در مقابل خشونت سکوت نکنیم!

وقتی در ایران بودیم، بیش‌تر رفت‌و‌آمد‌مان با افغان‌های مهاجر در منطقه‌ای که زنده‌گی می‌کردیم، بود. من سال‌ها قبل به افغانستان آمدم و به جز چند آشنای صمیمی، کم‌تر کسی را به خاطر دارم.

یکی از دوستان پدرم شیخ باقر نام داشت، مردی که به لحاظ رفتاری آدمی خوش‌برخورد، مهربان و مردم‌دار بود. دختر بزرگ شیخ باقر هم‌سن‌و‌سال من بود و در دانشگاه تهران الهیات و معارف اسلامی می‌خواند. همیشه در مراسم‌ مذهبی اولین نفر بود و با وجود سن کم، در میان زنان حوزه علمیه سری در میان سرها داشت.

دختر شیخ با پسری از حوزه علمیه قم ازدواج کرد و از آن‌جا که شوهرش در شهری دیگر کار می‌کرد و درس می‌خواند، مجبور بود در خانه‌ای نزدیک خانواده‌اش همراه با صاحب خانه در یک حویلی زنده‌گی کند‌. او به تدریس قرآن و نشست‌هایش با زنان در منطقه زنده‌گی‌اش ادامه داد. همه از او به عنوان نماینده حوزه علمیه یاد می‌کردند و شخصیتش برای همه قابل احترام بود.

دختر شیخ سفید‌رو و قد‌بلند با چشم‌های زیبای بادامی بود. آن وقت‌ها کم‌تر کسی در خانه‌اش تلفن داشت و دختر شیخ باقر برای صحبت با همسرش ناچار بود از تلفن خانه صاحب خانه استفاده کند. همسرش هر هفته با تلفن صاحب خانه تماس گرفته و اعضای خانواده صاحب خانه وی را صدا می‌کردند.

روزی از روزها مرد صاحب خانه او را صدا می‌زند و می‌گوید خانم زهرا، همسرتان زنگ زده است. زن سریع چادر نمازش را بر سر می‌کشد و به خانه صاحب خانه می‌رود. به محض ورود‌، مرد صاحب خانه کمپل را به روی زن می‌اندازد و یک شبانه‌روز او را در خانه زندانی می‌کند.

آن مرد و برادرزاده و دوستش به دختر شیخ باقر تجاوز و تمام بدنش را سیاه و کبود کرده بودند. یک شبانه‌روز هیچ کسی از سرنوشت او خبری نداشت. بعد از یک شبانه‌روز، آنان وی را رها کردند و او را تهدید کردند که اگر در این مورد چیزی بگوید، دولت هیچ کاری برای او نخواهد کرد و این رسوایی فقط باعث شرمنده‌گی و بدنامی زن است.

اما دختر شیخ باقر تصمیم خود را گرفت و به حوزه پولیس و حوزه علمیه قم رفت و نزدیک به دو سال در راه دادگاه و حوزه وقت خود را سپری کرد. در نهایت به دلیل افغان بودنش، صدایش شنیده نشد و پرونده بسته شد.

دختر شیخ باقر برای آن‌که نتوانست آن‌چه را بر وی اتفاق افتاده بود برای همه‌گان ثابت بسازد، از آن منطقه کوچ کرد و دیگر کسی از آن‌ها خبری نداشت که نداشت.

سال‌ها از این قضیه گذشت و پرونده دختر شیخ باقر بدون رسیده‌گی و مجازات مجرمان، بسته شد، تا این‌که عمه‌ام چند وقت پیش تماس گرفت و در میان حرف‌هایش از دختر شیخ باقر یاد کرد. او گفت آدم‌ها در این دنیا تقاص اشتباهات شان را می‌دهند. درست است دختر شیخ باقر نتوانست مرد را به پنجه قانون بسپارد، اما خدا جای حق نشسته و آن مرد امسال با دوستانش در راه شمال (خودش و برادرزاده‌اش و یک مرد دیگر) بر اثر تصادف کشته شدند.

این داستان نمونه‌ای از داستان‌های زنانی است که دوسیه آنان در شعبه‌های مختلف محکمه افغانستان خاک می‌خورد و کسی پاسخگوی درد آنان نیست.

 
 
 
 
سمیرا سادات

 

دکمه بازگشت به بالا