هنوز چند دقیقهای به آغاز امتحان باقی مانده و نازدانه با بدن زخمی و با بخیههای تازه، در گوشهای از صحن دانشگاه تعلیم و تربیه بالای چوکی مینشیند و با دستی که این روزها او را سخت با مشکل مواجه ساخته، قلم و ورق را پیش از پیش آماده میکند. نخستین لحظات امتحان فرا رسیده و از همه دانشآموزان خواسته میشود تا در صنفهایی که قبلاً مشخص شده است، حضور یابند. نازدانه با درک حالتش، زودتر از جا برمیخیزد و آهستهآهسته خود را به دیگران میرساند. او در جریان رفتن به صنفی که قرار است در آن امتحان را سپری کند، با چند تن از زخمیان کاج روبهرو میشود. با دیدن این زخمیان، خوشحال میشود و لحظهای خود را تنها حس نمیکند. با روحیه بهتر از پیش، وارد صحن امتحان میشود، اما زمانی که در صنف حضور مییابد، میبیند که هیچ کسی به جز او از زخمیان کاج نیست و چشمها بهگونه عجیب به بدن زخمخوردهاش دوخته شدهاند. لحظهای دلش خالی میشود، اما با خود میگوید: «حتا وقت زخمی شدن و لحظه نزدیکی مرگ مادر و پدر کنارم نبودند، اینکه چیزی نیست.» اینگونه به خود تسلی میدهد. با اینکه دست و بدنش به دلیل سپری کردن عملیاتهای پیهم هنوز درد دارد، در یک چوکیای مینشیند و منتظر دریافت برگه آزمون میماند.
نازدانه فرزند امیرداد، 19 سال سن دارد و یکی از دانشآموزان مرکز آموزشی «کاج» است که در هشتم میزان سال روان خورشیدی، از یک حادثه انتحاری مرگبار متضرر شده است. او مدت سه سال پیش از ولایت دایکندی به کابل آمده تا برای کانکور آمادهگی بگیرد و به دانشگاه راه یابد.
در واپسین روزهای انتظار برای فرارسیدن آزمون سرتاسری کانکور، در حادثه کاج از ناحیه دست چپ، پشت و هر دو گوش آسیب میبیند. او با گرفتن 297 نمره توانسته به رشته صحت عامه در دانشگاه کابل راه یابد. نازدانه از دانشجویانی است که از میان زخمیان کاج بیشترین نمره را کسب کرده است. او از چگونهگی کانکور و دشواریهایی که بر دانشجویان زخمی گذشته است، به روزنامه 8صبح روایت میکند.
سیاهی شب را پایانی نیست و نازدانه از هیجان زیاد و از درد بدن نیمجانش خواب نمیشود. لحظهای چشمهایش را به قصد خواب میبندد، اما از درد بدن زخمی و از نگرانیای که فردا چگونه با یک دست آزمون کانکور را سپری خواهد کرد، خواب از چشمانش ربوده میشود. سرانجام شب سیاهیاش را پس میگیرد و آفتاب کمکم روشنی را میگستراند. نازدانه مانند همیشه باز هم خود را در همان اتاق سرد مییابد که برای آخرین امتحان آزمایشی از آن راهی کاج شده بود. با خود میگوید: «ای کاش حداقل مادر و پدرم امروز کنارم میبودند تا هر دو را در آغوش گرفته و راهی آزمون میشدم که به خاطرش نیمجان شدهام»؛ اما صدای مادرش را از پشت تلفن که برای او آرزوی موفقیت میکند، هنوز به خاطر دارد. با اینکه دلش برای حضور مادر یا یکی از اعضای خانوادهاش تنگ شده، اما با یکی از هماتاقیهایش برای سپری کردن آزمون کانکور روانه دانشگاه تعلیم و تربیه میشود؛ جایی که قرار است آزمون را سپری کند.
ساعت 6:00 بامداد است و نازدانه برای رسیدن به آرزوهایی که تاوان سنگینی برای رسیدن به آن پرداخته است، اکنون با همت بالا با دوستش که مدت سه سال در شهری بیگانه همدم روزهای خوب و بد همدیگر بودهاند، روانه محل آزمون کانکور میشود. راه دور است و گاه هوای داخل موتر و هیجان امتحان کانکور نفس نازدانه را در سینهاش حبس میکند و دست راستش نیز میلرزد؛ اما دستهای سالم دوست او مرهم خوبی است برای دستهای زخمیاش.
