استفاده از نمادها و علایم تقریباً با تاریخ انسانی برابری میکند. نمادها در جریان زندهگی انسانها بیشتر از هر وسیله دیگری در فرایند تفهیم نقش داشتهاند. مخصوصاً زمانی که قرار بر این بوده باشد که یک معنا از نسلی به نسل دیگر انتقال یابد، این نمادها بودهاند که به انسانها کمک کردهاند. از تاریخ اولین دستنوشتههای بشری بیشتر از پنج هزار سال نمیگذرد، در حالی که در نتیجه کشفیات باستانشناسان به تصاویری برمیخوریم که حتا دوبرابر آن تاریخ، قدمت دارند. یعنی با تفاوت زیاد، تصاویر و نمادها بر نوشتهها تقدم دارند. این تصاویر گاهی با سیاهی زغال و گاهی با استفاده از سنگهای نوکتیز بر دیوارههای غارها نقش بسته بودند. تصاویر و نمادها بیشتر به معنای خود شی نقاشیشده بهکار برده شدهاند، اما هرازگاهی نیز هدف استعاری را دنبال کردهاند. بهطور مثال، خورشید در نقاشیهای بیشتر فرهنگها به معنای خود خورشید بهکار میرود؛ اما بعضی اوقات و نظر به هدف نگارنده معنای نور نیز از آن افاده میشود. یعنی برای کشف معنای متونی که با نمادها آراسته شده، بیشتر از جملاتی که با ادبیات زبانهای مختلف نوشته شده است، به دقت نیاز وجود دارد.
این نکته که نمادها یا سمبولها در متون باستانی تا چه اندازه ارزشمند هستند، در کتاب «نماد گمشده» بهگونه احسن به خواننده القا میشود. یکی از دلایل عمده شکلگیری نمادها در قالب ادبیات متون باستانی و کهن که به دوره قبل از ایجاد الفبای نوشتاری برمیگردد را میتوان میانفرهنگی بودن آنها عنوان کرد. یعنی در زبان نمادها شمشیر در شرق همان معنایی را میدهد که در غرب و جنوب میدهد. سادهگی زبان نمادها را هم میتوان بهعنوان دلیل دیگر مهم بقای تصاویر و نمادها در دورههای بعد از شکلگیری الفبای نوشتار برشمرد. زیرا به اصطلاح یک تصویر هزار کلمه را بیان میکند. در بیشتر متونی که ظاهراً از ازمنه دوری به ما رسیده تا حتا پیامهای امروزی که به شکل شفر و یا راز به اشخاص مورد نظر نوشته و یا فرستاده میشود، نمادها همچنان جای خود را حفظ کردهاند. زیرا بعضاً در کنار معنای استعاری مشهوری که برای یک نماد میتوان قایل شد، معانی دیگری نیز میتوان برای آن عنوان کرد. مثلاً امکان این موضوع وجود دارد که گروه یا عدهای برای یک نماد معنای غیر از آنچه که بدان مشهور است را عنوان کنند.
کتاب «نماد گمشده» با این که بیشتر بر روی نمادها و سمبولها متمرکز است، آنچنان که گفته آمدیم، به مفهومی فراتر از نمادها میپردازد. این کتاب در قالب ادبیات داستانی بیشتر تکیه به گروهی دارد که بیشترین استفاده را از نمادها در طول تاریخ کرده است. این گروه که ظاهراً تا کنون از سایر اعضای جامعه پنهان بوده، تنها نام آن بر زبان بعضی از اعضای جوامعی که بیشتر با تاریخ و ادبیات سروکار دارند، جاری است. فراماسونها یک حقیقت انکارناپذیر جامعه هستند که در استفاده از الفبای تصاویر و سمبول ید طولایی دارند. این گروهها را با نامهای دیگری نیز میشناسند. مثلاً، منظور از جامعه اخوت فراماسونهاست. مانند بیشتر گروههای خاصی که در طول تاریخ شکل گرفتهاند، این گروه نیز به دنبال کسب قدرت سیاسی و اقتصادی بوده است. البته میتوان گفت که خیلی هم موفق هستند. چون در بیشتر نمادهای بزرگ میبینیم که سرنخی از این گروه موجود است. بهتر است بگوییم بیشتر نمادهای بزرگ را خود اعضای این گروه شکل دادهاند. بهعنوان مثال، بزرگترین برندهای تجارتی چون مکدونالد، کوکاکولا، پپسی و … مشمول شرکتهاییاند که از آنها به عنوان پشتیبان فراماسونها یاد میشود. یا آنچنان که ادعا میشود بیشتر از هفتاد درصد رسانههای جمعی در کنترل این گروه هستند. این که چرا فعالیتهای این گروه تا کنون در پس پردهای از ابهام صورت میگیرد و چهطور این همه با رمزوراز آلوده است، موضوع این کتاب میباشد.
