«مذاکرات کاذب» و غلبه طالبان بر افغانستان

یعقوب ابراهیمی

طالبان به دو دلیل به قدرت برگشتند. نخست، به دلیل عجولانه‌گی و مقطعی بودن تلاش‌های بومی و بین‌المللی برای یافتن راه‌حل مناسب سیاسی جهت پایان دادن به منازعه افغانستان. دوم، به دلیل کاهش تدریجی قاطعیت دولت و همکاران بین‌المللی آن برای حفظ حیثیت کشور با اتکا بر قوای مسلح‌، در حالی که تغلب و شکست دشمن در میدان محاربه استراتژی اصلی طالبان و حامی آن (پاکستان) بود. در چنین وضعی، طالبان از مذاکرات صرف برای افزایش مشروعیت سیاسی و بین‌المللی استفاده کردند، در حالی که دولت افغانستان و هم‌پیمانان آن آغاز مذاکرات را بهترین گزینه برای حل منازعه محاسبه می‌کردند. به همین دلیل، طالبان با اتکا بر نظریه «مذاکرات کاذب» وارد گفت‌وگو با امریکایی‌ها و افغان‌ها شدند و در مراحل بعدی، دولت افغانستان نیز با درک نسبیِ بینش طالبان به مذاکرات صلح صرف به‌شکل نمایشی در قطر حاضر شد تا برای دوام اقتدار خود وقت بخرد. اما اشتباه اصلی دولت افغانستان در مقایسه با طالبان این بود که طالبان با وجود حضور در مذاکرات، به افزایش فشار در میدان جنگ تمرکز کرد، در حالی که دولت منتظر نتیجه انتخابات امریکا ماند. تا نتیجه انتخابات امریکا معلوم شد، دولت اقتدار خود را کاملا در میدان جنگ از دست داده بود و حکومت جدید امریکا به همین دلیل برای حمایت از کابل علاقه‌مندی زیادی نشان نداد.

این نوشته با واکاوی جزییات و ابعاد موهوم گفت‌وگوهای قطر به بررسی چهره سیاه «مذاکرات صلح افغانستان» که در سایه «سیاست جنوب آسیای ترمپ» در سپتامبر ۲۰۱۸ در قطر آغاز و بدون هیچ دستاوردی در دسامبر ۲۰۲۰ پایان یافت، پرداخته است. در این نوشته کوشیده شده جزییات هر دو مرحله مذاکرات یعنی گفت‌وگوهای امریکا – طالبان و گفت‌وگوهای «بین‌الافغانی» در چارچوب نظریه «مذاکرات کاذب» واکاویی و تاثیرات آن بر روند صلح، سقوط جمهوری اسلامی افغانستان و غلبه نظامی طالبان توضیح داده شود. در این نوشته، همچنان کوشیده شده روند مذاکرات قطر را در نبود شرایط مناسب برای صلح نقد و عجله دولت افغانستان برای مذاکره با طالبان در آن شرایط که سبب افزایش اقتدار طالبان در میز مذاکره و میدان جنگ شد را تشریح کند.

مذاکرات قطر جزییات فراوانی دارد که قبلا در سپهر عمومی روی آن بحث شده است. بنابراین، نظریه «مذاکرات کاذب» کمک می‌کند تا شواهد و عوامل اصلی غلبه طالبان در نتیجه مذاکرات قطر به‌طور منسجم‌تری توضیح و زمینه‌های به وجود آمدن وضعیت کنونی موشکافی گردد. آشنایی با این نظریه شناخت رفتار گروه‌های سیاسی در میز مذاکره را ساده ساخته و به گسترش آگاهی از تکرار پیامدهای آن در آینده کمک خواهد کرد. این نوشته نخست به توضیح نظریه مذاکرات کاذب پرداخته و سپس کارکرد و پیامدهای آن را در مذاکرات امریکا ـ طالبان و مذاکرات بین‌الافغانی در قطر بررسی می‌کند و در پایان توضیح می‌دهد که چگونه در فقدان شرایط لازم برای حل مسالمت‌آمیز منازعه افغانستان بازیگران بر مذاکرات کاذب متکی شد. پیامدهای این روند، برای بازیگران خارجی تجربه سیاسی ـ تاریخی بود، اما برای افغانستان فاجعه.

