حارث جبران – فریداحمد صالح
چانهزنیها و صلحخواهیها در درازای یکسال گذشته، تمرین خوبی برای طرفهای درگیر و گروههای سیاسی بود. ما در یکقدمی تمکین به روایت طالبانی بودیم و قرار بود جمهوریت، قربانی تمامیتخواهی و روایت جنگ و ترور شود.
با این حال، دورنمای حکومت افغانستان و گروه طالبان در پیوند به قضیه صلح و جنگ، تدوین شده به نظر میرسید. هر دو بازیگر در تلاش استحکامبخشی روایت خود بودند، اما بازیگر سومی یعنی آقای خلیلزاد نیز با نسخهی فکری خودش، وارد معرکه شده بود و ظاهراً نقش تمامکننده را ایفا میکرد. طالبان با دلچسبی تمام، آهنگ فتح مذاکرات را میسرودند، تا جایی که توانستند پرنسیپهای مقدماتی دست یافتن به صلح را مهندسی کنند. حکومت افغانستان، اما در این میان به حاشیه رفته بود و نقش نظارتکننده را ایفا مینمود. شهروندان نیز دلواپس و پریشانحال بودند که سرنوشتشان چه خواهد شد. طالبان در دو دهه گذشته در برابر ارزشهای دموکراتیک مردم ایستادهگی نموده و مانع اصلی توسعه روند مردمسالاری بودهاند. باورها بر این بود که با جریانهای این چنینی که هرگز به ارزشهای مدرن و نسخهی معتبر ملی (قانون اساسی) باور ندارند، چطور میشود کنار آمد؟ بدون شک، مانورهای تروریستی آنها حکومت و روند حکومتداری را در بسا موراد مختل نموده بود، اما نباید فراموش کرد که بهای اصلی آن را مردم افغانستان پرداخته بودند. هر زمانی که زمزمه صلح در میان بیاید، حرف اول باید از خواستههای مردم باشد و در کشوقوسهای سیاسی وزنه اصلی و تعیینکننده را باید دیدگاه شهروندان شکل دهد.
خشت نخستین مذاکرات دوحه کج نهاده شده بود و این دیوار لرزان نتوانست به فرجام برسد. طالبان دنبال آشتی و فراهمآوری صلح واقعی نبودند بلکه شایق امتیازخواهی و تلاش برای بازگرداندن یک فهم ایدیولوژیک غیر قابل قبول برای جامعه بودند. به گونهی مثال میشود از امارتخواهی دوباره طالبان در این مذاکرات یادآوری کرد.
به هر حال، دلیل اصلی شکست مذاکرات دوحه تمامیتخواهی، رقابت ستیزجویانه برای کسب امتیاز و اتکای طالبان به تشدید خشونتها برای سنگینساختن فشارها در میز مذاکرات بود. آنها فکر میکردند با تشدید حملات و تحرکات پرخاشگرایانه وزنهیشان را در مذاکرات حفظ خواهند کرد، اما غافل از آنکه این لجاجت سبب زیرورو شدن برنامههای آنها گردید.
درهم خوردن مذاکرات صلح دو پیآمد جدی میتواند داشته باشد. اولاً طالبان پس از نزدیک به دو دهه ستیزهجویی فرصت یافتند به جای سیاست حذفمحورانه، ترور و هراسافگنی، تمرین سیاسی بهتری داشته باشند و به آشتی، همزیستی و گفتمانهای همهشمول تن بدهند. با این وضعیت میتوانستند هویت مطلوب و پسندیدهای به دست آورند که متأسفانه آمیزش بیش از حد آنها با خشونتها مانع این چرخش با ارزش شد و طالبان به سقوط سیاسیشان نزدیک شدند.
ثانیاً شکست مذاکرات موضع حکومت افغانستان را مستحکم ساخت و ادبیات تولید شده در دستگاه حکومت نسبت به صلح را قوت بخشید و فرصتهای مناسبتر و بهتر را برای حکومت فراهم کرد. در این مقاله به سه فرصت دستیافتنی و ایدهال حکومت افغانستان پرداخته شده است:
۱- تقویت نیروهای دفاعی و امنیتی: تشدید خشونتها و ستیزهجوییها از سوی طالبان حتا در جریان مذاکرات صلح، یکبار دیگر حقانیت سنگرداران افغانستان را برملا نمود و جامعه بینالمللی را متوجه ساخت که نیروهای دفاعی و امنیتی افغانستان در خط مقدم جنگ در برابر تروریسم و افراطیت قرار دارند. امریکاییها پس از نُه ماه مذاکرات نفسگیر با گروه طالبان به این نتیجه رسیدند که با سیاست سرکوبگرانه میشود طالبان را به میز مذاکره کشاند، نه با امتیاز بخشیدن.