هنگامی که به نزدیکی درب دانشگاه تعلیم و تربیه میرسد، ناگهان بغضش میترکد. به یاد روزهایی میافتد که تصور میکرد مانند دیگران با تن سالم سر امتحان حاضر خواهد شد. با اشکهایی که تمامی ندارد، لحظهای دلش را خالی میکند؛ اما وضعیت نابهسامان مادر و پدرش و وعدهای که او به خاطر فراهم ساختن زندهگی بهتر داده بود را به یاد میآورد.
اشکهایش را پاک میکند و با یاری دوستش بهسختی از موتر پیاده میشود. زمانی که از دروازه دانشگاه وارد میشود، با تعداد زیادی از دخترانی که همانند او برای سپری کردن امتحان آمدهاند، روبهرو میشود. حس میکند چشمها همه به او دوخته شدهاند و صداهای مختلفی از چهار طرف به گوشش میرسد. کسی میگوید که او از کاج است و با نگاههای ترحمآمیزی به سمتش نگاه میکند و همزمان او را تحسین میکند، اما کسانی که از رنج نازدانه بیخبرند، او را مواخذه میکنند و با خود میگویند چه جبر است که در این حالت برای کانکور آمده است. اما برای نازدانه که سالها در کنار پدرش با مشقتهای فراوان جریبها زمین را بیل زده تا لقمهای نان و مصارف درس را تهیه کند، وضعیت فرق میکند. او برای رسیدن به هدفش که شاید بتواند روزی وضعیت اقتصادی خانوادهاش را بهبود بخشد و دست پدر و مادرش را بگیرد و الگوی خوبی برای خواهران و برادرانش باشد، مبارزه میکند.
تنها چند دقیقه معدود به آغاز امتحان باقی مانده است. نازدانه در گوشهای از صحن دانشگاه روی چوکیای مینشیند و با دستی که این روزها او را سخت با مشکل مواجه ساخته، قلم و برگه را آماده میسازد. لحظات نخست امتحان شروع شده است. از همه دانشآموزان خواسته میشود تا در صنفهایی که پیش از این مشخص شده است، حضور یابند. نازدانه با درک حالتش زودتر از دیگران روی پا میایستد و خود را به دیگران میرساند. در جریان رفتن به سمت صنف، با چند تن از زخمیان دیگر حادثه کاج روبهرو میشود. حالا خوشحال است که تنها نیست. با روحیه بهتر از پیش وارد صحنه امتحان میشود، اما هنگامی که به صنف میرسند، درمییابد که هیچکسی به جز او از زخمیان کاج نیست.
لحظهای دلش خالی میشود، اما به خود روحیه میدهد و در یکی از چوکیهای نسبتاً کناری مینشیند و منتظر دریافت برگه امتحان میماند. ورقهای امتحان به همه توزیع میشود و دقیقههای نخست حل بخش ریاضی آغاز میگردد. نازدانه پرسشها را با دست راست یکی پس از یگری حل و سپس کلید میکند. پرسشها به نظرش آسان میآید و با چهرهای خوشحال ادامه میدهد؛ اما بخش اول تمام نشده که دست چپ و زخمهای عملیاتش درد میگیرد. لحظهای کارش را توقف میدهد و دوباره به حل پارچه امتحان شروع میکند. در این جریان از درد زیاد بیتاب میشود. چند بار از جایش بلند میشود و دوباره مینشیند.
ممتحن به او نزدیک میشود و دلیل بیتابیاش را میپرسد. نازدانه با اینکه دلش نمیخواهد دلیل نشستن و برخاستنش را بازگو کند، اما به دلیل ترس از اینکه مبادا او را از صحن امتحان بیرون کنند، با لحن عاجزانهای میگوید که او از جمله زخمیان حادثه کاج است. ممتحن با دانستن این موضوع، صدا در گلویش گیر میکند و دیگر چیزی نمیگوید. نازدانه با اینکه از درد زیاد میسوزد و گاهی دلش میخواهد توقف بدهد و با دل سیر از دردش بگرید، اما به دختران همولایتیاش فکر میکند که پدرانشان اجازه ندادند به کابل بیایند و درس بخوانند. او از معدود کسانی است که پدرش با وجود شرایط دشوار زندهگی به او اجازه داده تا درس بخواند و به رشته دلخواه خود و خانوادهاش در بخش طب کامیاب شود. بنابراین او تا لحظه آخر دوام میآورد.