نظریه مذاکره و «مذاکره کاذب»

مذاکرات صلح ایجاب می‌کند که طرف‌های منازعه بی‌ریا و مخلصانه به گفت‌وگوهای سیاسی به‌عنوان «بهترین» و حتا «یگانه» گزینه حل منازعه روی بیاورند، اختلافات و دایره ممکنات‌شان را برای رسیدن به توافق به بحث بگیرند و برای دست‌یابی به صلح به‌حیث آرمان و هدف مشترک کشور خودگذری سیاسی و ایدیولوژیک نشان دهند (گلوزمن و همکاران ۲۰۱۵؛ شوارتز و جیلبوا ۱۹۸۲؛ لکس و سبنیوس ۲۰۰۶؛ منوکین ۱۹۹۳). از این منظر، مذاکرات صلح گام‌های عملی‌ای جهت رسیدن به صلح در دایره ممکنات طرف‌های درگیر تعریف می‌شود. مذاکرات کاذب خلاف این انگاشت است؛ زیرا در مذاکرات راستین طرف‌ها می‌کوشند برای هدف بزرگ‌تری که اعتلای کشورشان است، روی پاره‌ای از خواست‌های گروهی خویش پا گذارند و از مذاکرات سیاسی به‌عنوان بهترین راه حل منازعه استفاده کنند، در حالی که در مذاکرات کاذب، طرف‌های منازعه به مذاکره به‌عنوان یکی از گزینه‌های ممکن نگاه کرده و از آن به‌عنوان تاکتیک دم‌دست برای اغفال و فریب دیگری و در عین‌ حال برای فراهم آوردن شرایط بهتر جهت حذف جانب مقابل در دراز‌مدت استفاده می‌کنند (گلوزمن و همکاران ۲۰۱۵). به همین دلیل مذاکره‌گران کاذب با عشوه‌گری در میز مذاکره مهارت عجیبی برای اغفال دیگران در کوتاه‌مدت دارند، در حالی که برنامه درازمدت‌شان وقت‌کشی برای رسیدن به هدف حداکثری یعنی حذف جانب مقابل است (گلوزمن و همکاران ۲۰۱۵؛ شوارتز و جیلبوا ۱۹۸۲). بنابراین، در حالی که مذاکره راستین هنر رسیدن به موافقت‌نامه صلح است، مذاکره کاذب ترفندی برای نرسیدن به موافقت‌نامه صلح می‌باشد (گلوزمن و همکاران ۲۰۱۵؛ شوارتز و جیلبوا ۱۹۸۲). طرفین منازعه معمولا به سه دلیل به مذاکرات کاذب روی می‌آورند:

نخست، هنگامی که ناظم خارجی ـ اصولا قدرت خارجی دخیل در منازعه و حل منازعه ـ طرف‌های منازعه را وادار به یافتن راه حل سیاسی از طریق گفت‌وگو می‌کند. در این شرایط، طرف‌های منازعه عدم تمکین به ناظم خارجی را از لحاظ سیاسی و نظامی گران ارزیابی کرده و به چند دلیل مطابق برنامه ناظم به مذاکرات روی می‌آورند. آن دلایل عبارت‌اند از: استفاده از مذاکره برای فریب ناظم در کوتاه‌مدت، جلوگیری از فشار بیشتر به شمول تعزیرات اقتصادی یا مداخله بیشتر نظامی به نفع رقیب، پیش‌گیری از به خطر افتادن اهداف درازمدت و وقت‌کشی برای یافتن فرصت بهتر جهت رسیدن به اهداف استراتژیک و اصلی عمدتا در میدان جنگ (گلوزمن و همکاران ۲۰۱۵). «فرصت بهتر» یعنی تغییر «ناظم خارجی» یا تحول سیاسی در کشوری که حکومت آن هماهنگ‌کننده جنگ و  روند صلح در کشور مورد بحث است. به مجردی که مذاکره‌گران کاذب دریابند ناظم جدید نگاه تازه‌ای به جنگ و صلح در کشورشان دارد، مذاکرات را ترک کرده و به ساختن تقسیم‌اوقات جدید در شرایط جدید می‌پردازند.

