خروج ارتش سرخ، دوام جنگ

فردوس کاوش

خروج ارتش سرخ از افغانستان در ۲۶ دلو سال ۱۳۶۷ معلول به بن‌بست رسیدن جنگ برای روس‌ها،‌ ضعف‌های درونی و ساختاری اتحاد شوروی و برنامه‌های اصلاحی میخاییل گرباچف آخرین زمام‌دار  اتحاد شوروی بود. واقعیت این است که روس‌ها برای تقویت‌بخشی حاکمیت حزب دموکراتیک خلق، ‌دفع خطر گسترش اسلام‌گرایی و جهادیسم در مرزهای جنوبی اتحاد شوروی و پیش‌گیری از نفوذ‌ غرب در سرحدات این کشور به افغانستان لشکرکشی کردند. قبل از لشکرکشی اتحاد شوروی، حکومت حزب دموکراتیک خلق به رهبری امین با انزوای سیاسی و شورش‌های روستاییان دست و پنجه نرم می‌کرد. امین پرچمی‌ها را از قدرت رانده بود، تره‌کی را به قتل رسانده بود و نمی‌خواست قدرت را با تمام نیروهای چپ طرف‌دار اتحاد شوروی، به اشتراک بگذارد. بازداشت‌ها و اعدام‌های بدون محاکمه هم حکومت او را منزوی کرده بود. همان‌طوری که نظام اتحاد شوروی پولیسی و بسته بود، امین هم یک حکومت پولیسی و بسیار بسته ایجاد کرده بود. اعضای کمیته‌ی مرکزی و بیروی سیاسی حزب حاکم نمی‌توانستند با برگزاری یک جلسه امین را از رهبری حزب خلع کنند. امین تمام آنانی را که مخالف خودش تشخیص می‌داد، ‌از حزب اخراج کرده بود. شوروی‌ها در دسامبر سال ۱۹۷۹ به این نتیجه رسیدند که در صورت بقای امین، حاکمیت حزب دموکراتیک خلق با خطر سقوط مواجه می‌شود و این امر مسکو را از داشتن یک دولت دوست در کابل محروم می‌کند.

اتحاد شوروی ظاهراً به این نتیجه رسیده بود در صورتی که یک حکومت دوست در کابل نداشته باشد، اسلام‌گرایی جهادیستی مرزهای جنوبی اتحاد شوروی را تهدید می‌کند و بی‌ثباتی در سرحدات روس‌ها لنگر می‌اندازد. بر اساس همین ارزیابی بود که روس‌ها در شش جدی سال ۱۳۵۸ کودتایی را علیه امین به راه انداختند و به جای او کارمل و طرف‌داران تره‌کی را به قدرت رساندند. پس از این کودتا روس‌ها حضور نظامی خود را در افغانستان علنی کردند و تا صدهزار نظامی به این‌جا فرستادند. روشن بود که روس‌ها در یک منازعه‌ی درون‌حزبی به زیان امین و به سود کارمل و طرف‌داران تره‌کی مداخله کرده بودند، همان‌طوری که انگلیسی‌ها در منازعه‌ی خاندانی قدرت میان شهزاده‌گان سدوزایی و محمدزایی مداخله کرده بودند؛ اما علنی شدن حضور نظامی شوروی در افغانستان به دامنه‌ی جنگ افزود. این امر به جنگ افغانستان بعد بین‌المللی داد. اسناد نشان می‌دهد که شوروی‌ها در سال ۱۹۸۴ متوجه شدند که جنگ افغانستان به بن‌بست رسیده است.

