرایی در افغانستان

یعقوب ابراهیمی

افغانستان در دهه‌های اخیر تماشاخانه نزاع‌های قومی و سیاسی شدن تبارها بوده است. دولت شکننده افغانستان با سیاست‌های موهوم، رشد احزاب سیاسی را که می‌توانستند خواست‌های شهروندان را در قالب‌های امروزی‌تر مطرح کنند، سد کرد. این امر در کنار سایر چالش‌های اجتماعی و سیاسی، زمینه عروج تبارگرایی را گسترده‌تر ساخت. واکنش و عصبیت اخیر پشتون‌ها به سخنان استاد ناشناس درباره پته خزانه و همچنان جدال تاجیک‌ها و هزاره‌ها درباره ابن سینا، مصداق تداوم و سلطه ناسیونالیسم تباری در روان جمعی مردم ما است. تبار در حالت عادی امری احساسی-عاطفی و باستانیِ مجموعه‌های بشری است، اما سیاسی‌ شدن این ساختار قدیمی نشانه خلایی عمیق در جامعه‌شناسی سیاسی کشور در نبود ساختارهای بدیل است. تبار و قوم از جمله هویت‌های جهان کهن است که اکثر ممالک پیش‌رفته غربی آن را در حوزه سیاسی تعطیل کرده و به هویت‌ها و ساختارهای نوین و کارا چون احزاب سیاسی و آدرس‌های مدنی پناه برده‌اند. نتیجه کارشان نیز معلوم است: کشوری که تبارگرایی محک سیاست‌ورزی در آن است، با کشوری که آن را کنار گذاشته و کوشیده تضادها و اختلافات سیاسی خویش را از طریق احزاب و روندهای مدنی مطرح کند، قابل مقایسه نیست.

ادبیات علوم سیاسی کوشیده نزاع‌های تبارگرایانه و نقش سیاسیِ هویت‌های تباری در جوامع مدرن را در چارچوب کلان‌هویتی به نام ملت و هویت ملی به بحث گیرد. نظریه‌های نهادگرای مدرن تاکید می‌کنند که ایجاد نهادهای مدرن به‌حیث کانون‌های اصلی اشتغال و تحصیل و محل تعامل غریبه‌ها می‌تواند هویت ملی را تقویت کند و با تقلیل دادن هویت‌های تباری به امر فرهنگی و خصوصی، از سیاسی‌سازیِ آن بکاهد. در حالی که نظریه ازلی‌گرا با نگاه باستان‌گرایانه به هویت، هویت‌های تباری و حتا ملت را پدیده‌های ازلی و طبیعی می‌خواند که روندهای سیاسی تاثیر چندانی روی آن ندارد. ازلی‌گرایان باور دارند که ملت مدرن ریشه‌های تباری سفت و ستبر دارد که مدرنیزاسیون قادر به تغییر ماهیت آن نیست و صرف به تغییر صورت آن می‌پردازد. بنابراین، برای درک این وضعیت و نجات از به حاشیه رفتن، به خودآگاهی تباری نیاز است. بالاخره، نظریه جامعه صوری، ملت و هویت ملی را برساخته‌ اجتماعی می‌داند که در پرتو آن گروه‌های متعدد بشری به دلیل همسانی‌های اجتماعی-فرهنگی خودشان را بخشی از کلان‌هویتی به نام ملت تصور می‌کنند. بنابراین، ملت تصور جمعی‌ای است که جامعه‌ای برای تفکیک خود از دیگری (سایر جوامع صوری یا ملت‌ها) آن را در عصر جدید برساخته است. با وجود اختلافات عمیقی که میان این نظریات موجود است، محل تقاطع یا نقطه عطف آن‌ها، تاکیدشان بر وحدت سرزمینی و سیاسیِ ملت مدرن است. یعنی ملت و هویت ملیِ مدرن به کتله‌های بشری‌ای اطلاق می‌شود که در سرزمینی دارای مرزهای مشخص و در اطراف یک اقتدار سیاسی شکل گرفته است. به همین دلیل نزاع‌های تباری بیشتر پیامد شکل‌گیری ملت‌های سرزمینی-سیاسی است که با واقعیت‌های تباری و جامعه‌شناختی منطقه خود همخوانی ندارند، تا محصول منازعات ازلیِ تبارها.