دوم، مذاکرات کاذب زمانی اتفاق می‌افتد که بازیگران اصلی از آن برای رسیدن به اهداف پنهانی استفاده می‌کنند. مثلا یک یا همه بازیگران برای کسب پرستیژ بین‌المللی از طریق ایجاد روابط چندجانبه و افزایش مشروعیت سیاسی و دیپلماتیک از مذاکرات کاذب استفاده می‌کنند؛ در حالی که تمرکز اصلی‌شان غلبه نظامی است. بنابراین، استفاده از این مذاکرات کاربرد دوگانه دارد: کاهش تهدیدات داخلی و خارجی بر اهداف درازمدت خویش و افزایش عملیات نظامی علیه رقیب در میدان جنگ.

سوم، مذاکره کاذب زمانی رخ می‌دهد که یکی از طرفین منازعه به این نتیجه می‌رسد که رد گفت‌وگوهای صلح به قرارداد جدیدی میان ناظم خارجی و طرف مقابل انجامیده و در نتیجه سبب افزایش پرستیژ سیاسی و توانایی نظامی رقیب خواهد شد. مذاکره‌گر کاذب این شرایط را «شرایط تحمیلی» محاسبه می‌کند؛ اما برای جلوگیری از سرمایه‌گذاری بیشتر بازیگران خارجی بر رقیب وارد مذاکره می‌شود. به مجردی که «شرایط تحمیلی» تغییر کند، مذاکره‌گر کاذب میز مذاکره را ترک کرده و می‌کوشد از راه‌های دیگر بر رقیب غلبه کند.

مذاکره‌گر کاذب، در مجموع از دو ترفند یا تاکتیک برای رسیدن به هدف استفاده می‌کند: نخست، «ترفند تعلل» که باعث به درازاکشاندن روند مذاکرات می‌شود. مذاکره‌گر کاذب با استفاده از این ترفند، می‌کوشد با توسل به مباحث عمده و پراکنده از طرح مسایل اصلی منازعه در گفت‌وگو جلوگیری کند. این امر سبب خسته‌گی یا واکنش تند جانب مقابل شده و در نتیجه راهش را برای رسیدن به هدف اصلی از طریق میز مذاکره سد می‌کند. ترفند دوم، ترفند حد‌اکثری است. مذاکره‌گر کاذب با استفاده از این ترفند، می‌کوشد اهداف حداکثری و افراطیِ خویش را به‌عنوان مساله اصلی منازعه طرح کرده و بدین‌سان دوام مذاکره را برای جانب مقابل دشوارتر بسازد. این ترفند نیز با هدف به درازاکشاندن و شکست مذاکرات استفاده می‌شود (گلوزمن و همکاران ۲۰۱۵). استفاده از این دو ترفند، سبب می‌شود که جانب مقابل نیز به عین ترفند روی آورده و به مذاکره‌گر کاذب تبدیل شود و صرف به امر «برد و باخت» توسل کند. در چنین شرایطی، هر دو طرف به روند و نتایج مذاکرات باور‌شان را از دست می‌دهند و صرف برای نشان‌ دادن حسن نیت به بازیگران خارجی، مذاکرات را به ظاهر پیش می‌برند. این امر رسیدن به قرارداد صلح از طریق مذاکره را ناممکن می‌سازد. بنابراین، به چارچوب جدیدی نیاز است که در آن بازیگران داخلی دلایل‌شان را برای عدم صداقت توضیح دهند و بازیگران خارجی و به‌ویژه ناظم اصلیِ مذاکرات این دلایل را به رسمیت شناخته و مطابق آن فضای جدیدی را برای مذاکره فراهم کنند؛ امری که در مذاکرات قطر غایب بود.