چریک‌های اسلام‌گرای ضد شوروی در آن زمان از پاکستان به عنوان عقبه‌ی راهبردی استفاده می‌کردند و از کمک‌های بی‌دریغ کشورهای عربی و غربی برخوردار بودند. جنگ علیه‌ اتحاد شوروی و طرف‌دارانش انگیزه‌ی دینی داشت، نه انگیزه‌ی میهن‌پرستانه. چریک‌های ضد شوروی مبارزه علیه این قدرت بزرگ سوسیالیستی و طرف‌دارانش را یک تکلیف دینی عنوان می‌کردند، نه یک مبارزه‌ی میهنی شبیه جنگ استقلال امریکا. روستایی‌های افغانستان،‌ طالبان مدرسه‌های دینی افغانستان و پاکستان،‌ جهادیست‌های خارجی و نظامیان پاکستان نیروهای عمده‌ در جنگ ضد شوروی بودند. روستایی‌های افغانستان در جنگ با اتحاد شوروی را فرماندهانی رهبری می‌کردند که مشروعیت محلی و کاریزماتیک داشتند و به رهبران تنظیم‌های مستقر در پاکستان وصل بودند. کمک‌های غربی‌ها و عرب‌ها به جنگ‌جویان ضد شوروی ابتدا در اختیار سازمان استخبارات نظامی پاکستان قرار می‌گرفت و بعد این سازمان از کانال رهبران تنظیم‌ها آن را به فرماندهان ضد شوروی در روستاهای افغانستان می‌رساند. تمام برنامه‌های و طرح‌های حکومت کارمل،‌ حزب دموکراتیک خلق و اتحاد شوروی در جلب حمایت روستایی‌های افغانستان ناکام مانده بود، ولی با وجود آن هم روس‌ها  به دولت‌سازی در شهرها و جنگ در روستاها ادامه می‌دادند. با روی‌کارآمدن گرباچف به عنوان رهبر حزب کمونیست اتحاد شوروی این روال تغییر کرد.

گرباچف که در ماه مارچ سال ۱۹۸۵ رهبر حزب کمونیست شد و ‌به نظامیان و دیگر بلندپایه‌گان آن کشور یک سال وقت داد تا استراتژی مبارزه با جهادیسم در روستاها و دولت‌سازی در شهرها را اثبات کنند. گرباچف در همان زمان فکر می‌کرد که جنگ به بن‌بست دردناک برای اتحاد شوروی بدل شده است، ولی با آن وجود به نظامیان و دیگر مقام‌های این کشور یک سال وقت داد که اگر بن‌بست را شکسته نمی‌توانند، حداقل آن را به سود مسکو تحکیم کنند. ولی بن‌بست نه به سود مسکو شکست و نه به نفع حاکمیت حزب دموکراتیک خلق تحکیم شد. موشک تحول‌آفرین استنگر هم که در سال ۱۹۸۶ در اختیار نیروهای ضد روسی قرار گرفت، گرباچف را به این نتیجه رساند که شوروی جنگ افغانستان را باخته است. گرباچف در کنگره‌ی حزب کمونیست اتحاد شوروی در فبروری سال ۱۹۸۶ گفت که نیروهای ضد اتحاد شوروی جنگ افغانستان را به زخم ناسور بدل کرده‌اند. در روز کنگره‌ی حزب حاکم شوروی به گرباچف صلاحیت داد تا در مورد خروج ارتش سرخ از افغانستان با جهت‌های مختلف مذاکره کند و اقداماتی را برای حل سیاسی جنگ افغانستان روی دست گیرد.

از سر اتفاق کارمل هم مهمان مراسم برگزاری کنگره‌ی حزب کمونیست شوروی بود. گرباچف در حضور او جنگ افغانستان را زخم ناسور خواند. کارمل به دلایل ایدیولوژیک از همکاری با گرباچف امتناع می‌کرد. کارمل به این باور بود که گرباچف با «گلاسنوست» و «پروسترویکا» از اصول اصلی لیننیسم فاصله گرفته است. عبدالوکیل، وزیر خارجه‌ی حکومت داکتر نجیب، در کتاب خاطراتش آورده است که کارمل به شماری از رهبران حزبی در آن زمان گفت که برنامه‌ی اصلاحی گرباچف شوروی و جهان سوسیالیستی را نابود خواهد کرد و به همین دلیل او حاضر به همکاری با زمام‌دار جدید شوروی نیست. کارمل یک سویتیست و لیننیست بسیار تندرو بود. او که مهمان ویژه‌ی مراسم کنگره‌ی حزب کمونیست اتحاد شوروی بود، از فبروری تا می سال ۱۹۸۶ در مسکو ماند و مشغول رای‌زنی با مقام‌های وقت شوروی بود. او حتا نتوانست در مراسم گرامی‌داشت از کودتای هفت ثور به کابل بیاید.