از این منظر، ملت و هویت ملی در افغانستان نیز پدیده‌ سرزمینی-سیاسی است. ملت در افغانستان به معنای مردمی است که در جغرافیای واحد در اطراف یک دولت یا به قول هابز «لویاتان»‌ جمع شده‌اند. چنین اجتماعی، همانند سایر ملل جهان، با واقعیت‌های جامعه‌شناختی و فرهنگی منطقه همخوان و هماهنگ نیست.  بنابراین، بدون تفکیک ماهیت سرزمینی-سیاسیی ملت‌های مدرن از واقعیت‌های جامعه‌شناختی و شالوده‌های باستانی آن تلاش‌های فرهنگی برای همگرایی منطقه‌ای و همچنان کوشش‌های تبارگرایانه برای واگرایی به جایی نمی‌رسد و برعکس شناخت ملت در افغانستان و همچنان یافتن خویشتن در این چارچوب سرزمینی-سیاسی را دشوار می‌سازد. چنین امری در دولت‌های شکننده‌ای مانند افغانستان، مواد خام تبارگرایان برای به چالش کشیدن شیرازه‌های هویت ملی را فراهم می‌سازد. بخش اعظم ادبیات تبارگرایان افغانستان معطوف به زیر سوال بردن هویت ملی بدون درک ماهیت سرزمینی-سیاسیِ ملت مدرن از طریق شکوهمندسازیِ هویت تباری و فرهنگی خویشتن در برابر دیگران است. سیاست‌ورزی از این چشم‌انداز ظرفیت بیکرانی برای منازعه و انقطاب اجتماعی دارد. در این چارچوب، کافی است درباره کسی که صدها سال قبل می‌زیسته یا در مورد اثری که متعلق به گذشته است، اظهار نظر کنید تا حجم عظیمی از خشم و نفرت تباری را ملاحظه فرمایید.

اما تبارگرایان بی‌خیال از پیامدهای عینیِ باور و کنش‌شان، می‌کوشند تاریخ را به‌طور گزینشی مثله کنند و بخش‌ها و آثاری را که نکویی‌های تبارشان را برمی‌تابد برجسته ساخته و زشتی‌های آن را پنهان کنند. بدین‌سان، تبارگرایی برخورد گزینشی با تاریخ و نگاه حذف‌گرایانه نسبت به دیگری دارد. تبارگرایان بخش‌هایی از تاریخ را برای بزرگ‌ انگاشتن خود و کوچک نشان دادن و تمسخر دیگران برگزیده و سپس این پاره‌های برگزیده را به‌عنوان گوهر تاریخ تعریف و تبلیغ می‌کنند. در تاریخ برگزیده تبارگرایان نکویی‌های خودی برجسته و خوبی‌های دیگران پنهان و برعکس زشتی‌های خودی پنهان و زشتی‌های دیگری برجسته می‌شود. نیروی محرک چنین رفتاری، باور به ناممکن بودن همزیستی با دیگری است؛ بدین معنا که تبارگرایان دیگران را دشمن بالقوه خود دانسته و بنابراین می‌کوشند هرچه فشرده‌تر در لاک قوم خود منقبض شوند. در همین فرایند، آن‌ها به‌طور مستمر در تلاش برساختن عصر طلایی برای قوم خویش‌اند که در آن قهرمانان‌شان می‌زیسته و شهرها شگوفا بوده و مفاخر تباری در آن شکل گرفته‌اند. تبارگرایان به این بسنده نمی‌کنند، بلکه در تاریخ و عصر صوری‌ای که می‌آفرینند، دست به خلق زشتی‌ها و پلشتی‌های فراوانی برای دیگران می‌زنند و سپس این اهورا-اهریمن‌انگاری را امروزی و سیاسی می‌سازند. این روایت متناقض و برساخته از وصله‌های ناهمگون در حوزه عمومی توان ارایه روایت جامع را نداشته و از این لحاظ سبب افزایش اختلافات درون‌تباری و فراتباری می‌گردد. فرایند برساختن، سیاسی‌سازی و امروزی‌سازی هویت‌های باستانی مواردی مانند بحث روی پته خزانه و تبار ابن سینا و میزان عصبیتی که در واکنش به آن رها شد را می‌تواند به‌ساده‌گی توضیح دهد. در هر دو مورد انگشت روی رشته‌های حساس و لرزان تبار گذاشته شد و اگر نزاع روی آن در فضای مجازی ااتفاق نمی‌افتاد و صورت واقعی و میدانی می‌داشت، امکان داشت به جنگ مسلحانه‌ای بینجامد.