در مذاکرات قطر، تمام بازیگران در چارچوب مذاکرات کاذب کارنوال گفت‌وگوهای دروغینی را راه انداختند؛ اکثر سیاسیون افغان و خارجی بدون درک ماهیت گفت‌وگوهای کاذب به آن جشنواره پیوستند و آنانی که از ماهیت آن گفت‌وگوها سر درمی‌آوردند، به دلایل مشکوک و نامشخص از افشاسازی آن خودداری کردند. در نتیجه، طالبان با استفاده از آن فرصت، مشروعیت سیاسی و بین‌المللی خود را در میز مذاکره افزایش دادند، در حالی که در میدان‌های نبرد نیز اندکی از مواضع‌شان عقب‌نشینی نکردند. در مقابل، دولت افغانستان و هواداران داخلی و خارجیِ آن تمام تخم‌های‌شان را در سبد مذاکرات گذاشتند، در حالی که سربازان افغان در میدان نبرد هر روز شکست نظامی و عاطفی می‌خوردند. بخش‌های بعدی این نوشته با بررسی هر دو دور مذاکرات در قطر (مذاکره امریکا ـ طالبان و مذاکرات بین‌الافغانی) توضیح می‌دهد که چگونه این گفت‌وگوها متاثر از «مذاکرات کاذب» بود و عدم شرایط لازم برای مذاکرات مخلصانه سبب شکست آن گفت‌وگوها و غلبه نظامی طالبان شد.

مذاکراه امریکا ـ طالبان (سپتامبر ۲۰۱۸ فبروری ۲۰۲۰)

مذاکرات معطوف به صلح دارای چهار مرحله است: آغاز مذاکره، پیش‌رفت مذاکره، امضای موافقت‌نامه و اجرای موافقت‌نامه (جیلبوا ۲۰۰۹؛ شوارتز و جیلبوا ۱۹۸۲). مذاکرات امریکا ـ طالبان در مرحله سوم به پایان رسید. پس از امضای موافقت‌نامه، طالبان برای اجرای آن که مستلزم قطع روابط با گروهای تروریستی، آتش‌بس با دولت افغانستان و مذاکرات بین‌الافغانی می‌شد، پابندی نشان ندادند. طالبان فقط به یک فقره این موافقت‌نامه که قطع حمله به نیروهای امریکایی بود، وفادار ماندند و تا زمان خروج این نیروها یک بار هم تاسیسات امریکایی را هدف قرار ندادند.

مذاکرات دوجانبه در سایه سیاست ترمپ برای پایان بخشیدن به طولانی‌ترین جنگ تاریخ امریکا راه‌‌اندازی شد. استراتژیِ جنوب آسیای ترمپ پاکستان را وادار ساخت تا طالبان را به میز مذاکره بکشاند و همچنان بر حکومت اشرف غنی فشار آورد تا تسلیم این روند شود. پیشنهاد بی‌قید‌و‌شرط اشرف غنی برای مصالحه با طالبان در فبروری ۲۰۱۸ بخشی از آجندای ترمپ بود (غنی ۲۰۱۸). این پیشنهاد با جزییات بیشتر در کنفرانس ملل متحد در جینوا مطرح شد؛ اما طالبان هیچ پاسخی به پیشنهادات غنی ندادند. موازی با تلاش‌های غنی، امریکاییان مذاکرات مستقیمی را با طالبان در سپتامبر ۲۰۱۸ در دوحه آغاز کردند. چون پیش‌بینی امریکاییان این بود که برنامه غنی با طرح ترمپ برای زمینه‌سازیِ خروج عاجل نیروهای امریکایی از افغانستان همخوان نیست و روند خروج را که بایست دستاوردی برای تبلیغات انتخاباتی ترمپ داشته باشد، به تعویق می‌اندازد.