کارمل زیر فشار  روس‌ها بود که با گرباچف همکاری کند و یا کنار برود. بالأخره روس‌ها او را  وادار به کناره‌گیری کردند. در ۴ می سال ۱۹۸۶ در جلسه‌ی پلونوم هجدهم حزب دموکراتیک خلق‌، پس از استعفای کارمل از رهبری حزب دموکراتیک خلق،‌ داکتر نجیب به این سمت برگزیده شد. کارمل در نوامبر همان سال از سمت ریاست دولت هم کنار رفت، ‌به تبعید اجباری تن داد و رهسپار مسکو شد. در همان ماه نوامبر سال ۱۹۸۶ بیروی سیاسی حزب کمونیست اتحاد شوروی فیصله کرد که ارتش سرخ باید تا دو سال دیگر یعنی تا پایان سال ۱۹۸۸ خاک افغانستان را ترک کند، ولی مسکو باید تلاش‌ جدی به خرج دهد که یک حکومت دارای قاعده‌ی وسیع سیاسی که دشمن روس‌ها نباشد در کابل روی کار آید. مسکو در آن زمان این تصمیمش را به اطلاع داکتر نجیب و دیگر بلندپایه‌گان حزب و حکومت وقت رساند.

داکتر نجیب و دیگر بلندپایه‌گان حزبی و حکومتی آن زمان هم ناگزیر شدند که اصلاحاتی بیاورند، ‌قاعده‌ی سیاسی حکومت را تقویت کنند و پالیسی مصالحه‌ی ملی را به اطلاع عموم برسانند. داکتر نجیب به حمایت مسکو در جنوری سال ۱۹۸۷ اساسات پالیسی مصالحه‌ی ملی را اعلام کرد. طرح نجیب برای حل سیاسی چهار عنصر عمده داشت: آتش‌بس سراسری، به اشتراک گذاری قدرت حکومت مرکزی با احزاب، فرماندهان تنظیمی و شخصیت‌های مشهور، رهایی اسیران جنگی از سوی حکومت و  قبول نوعی خودمختاری برای مناطقی که زیر کنترل دولت وقت نبود. او می‌گفت که در نهایت باید انتخابات شود و تمام نیروها روی یک قانون اساسی جدید توافق کنند. در نوامبر سال ۱۹۸۷ داکتر نجیب جرگه‌ی بزرگ/ لویه‌جرگه را در کابل تشکیل داد. در این لویه‌جرگه قانون اساسی جدید تصویب شد. این قانون اساسی به یک سیستم چند‌حزبی و مالکیت خصوصی در اقتصاد رسمیت می‌بخشید. قانون اساسی جدید نام جمهوری افغانستان را به دولت بخشید و «شورای انقلابی جمهوری دموکراتیک افغانستان» را لغو کرد. بر مبنای قانون اساسی جدید باید یک پارلمان از طریق انتخابات عمومی روی کار می‌آمد. این پارلمان باید صلاحیت می‌داشت که به نخست‌وزیر/صدراعظم، رای اعتماد بدهد. این قانون اساسی حکم می‌کرد که رییس‌ جمهور باید در لویه‌جرگه/ مجلس مؤسسان برگزیده شود.