روی‌هم‌رفته، تبارها ساختارهای باستانی و بخشی از تاریخ، عواطف و احساسات گروه‌های بشری‌اند، اما برای خلق مکانیسم‌های رفاه و پیش‌رفت ظرفیت لازم را در جهان کنونی ندارند. با وجود این، به دلیل نبود بدیل‌های کارا مانند احزاب سیاسی و سازمان‌های مدرنی که بتوانند خواست‌ها و نیازهای انسان امرزو را به‌طور عملی مطرح کنند، تبار و ساختارهای تباری دم‌دست‌ترین و ارزان‌ترین گزینه‌ای است که انسان به آن چنگ می‌زند. در دولت شکننده‌ای مانند افغانستان که در دهه‌های پسین به‌طور مستمر از ضعف مشروعیت سیاسی رنج برده و ساختارهای سیاسی مدرن آن لرزان بوده، تبارگرایان بیشتر از پیش از آدرس‌های تباری خویش به‌مثابه آدرس‌های سیاسی کار گرفتند. این امر در سپهر عمومی و رسانه‌های اجتماعی کاملا هویدا بوده است. با وجود تلاش‌های مکرر برای تحکیم مکانیسم‌های مشروعیت عقلانی-حقوقی از طریق انتخابات در دو دهه پسین، پازل مشروعیت سیاسی در افغانستان حل نشد و به همین دلیل نیروهای سیاسی عمدتا در باطلاق‌های تباری فرو ریخته‌اند. به‌ جان هم افتادن جوانان و پیچه‌سپیدان به خاطر سمبول‌ها و چهره‌های تباری-باستانی که نفع عملی‌ای به حال و روزگارشان ندارد، بازتاب استمرار و تحکیم روایت تباری در سپهر عمومی افغانستان است. بحران جاری سبب شده است که در کنار تنظیم‌ها و جریانات مطرح تباری، گردان‌های فرهنگیِ قومی و موج‌های مجازیِ تباری که اکثرا توسط جوانان تحصیل‌یافته گرداننده‌گی می‌شدند و می‌شوند راه بیفتند. پیامد این روند وضعیت مخدوش و بی‌نهایت حساس کنونی است که تا کسی حرفی می‌زند، سر و صورت تباری به آن داده می‌شود و سپس آن را با حجم عظیمی از عصبیت قومی به بحث روز مبدل می‌کنند. دوام این وضعیت برای افغانستان فاجعه‌بار است. رهایی از جنون تبارگرایی مستلزم گذار از تعلق سیاسی به تبار و زیرمجموعه‌های باستانی آن به سوی ایجاد احزاب سیاسی، به‌مثابه رایج‌ترین ساختارهای ارایه خواست‌ها و آرزوهای انسان نوین است. در شرایط بحرانی کنونی، شاید این فرضیه بلاموضوع به نظر برسد، اما در درازمدت، وقتی آب‌ها از آسیاب افتادند، وداع با تبارگراییِ سیاسی و جست‌وجوی مکانیسم‌های بدیل سیاست‌ورزی در زیر چتر ملت سرزمینی-سیاسی افغانستان، امری ناگزیر خواهد بود. در چنان فضایی مردم افغانستان به تولید و تقویت روایت ملی کثرت‌گرا، چندصدا و فارغ از تبعیض به‌خصوص تبعیض در برابر زنان و دختران نیاز خواهد داشت.

دکمه بازگشت به بالا