نویسنده در قسمتهای آغازین کتاب بهگونه یک گفتوگوی دوستانه میان دو شخصیت اصلی داستان ادعا میکند که فراماسونیسم با صدای بلند و با افتخار همیشه موجودیت خودش را اعلام کرده است. این ما هستیم که در مورد آن شک و گمانهزنی بیمورد داریم. آنها ظاهراً اعضای خود را انتخاب میکنند و در حریمشان به همهگان راه نیست. برخلاف باورهای مردم عادی در مورد آنها که گفته میشد این گروه پنهان است، باید گفت که نویسنده در همان گفتوگوی کذایی به یک منکر تفهیم میکند که نمیتوان فراماسونها را پنهان خواند، زیرا هزاران مصداق وجود دارد که میرساند فراماسونها بیشتر از آنچه که تصور میرود، موجودند و بیشتر از آنچه میتوان فکر کرد قدرتمند! این که این فرقه مرموز است را نیز نویسنده توجیهاتی میکند که خواننده را مجاب میسازد تا رمز و راز آنها را منطقی بداند. این استدلال که در دوره قرون وسطا کلیسا در تقابل شدید با فرقه قرار گرفت و تصمیم به نابودی بیقیدوشرط آنها اتخاذ شد، این گروه ناچار به عقبنشینی به جانب سایه شد؛ بهگونهای که تا خود نخواهند، کس دیگر نتواند آنها را پیدا کند.
فراماسونها گروهی هستند که تاریخ خود را به دوره حضرت سلیمان پیوند میدهند. از نظر آنها، حضرت سلیمان بزرگترین استاد آنها بهشمار میرود. بعد از آن دوره تا کنون، بیشتر شخصیتهای تاریخساز را از خودیها میدانند. برخلاف باور عامیانه در مورد دینستیزی این گروه، آنها باورهای مذهبی را محترم میشمارند. در کتاب یکی از مهمترین شخصیتهای این گروه، اسقف اعظم کلیسای کاتولیک واشنگتن است. همچنان یکی از اصلیترین مکانهای کتاب که بیشتر اتفاقات در آن رخ میدهد مربوط مسلمانان است. بعضی از شعارهای فراماسونیسم از مذهب بودایی گرفته شده است. این موارد تصادفی اتفاق نیفتاده بلکه نویسنده خواسته بفهماند که این فرقه با دین و مذهب اعضا و یا سایر انسانها کاری ندارد و بیشتر روی معانی صوفیانه تمرکز کرده است. آنها ظاهراً اقتصاد و قدرت سیاسی را که مهمترین عناصر مورد توجه انسانها میباشد، تنها ابزارهای عادی برای صعود به مقصود نهایی میدانند. پیشرفت در علوم معاصر را نیز به خود نسبت میدهند و بیشتر دانشمندان بزرگ دوره رنسانس اروپا را از خودیها عنوان میکنند. البته با توجه به آثاری که از بعضی از دانشمندان آن دوره باقی مانده نیز مصداقی بر مدعای آنهاست.
امروزه بیشتر مواردی که تا چندی قبل در مورد فرقه فراماسون راز محسوب میشد دیگر راز نیست، بلکه با دقت گروههای مخالف آنها عیان شدهاند. گروههای مخالف بیشتر اتفاقات بدیمن و حوادث ناگوار دورههای گوناگون را به فراماسونها ارتباط میدهند؛ ادعایی که بیشتر از جانب آنها رد شده است. بهگونه مثال، جنگهای بزرگ را محصول منافقتها و فتنهگریهای گروه مذکور میدانند؛ اما برخلاف دیگر مواقع در این موارد خود را بسیار ضعیف و کوچکتر از آن میدانند که این اتفاقات بزرگ را طرح و عملی سازند. مخالفان همیشه از فراماسونها بهعنوان طراح تئوری توطیه یاد میکنند؛ توطیههایی که از طرق مختلف اعمال میشود: از نوشتههایی در روزنامه و کتب گرفته تا ایجاد برنامههای تلویزیونی گمراهکننده و پخش و نشر اخبار جعلی، و همین طور، ایجاد دولتهای مزدور و دستنشانده. فراماسونها از هر طریق ممکن در تلاش ایجاد جامعه مبتنی بر آرا و نظریات خود هستند. در این مورد هم باید گفت که شاید یکی از چند موردی که همچنان در هالهای از ابهام قرار دارد، همین اهداف غایی آنها میباشد.