سرانجام امتحان سپری میشود و نازدانه با تن افگار از جایش برمیخیزد و با قدمهای آهسته به سمت دوستش که منتظر او است، میرود. او امتحان را خوب سپری کرده و خوشحال است، اما به دلیل درد بدنش نمیتواند خرسندی خود را بروز دهد. با اخم پیشانی، دوستش فکر میکند که نازدانه امتحانش را خوب سپری نکرده است؛ اما وقتی از سپری شدن امتحانش میگوید، هر دو با خوشحالی راهی اتاقی میشوند؛ اتاقی که خاطرهها و دلهرههای چگونهگی سپری کردن آزمون کانکور آنان در آن رقم خورده است.
نازدانه پس از سپری کردن امتحان، روزها منتظر اعلام نتایج کانکور در کابل میماند و در این مدت به دلیل نداشتن پول کافی برای کرایه موتر، نمیتواند نزد خانوادهاش برگردد و دردها و رنجهایی که کشیده است، در آغوش مادر و پدرش التیام یابد. مادر و پدرش نیز به دلیل بلند بودن هزینههای سفر، نمیتوانند کنار دخترشان بیایند؛ اما از راه دور به دردهای دختر خود آرزوی التیام دارند. نازدانه به جز کاکایش در کابل کسی را ندارد. از همین سبب تا اعلام نتیجه نهایی کانکور و به دلیل سرد بودن هوای اتاقی که برای آمادهگی کانکور با چند تن از دختران دیگر کرایه کرده بود، به خانه کاکایش میرود و مدتی را در آنجا سپری میکند. سرانجام نتیجه آزمون کانکور اعلام میشود و نازدانه با گرفتن 297 نمره به انتخاب اولش یعنی رشته صحت عامه در دانشگاه کابل کامیاب میشود.
نازدانه با شنیدن این خبر، از خوشی زیاد دست از پا نمیشناسد و این خبر را اولین بار به پدر و مادرش میرساند. لحظه حادثه غمانگیز کاج و درد بدنش را از یاد میبرد. حالا به رویاهایش یک گام نزدیکتر شده است. او این روزها با اینکه از خوشی زیاد همه دردهایش را فراموش کرده است، لحظهشماری میکند تا به دانشگاه برود و در صنفی که سالها به خاطر آن مبازره کرده و از جانش هزینه کرده است، بنشیند، اما خبر بد دیگری از داکتران به گوشش میرسد؛ اینکه به دلیل پاره شدن پرده گوش چپش باید به بیرون از کشور برود، در غیر آن شنوایی یک گوشش را از دست خواهد داد. نازدانه با شنیدن این اظهارات داکتران، دلش خالی میشود و بار دیگر سیاهی بر روزگارش سایه میاندازد.
این تنها نازدانه نیست که با روح و تن زخمی به دنبال رویاهایش میرود و در امتحان کانکور شرکت میکند. حمیدالله، یکی دیگر از زخمیان حادثه کاج، نیز با وضعیت مشابه این آزمون را سپری کرده است. حمیدالله فرزند غلامسخی 20 سال سن دارد و از لیسه همایون شهید فارغ شده است. برای مدت یکونیم سال در آموزشگاه کاج مصروف آمادهگی گرفتن برای کانکور بوده و در حادثه انتحاری اخیر از ناحیه مهره کمر شدیداً آسیب دیده است. او با کسب 341 نمره، به رشته طب معالجوی دانشگاه کابل راه یافته و از جمله نخبهگان آزمون کانکور است.
روزهای سخت و دشوار حمید پس از آن آغاز میشود که در روز حادثه او را خانوادهاش با دشواریهای فراوان با حالت وخیم به شفاخانه میرسانند. حمید پس از دیدن مهاجم انتحاری و تیراندازی بیوقفهای که بالای دانشآموزان بیسلاح انجام میکند، از ترس، راه فرار را گم میکند و نمیداند زودتر پاهایش را به کدام سمت حرکت دهد. در هنگام فرار، چیزی محکم بر پشتش اصابت میکند. برای لحظهای نمیتواند خود را تکان دهد. در نهایت موفق به فرار میشود و خود را به یکی از دکانها در همسایهگی آموزشگاه میرساند و به خانوادهاش خبر میدهد. پس از رسیدن به شفاخانه و تشخیص داکتران، معلوم میشود که چندین مهره کمرش شکسته است. او را مدت سه روز در شفاخانه بستری میکنند؛ اما وضعیتش بهبود نمییابد. داکتران وضعیت او را جدی میخوانند. با شنیدن این حرف داکتران و تکرار خاطرات تلخ جیغ و فریاد همصنفیهایش برای نجات از صحنه انفجار، سایه غم در دلش جا میکند.