طبق گزارش نشر شده از سوی مقامات امریکایی، مصارف جنگ در افغانستان ۴۵ میلیارد دالر هزینه را در سال ۲۰۱۸ برای ایالات متحده در بر میگرفته، در حالی که تنها ۵ میلیارد این مقدار به نیروهای دفاعی و امنیتی افغانستان تخصیص داده شده است؛ مقداری که به هیچ صورت برای پیشبرد یک جنگ پیچیده و فراگیر بسنده نبوده و نخواهد بود. اکنون زمان مناسبی به حکومت افغانستان برای زمینهسازی گفتوگوهای همهجانبه با ایالات متحده فراهم شده که ثابت کند استراتژی آنها همسو با اهداف ایالات متحده در خصوص مبارزه با تروریسم جهانی بوده است و تداوم آن نیاز مبرم به کمکهای مالی، مشورتی و تسلیحاتی بیشتر ایالات متحده و جامعه جهانی دارد.
۲- پشتیبانی از برگزاری انتخابات شفاف: انتخابات بخشی از روند سیاسی دموکراسی است و برای هر سیستم سیاسی نیز از انتخابات به عنوان نمادی از دموکراسی استفاده میشود. این نماد طی یکونیم دههی گذشته برای افغانها هزینههای سنگینی در پی داشتهاند. ملت افغانستان با هوشمندی تمام و فداکاریهای قابل توجه، نقش بزرگی در ترویج و نماد ذکر شده داشته است.
یکی از علایم امیدوارکننده این روزها این است، که نمیتوان با مردم صبور و هوشمند افغانستان دهنکجی و لجبازی کرد و اراده راستین و تمایل به دموکراسی آنها را به معامله گرفت چون آنها این نماد با ارزش دموکراسی را به قیمت از دست دادن جانهای شیرین و بریده شدن انگشتانشان به ارمغان آورده اند. امروزه آگاهی ملت افغانستان به جایی رسیده که نمیخواهند ارزشهای بنیادین خود را نثار توافقات میانخالی و ناملموس کنند و آن را به باد فنا بدهند. اراده قوی مردم به برگزاری انتخابات، ابزار خوبی برای حکومت افغانستان پنداشته میشود تا توجه همهجانبه جامعهی جهانی و ایالات متحده را جلب کند و پشتیبانی قاطع آنها را از روند مذکور به دست بیاورند.
۳- در اختیار گرفتن کلید صلح: مسکو از یکسو، بارها پیشنهاد نموده که ضامن هرگونه توافقنامه صلح میان ایالات متحده و طالبان است. این موضوع به وضوح قابل درک است زیرا آنها میزبانی چندین نشست صلح افغانستان را در مسکو به عهده گرفته بودند. از طرف دیگر اما، ایالات متحده به عنوان شریک در امور صلح افغانستان بالای روسیه هرگز اعتماد نخواهد کرد. چنانکه سال گذشته جان نیکلسون، جنرال امریکایی نیروهای ناتو در افغانستان در مصاحبه با رسانه بیبیسی اظهار کرده بود که روسیه اقداماتی را برای تضعیف تلاشهای ایالات متحده برای صلح در افغانستان انجام میدهد و از طریق مالی و فرستادن سلاح طالبان را حمایت میکند. به هر صورت، فروپاشی مذاکرات صلح میان ایالات متحده و طالبان فرصتی را برای روسیه فراهم میکند تا حضور مجدد دیپلماتیک خود را در افغانستان باز گرداند و این چشمانداز باید نگرانی سیاستگذاران امریکایی را در خود داشته باشد، چرا که مسکو دشمن خطرناکی در منطقه برای ایالات متحده شمرده میشود.
جایگاه حکومت افغانستان اما در شرایط پیش آمده میتواند خیلی مثبت ارزیابی شود. ارگ باید خود به دنبال ایجاد یک روند سیاسی سنجیده با طالبان باشد و توانایی حمل کلید صلح برای پایان بخشیدن به درگیریها در افغانستان را داشته باشد. همانگونه که پریزیدنت ترمپ بیان داشته بود که قدرت نظامی به تنهایی ضامن ختم جنگ نیست اما میتواند شرایطی را برای یک روند سیاسی ایجاد کند، که به صلح پایدار منجر شود.
چنانکه یادآوری شد، ایالات متحده به هیچ عنوان نمیتواند شاهد روابط سیاسی میان روسیه و گروه طالبان باشد. بدین صورت حکومت افغانستان با جلب کمکهای بیشتر و مجهز شدن معیاری قوای نظامی، میتواند ضربه محکمی بر پیکر مخالفان وارد کند و از طریق نظامی، زمینهساز ایجاد روند سیاسی برای کشانیدن مخالفان مسلح بر میز مذاکره شود.