قربانیان سقوط؛ ضرورت مبارزه افقی کارگران
محبوب دهقان

مدتها است که وضعیت استثنایی به قاعده بدل شده است. یکی از عرصههایی که این ادعا را ثابت میکند، شرایط فاجعهبار کارگران در افغانستان است. کارگران چه در حکومت پیشین و چه در حاکمیت طالبانی با رنجها و دشواریهای کمرشکن و خانومانسوز دستوپنجه نرم میکنند. موج رو به گسترش بیکاری و فقر پس از به قدرت رسیدن طالبان، بیشتر از هر طبقه دیگر کارگران را متضرر کرده است. حتا کار روزمزدی که گاهوناگاهی در حکومت قبلی میسر میشد، در حال حاضر دستنیافتنیتر شده است، در حالی که بهای مواد خوراکی در مقایسه با دوره حکومت پیشین افزایش چشمگیر یافته است. کمکهای بشردوستانه سازمانهای امدادرسان هم که کمتر به نیازمندان میرسد، چون طالبان اینجا نیز دست از سر مردم برنمیدارند.
نگرانکنندهتر اما این است که ویروس ناامیدی و انفعال به حدی روان کارگران را تسخیر کرده است که هر قدر فاجعه با عمق و گستردهگی بیشتری وارد عمل میشود، به همان میزان کمتر واکنشی برمیانگیزد و از اعتراض در برابر وضعیت موجود که اصلاً خبری نیست. در واقع، کارگران با سکوت و سازش در برابر وضعیت فاجعهبار کنونی، رنج روزافزون خودشان را عادیسازی میکنند که نهتنها سبب بهبود شرایط زندهگی آنان نمیشود، بلکه فاجعه را عمیقتر میکند. کارگران با انفعال در برابر بحران، هر روز حقوق و امتیاز بیشتری را به رژیم سرکوبگر و فاسد و همینطور کارفرمایان حریص و سیرناشدنی واگذار میکنند. این هر دو نهتنها از بحران و فاجعه نمیترسند، بلکه از آن تغذیه میکنند. رژیمهای سرکوبگر و کارفرمایان حریص در یک جامعه شوکزده دچار فاجعه راحتتر میتوانند به آنچه دوست دارند برسند تا یک جامعه نسبتاً قانونمند و نورمال که هزینه فساد، قانونشکنی، زورگویی و جنایت در آن بالاتر است.
در سرمایهداری فاجعه هر قدر شهروندان کرخت و بیتفاوت باشند، به همان میزان کار دست خودشان دادهاند و دندان اربابان قدرت و ثروت را تیزتر کردهاند. باید بر این کرختی و سکوت نقطه پایان گذاشت. باید دست از سازش و نان به نرخ روز خوردن کشید و در برابر یورش سهمگین فاجعه طالبانی بر زندهگی از خود دفاع کرد.
در شرایطی که زنان به تنهایی در برابر رژیم منحط و بیابانگرد طالبان مقاومت میکنند، اگر کارگران و بقیه فرودستان هم از شوک خانومانسوز کنونی بیرون بیایند و به این مقاومت بپیوندند، عمر رژیم طالبان کمتر از آنی خواهد بود که تصور میکنیم.
شکی وجود ندارد که کارگران و سایر فرودستان افغانستان تجربه مبارزاتی چندانی ندارند، چون در بیست سال گذشته به دلیل انجیاوییزه شدن سیاست و فسادزدهگی دموکراسی نمایندهگی، کوچکترین گامی در جهت آگاهیدهی نظاممند و بسیج سیاسی کارگران و دیگر فرودستان در افغانستان برداشته نشده است. احزاب سیاسی و نهادهای مدنی همه پروژهای و پوشالی بودند و به این دلیل، با سقوط رژیم وابسته به غربیها، همه این جریانها به یکبارهگی گموگور شدند. غربیها با خروج از افغانستان سران احزاب سیاسی و مدیران انجیاوهای وندگیر و دزد دستساز خودشان را نیز با اعضای خانوادههای آنان با خود بردند. ورشکستهگی و سقوط احزاب سیاسی در حالی که بیست سال انرژی و استعداد اعضایشان را به هدر دادند، از جهتی میتواند آموزنده و مثبت باشد. یکی از درسهایی که میتوان از فروپاشی احزاب سیاسی گرفت، این است که زمان آن فرا رسیده است تا با توجه به بحران سازماندهی عمودی و دموکراسی نمایندهگی، از سازمانیابی افقی و جمعی برای مبارزه با سرمایهداری و رژیمهای پیرامونیاش دفاع کنیم. با این روش مبارزه، زمینه قدرتگیری رهبران فسادپیشه و استفادهجویی آنان از خیزشهای مردمی از میان میرود و کارگران نیز به قدرت و ظرفیت خودآیینشان بیشتر باورمند میشوند.
برای برخاستن در برابر رژیم منحط کنونی، نیازی به احزاب سیاسی، انجیاوها، حمایت بیرونی و بی۵۲ نیست. این عوامل در یک جامعه فروپاشیده و ویران که هرگز بهگونه معمول و نهادمند توسعه اقتصادی و سیاسی را تجربه نکرده و به این دلیل، مدام در جنگ سنت و مدرنیته گاهی به این سو و گاهی به آن سو لولیده است، بیشتر نقش زودگذر، شکننده و در نهایت منفی بازی کردهاند. در حالی که اگر این عوامل بهدرستی مدیریت میشدند و از آنها بهخوبی بهرهجویی صورت میگرفت، میتوانستند کارساز و ممد باشند. تجربه ناکام بیست سال دموکراسیسازی به سبک امریکایی در افغانستان نشان میدهد که پروژههای سیاسی تنها زمانی میتوانند ماندگار و پایدار باشند که از پایین نهادینه شده و دارای پشتوانه تودهای باشند. حمایت بیرونی تنها در این صورت میتواند اثرگذاری عمیق و بهتری داشته باشد.
باید به تکدیگری و مدام دست به دامان خارجیها و جامعه جهانی شدن پایان دهیم و بر نیروی ناچیز اما پایدار و بیمنت خودمان اتکا کنیم و به پیش برویم. خارجیها بیست سال پیش آمدند و سعی زیادی کردند تا برای ما ملت بسازند؛ اما «ملتسازی» آنها بهزودی یک پروژه شکستخورده از آب بیرون آمد و این را پیش از ما خودشان درک کردند و خیلی زود بساط این برنامه رویایی اما بهسختی دستیافتنی را برچیدند. حالا که خارجیها افغانستان را به صاحبانش برگردانده و رفتهاند، بهگونه دردآوری حس میکنیم که هنوز نرفتهاند. سایه خارجیها همیشه بر سر ما سنگینی میکند. هم طالبان که لاف «پایان اشغال» میزنند و هم مخالفان طالبان امان از بیگانهگان ربودهاند. طنز ماجرا این است که بیگانهستیزترین مردم دنیا در حالی که با دهن کف کرده و هیجان عجیب قبیلهای لاف پیروزی جهاد در برابر «کفار» میبافند و مارش فتح میروند، همزمان دست گدایی به سوی آنان دراز میکنند تا به دادشان برسند. باید به این سنت ریاکار، پر از تناقض و بویناک افغانی پایان دهیم. این کار زمانی شدنی است که روی پاهای خودمان بایستیم و اگر لازم باشد، تاریخ تازهای بسازیم.