او نمیداند زودتر نگران امتحان کانکور باشد که شب و روز برای آن تلاش کرده و شاید دیگر نتواند در آن شرکت کند یا نگران از دست دادن همصنفیهایش باشد که همانند اعضای خانواده با آنان صمیمی شده بود. این جوان برای اینکه مهره کمرش ترمیم شود، باید مدت سه ماه را در قالب بهگونه خوابیده سپری کند. این وضعیت او را بهشدت آشفته ساخته و تکتک لحظههایی که به خاطر سپری کردن آزمون کانکور در کتابخانه به دور از خانه و خانواده سپری کرده است را به یادش میآورد؛ اما برای رسیدن به هدف و به پاس سختیهایی که در این دوره متحمل شده بود، همتش را از دست نمیدهد و با خود عهد میکند که در هر حالت ممکن در آزمون کانکور شرکت کند.
به همین دلیل در بستر بیماری باری دیگر کتابهایش را میگیرد و تا فرارسیدن روز امتحان که 10 روز بیشتر باقی نمانده، درسهایش را مرور میکند. سرانجام روز آزمون کانکور فرا میرسد، اما وضعیت صحی حمیدالله هنوز بهبود نیافته است. او با توجه به اینکه نمیتواند بنشیند، به این فکر است که چگونه امتحان را سپری کند.
به خانوادهاش میگوید که باید به جای همه همصنفان جانباختهاش امتحان دهد، بنابراین قویتر از همیشه روانه صحن آزمون کانکور میشود.
صبح روز امتحان است. حمید بهسختی از جایش برمیخیزد و به کمک پدر، برادر و مامایش به صحنه امتحان حاضر میشود. او نیز مانند نازدانه، خودش را در میان دانشآموزان دیگری که از صحت کامل برخوردارند، بیگانه مییابد و آه سردی از سینه بیرون میدهد. به همکاری پدر و ممتحن آزمون کانکور در آخر صنف با وسیلههایی که باید همراهش باشد، جابهجا میشود. از آنجایی که نمیتواند بنشیند، بهگونه خوابیده امتحان کانکور را سپری میکند. به هر بخشی از پرسشها بدون کم آوردن وقت، بهگونه دقیق پاسخ میدهد و یکی پس از دیگری کلید میکند. پس از ختم امتحان و انتخاب رشتهها، دانشآموزان دیگری که از وضعیت حمیدالله آگاه شدهاند، به قصد دلداری و تحسین، نزد او میآیند.
حمید از اینکه با این حالت از طرف دانشآموزان دیگر تمجید و تحسین میشود، خوشحال است. به کمک پدر و دیگر همراهانش، از اینکه امتحان را خوب سپری کرده است، خوشحال به خانه برمیگردد. در مسیر راه نیز چندین بار روز حادثه و صحنه کشته شدن همصنفانش همانند یک خاطره بد در ذهنش مرور میشود و حالت روحی او را برهم میزند. حمیدالله اما به یاد کشتهگان حمله بر مرکز آموزشی کاج، قویتر میایستد. پس از چندین روز، در حالی که وضعیت صحیاش هنوز خوب نیست، از نتیجه کانکور مطلع میشود؛ اینکه با کسب 341 نمره به رشته دلخواهش کامیاب شده است. پس از اعلام نتیجه، اندکی دلش تسلی مییابد. از اینکه زحماتش نتیجه داده است، خوشحال است و انتظار میکشد تا در چوکی دانشگاه منحیث دانشجوی طب بنشیند.
این تنها وضعیت دو دانشآموز آموزشگاه کاج است که در هشتم میزان امسال هدف حمله انتحاری قرار گرفتند. صدها دانشآموز بهویژه باشندهگان منطقه دشت برچی کابل برای سپری کردن امتحان آزمایشی به این مرکز آمده بودند. براساس اظهارات منابع، در نتیجه این حمله دستکم 56 دانشآموز جان باخته و بیش از 115 تن دیگر زخمی شدهاند. بیشتر زخمیان این حادثه خونین با وضعیت مشابه نازدانه و حمیدالله، آزمون کانکور امسال را سپری کردند.