مانند بیشتر مسایلی که به فراماسونها مربوط میشود، در این کتاب نیز تلاش صورت گرفته است تا بهگونه گنگ وارد قضیه داستان شویم. حتا روح خواننده هم باخبر نیست که قرار است با چه جریانی مواجه شود. شخصیت اصلی کتاب یک تاریخدان و استاد دانشگاه است که بیشتر مطالعاتش را موضوعات فرقه فراماسونها احتوا میکند. او به صورت دوامدار با توجه به نشانهها و سرنخهای این گروه، در مورد آنها تحقیق کرده و نتیجه تحقیقات خود را همهگانی میکند. حتا در بعضی موارد برای اثبات آنچه از تحقیقاتش بهدست آمده است، دست به افشای اسناد و علایم آنها میزند. در کنار او، یک دوست خیلی محترم و اصیل در کتاب معرفی میشود که بعدها ثابت میشود یک فراماسون بلندرتبه است و اعضای فامیل او از دیر زمان به اینسو بخشی از رهبری این فرقه تاریک را بر عهده دارند. خواهر اندیشمند این دوست نیز به نمایندهگی از بخش علوم عصری در کتاب نقش گرفته است. او بعد از اتمام دروس دانشگاهی و با استفاده از امکانات فوقالعاده برادرش در مورد یک موضوع کاملاً جدید و بکر تحقیق میکند که در صورت اثبات فرضیه ابتدایی او، خیلی از باورها راجع به مسایل تغییر میکند.
نویسنده بدون شک خواسته تا بخشهایی از زوایای تاریک مربوط به این فرقه را آشکارا فریاد بزند و از این که این امور یکی و دو تا نبودهاند که بهراحتی بتوان آن را در یک مقاله کوتاه یا فلم و نمایشنامه یک ساعته گنجانید، از آن یک داستان طولانی میسازد که در پهلوی این که بتواند نیت و انگیزه خود را به اطلاع خواننده برساند، او را خسته نیز نکرده باشد. اولین بار نیست که کتابی در مورد این فرقه نوشته میشود؛ اما نکته جالب درباره این کتاب این است که برخلاف سایر کتب و مقالاتی از این دست در مورد فرقه فراماسون که بیشتر در مورد توطیههای آنان و برملاسازی فتنههای این گروه برای مردم عادی نوشته شدهاند، این بار نویسنده به نفع فراماسونیسم قلم زده است و از این گروه بهعنوان یک فرقه تصوفی بیضرر که تاریخ همیشه علیه آن نوشته شده، یاد میکند. در دفاع از یک گروهی که همواره در مظان اتهام بیشتر روشنفکران و نویسندهگان قرار داشته است، بیگمان کار آسانی نخواهد بود. مخصوصاً این که نه تنها به رد اتهام در مورد اکتفا کردن، بلکه آنها را موجودات معصوم و مثبت قلمداد کردن کار سختی است.
به هر حال، به هر شخصی که در مورد فرقههای مختلف فراماسون تحقیق میکند، لازم است تا به این کتاب بهعنوان دفاعیه فراماسونها در قبال اتهامهایی که با آنها مواجه هستند، ببیند. چرا که این کتاب از جانب شخصی نگاشته شده است که ظاهراً خود نیز عضویت فرقه را کسب کرده است. در پایان باید گفت که احترام اعضای بلندرتبه فرقه به خالق یکتا نکته جالبی است که نباید از نظر خواننده محو شود. آنها به احترام مخلوقات شگفتآوری که در کاینات تشکیل شده است، لقب «معمار بزرگ» را به معبود بیهمتا میدهند تا ادعای برابری ادیان را رعایت کرده باشند. یعنی اسمهای دینیای که بر خالق بزرگ نهاده شده است را در خلال داستان ذکر نمیکنند؛ امری که همیشه اسباب مخالفت ارباب مذاهب را با فرقه فراماسونها ایجاد کرده است.