با آغاز مذاکرات امریکا ـ طالبان در دوحه، طالبان تبلیغات گسترده‌ای را برای حمایت از حل مسالمت‌آمیز منازعه راه انداختند. آن تبلیغات رسانه‌های نخبه افغانستان و افکار عامه کشور را شدیدا تحت تاثیر قرار داد. هدف تبلیغات طالبان این بود که به مردم افغانستان و جامعه جهانی نشان دهند که آنان تغییر کرده و آماده آمیزش با شرایط جدید و فضای بین‌الدول بوده و آماده‌اند از فشار نظامیِ خویش در مراحل مختلف مذاکرات کاسته و وارد تعامل سیاسی با حکومت افغانستان و جهانیان شوند. سراج‌الدین حقانی در نامه‌ای به نیویورک تایمز اشتیاق طالبان برای رسیدن به صلح از طریق مذاکره را با جزییات نوشت (حقانی ۲۰۲۰).

اما در واقعیت، این‌همه پروپاگندا و تبلیغات مجازی برای کاهش فشار اداره ترمپ بر پاکستان و شاخه سیاسی طالبان در قطر انجام یافت. در سایه این تبلیغات طالبان کوشیدند با تظاهر به این‌که یافتن راه حل از طریق مذاکره بهترین گزینه این گروه است، بازیگران داخلی و خارجی را اغفال کنند. همچنان تلاش طالبان این بود تا از مذاکرات به‌عنوان فرصتی جهت افزایش مشروعیت سیاسی از طریق میز مذاکره و جلوگیری از فشار بیشتر بین‌المللی بر خود و حامی اصلی خود (پاکستان) سود جویند (باکر و همکاران ۲۰۱۹). هرچند طالبان توانستند در جریان مذاکرات، مراودات خوبی با امریکاییان به وجود بیاورند، اما این مراودات به‌طور کامل متاثر از فشار «ناظم خارجی» یعنی امریکا بود که عمدتا می‌تواند در چارچوب نظریه گفت‌وگوهای کاذب در سه چهارچوب توضیح داده شود.

نخست، آن مذاکرات تحت فشار شدید اداره ترمپ بر پاکستان و طالبان برای تسهیل عاجل خروج نظامیان امریکا آغاز شد. در چنان اوضاعی طالبان برای کاهش فشار خارجی و در عین زمان افزایش مشروعیت در مجالس بین‌المللی وارد گفت‌وگو شدند؛ اما در عمل به فشارها در میدان‌های جنگ افزودند. دوم، امضای موافقت‌نامه با طالبان پیش از انتخابات ۲۰۲۰ امریکا، لبه سیاست خارجی ترمپ را در کارزار انتخاباتی برنده می‌ساخت و به این دلیل نیز مذاکره‌کننده‌گان امریکایی در قطر برای امضای سندی با طالبان عجله داشتند و طالبان برای به دست آوردن وقت و فرصت بیشتر و کاهش فشار خودشان را با برنامه امریکایی‌ها هماهنگ ساختند. سوم، امضای موافقت‌نامه با طالبان، از نظر امریکاییان زمینه‌های کارزار مبارزه بومی با تروریسم بین‌المللی را به سرکرده‌گی طالبان فراهم می‌ساخت و به این ترتیب از مخارج امریکا در افغانستان می‌کاست. این نیز سبب می‌شد که اداره ترمپ فشار بیشتری برای مذاکرات وارد کند. در چنان شرایطی، طالبان از مذاکرات به‌عنوان فرصت سیاسی دم‌دست و همچنان سکویی برای رسیدن به اهداف استراتژیک و درازمدت خویش، استفاده کردند.

در جریان مذاکرات، طالبان هر دو تاکتیک یا ترفند مذاکرات کاذب یعنی ترفند تعلل و ترفند حداکثری را به کار بستند. ترفند تعلل برای به دست آوردن زمان بیشتر جهت رسیدن به شرایط مناسبت‌تر استفاده شد و ترفند حداکثری و سماجت برای فشار آوردن بر مذاکره‌گران امریکایی به هدف شامل ‌ساختن اولویت‌ها و کلیدواژه‌های طالبان مانند آوردن نام امارت اسلامی، که تا آن زمان برای امریکاییان و دولت افغانستان تابو بود، در موافقت‌نامه به کار رفت. ترفند دومی همچنان برای به بن‌بست کشاندن پالیسیِ حداکثریِ دولت افغانستان که عمدتا شامل آتش‌بس، بستن پناه‌گاه‌های طالبان در پاکستان و امثال آن پیش از آغاز گفت‌وگو‌های بین‌الافغانی می‌گردید، استفاده شد. در همین راستا، طالبان از سیاست «مغالطه» نیز استفاده کردند تا موضوع خروج امریکا را اولویت صلح و مساله آتش‌بس و مذاکرات بین‌الافغانی را امر ثانوی و داخلی جلوه دهند.