در اپریل سال ۱۹۸۸ در مناطق زیر کنترل حکومت داکتر نجیب انتخابات پارلمانی برگزار شد و آن پارلمان به محمدحسن شرق و کابینه‌ی او رای اعتماد داد. حسن‌ شرق یکی از بلندپایه‌گان زمان داوودخان بود که با حزب دموکراتیک خلق رابطه‌ی سازمانی و ایدیولوژیک نداشت. در اپریل سال ۱۹۸۸ قبل از آغاز خروج ارتش سرخ،‌ حکومت داکتر حسن شرق و کابینه‌اش روی کار  آمد. این اقدامات نشان داد که حکومت داکتر نجیب قاعده‌ی سیاسی خود را وسیع ساخته، ‌از ایدیولوژی لیننیسم فاصله گرفته و خودش را برای حل سیاسی جنگ و خروج ارتش سرخ آماده کرده است. روس‌ها هم بر مبنای توافقات ژنیو که در ۱۴ اپریل سال ۱۹۸۸ امضا شد، ‌به خروج نیروهای‌شان آغاز کردند. توافقات ژنیو در اصل اسنادی بود که بین افغانستان و پاکستان امضا شده بود. در توافقات ژنیو چیز بسیار مشخصی در مورد حل سیاسی جنگ افغانستان نیامده بود. اما با آغاز خروج ارتش سرخ و اصلاحاتی که در قانون اساسی و ساختار حکومت در رژیم داکتر نجیب آمد، این ذهنیت شکل گرفت که باید برای حل سیاسی جنگ افغانستان هم تدابیری اندیشیده شود.

دیگو کوردیویز، نماینده‌ی ویژه‌ی دبیر کل وقت سازمان ملل در امور افغانستان که مذاکرات ژنیو را میانجی‌گری کرده بود، ‌طرحی را برای حل سیاسی جنگ افغانستان پیشنهاد کرد. بر مبنای این طرح باید یک حکومت موقت غیر‌جانب‌دار قدرت اجرایی را از حکومت داکتر نجیب تسلیم می‌شد،‌ داکتر نجیب و دیگر بلندپایه‌گان حکومت وقت از کشور خارج می‌شدند، آتش‌بس سراسری برقرار می‌شد و بعد از طریق یک ریفراندوم یا لویه‌جرگه نماینده‌گان مردم افغانستان در مورد نظام سیاسی آینده تصمیم می‌گرفتند. برخی از دیپلمات‌های سازمان ملل متحد انتظار داشتند که ابرقدرت‌ها از این طرح حمایت کنند؛ اما در آن زمان ایالات متحده به این تصور بود که حکومت داکتر نجیب پس از خروج نیروهای شوروی ظرف شش ماه سقوط می‌کند. رهبران تنظیم‌ها هم علاقه‌ای به این طرح نداشتند. روس‌ها هم تمایلی به استعفای داکتر نجیب نشان نمی‌دادند و تصور می‌کردند که قبل از توافق روی یک حکومت با قاعده‌ی وسیع که در آن تکنوکرات‌ها،‌ ظاهرشاه و همه سهم داشته باشند، کناره‌گیری او به سود مسکو نیست. ارتش پاکستان به هیچ وجه طرف‌دار حل سیاسی نبود. نظامیان پاکستان یک حکومت اسلام‌گرای جهادیست با چاشنی قومی در افغانستان می‌خواستند تا در منازعه با هند به درد‌شان بخورد. رهبران تنظیم‌ها با به اشتراک‌گذاری قدرت با ظاهرشاه و دیگر نیروهای سیاسی مخالف بودند.

 به توافق نرسیدن قدرت‌های بزرگ روی موضوع افغانستان، ‌اختلاف‌های نیروهای سیاسی در داخل و سیاست‌های ارتش پاکستان،‌ فرصتی را که توافقات ژنیو و آغاز خروج ارتش سرخ برای حل سیاسی جنگ افغانستان فراهم کرده بود، ‌از بین برد. ارتش سرخ از افغانستان خارج شد، ‌بدون این‌که جنگ راه حل سیاسی پیدا کند. آیا امروز هم به همان مسیر روانیم؟ آیا ترمپ، گرباچف امریکا است؟ آیا امروز هم فرصت حل سیاسی جنگ به دلیل سیاست‌های پاکستان، جنجال انتخاباتی کابل و ایدیولوژیک‌اندیشی طالبان از بین می‌رود؟

دکمه بازگشت به بالا