این مذاکرات نهایتا به امضای یک قرارداد دوجانبه روی سه موضوع کلیدی انجامید: تضمین طالبان برای قطع همکاری با گروه‌های تروریستی، جدول زمانی‌ برای خروج نیروهای امریکایی و راه‌اندازی گفت‌وگوهای بین‌الافغانی برای حل مسالمت‌آمیز منازعه. هرچند تمام بازیگران داخلی و خارجی از این موافقت‌نامه حمایت‌ کردند، اما همه‌شان استقرار مجدد امارت اسلامی، که اسم آن در قرارداد ذکر شده بود، را فورا رد کردند (اعلامیه مشترک ۲۰۲۰). با وجودی که این هم‌سویی بین‌المللی در کلیت خود به نفع جمهوری افغانستان بود، اداره غنی و هم‌پیمانان آن چنان گرفتار بازی‌های روزمره و استخباراتی، ملاقات‌های تشریفاتی، سفرهای سورریال و تعاملات روزمره بی‌معنا با بازیگران داخلی و خارجی شده بودند که توان درک اهمیت آن وضعیت را در درازمدت نداشتند. این در حالی بود که طالبان با استفاده از فرصت بر استراتژی برد و باخت خود سرمایه‌گذاری می‌کردند تا دولت را از لحاظ سیاسی و نظامی از پای در‌بیاورند. غلبه نظامی طالبان بر افغانستان، نتیجه سیاست آشفته کابل و استفاده موفقانه طالبان از ترفند مذاکرات کاذب بود. با استفاده از آشفته‌گی سیاسی در کابل و هیجان‌زده‌گی امریکا برای خروج از افغانستان، طالبان از مرحله دوم گفت‌وگوها با دولت افغانستان کنار رفتند و در عوض ماشین‌های جنگی‌شان را در میدان محاربه روشن‌تر کردند.

گفت‌وگوهای بین‌الافغانی (سپتامبر ـ دسامبر ۲۰۲۰)

مذاکرات ‌بین‌الافغانی صرف به‌شکل محفل بازگشایی گفت‌وگوها رونما اما در مراحل عملی به دلیل عدم آماده‌گی صادقانه طالبان و حکومت افغانستان برای پیش‌برد گفت‌وگوها منجمد شد. مذاکرات در فضای برخاسته از خوش‌بینی غیرواقع‌بینانه بین‌المللی که به دنبال امضای موافقت‌نامه دوحه به وجود آمده بود، آغاز شد. در آن فضا، حکومت افغانستان تحت فشار مستقیم امریکا به مذاکرات دوحه روی آورد و طالبان نیز که به دنبال موافقت‌نامه دوحه مسوولیت عظیم بین‌المللی را بر دوش می‌کشیدند، برای رهایی از فشار خارجی وارد مرحله اول مذاکرات بین‌الافغانی شدند (جورج ۲۰۲۰؛ لطیفی ۲۰۲۰؛ مشعل ۲۰۲۰). فشار اصلی اداره ترمپ در آن مرحله بالای حکومت افغانستان بود تا پیش‌شرط‌های طالبان برای مذاکرات، به‌خصوص رهایی پنج‌ هزار زندانیِ طالب، را بپذیرد. آن فشارها سبب شد که طرفین نشستن دور میز مذاکره را بپذیرند.

اما از روزهای نخستین مذاکرات به نظر می‌رسید که هر دو طرف با پافشاری بر اهداف حداکثری خود به نتیجه برد-برد علاقه ندارند. طرفین کوشیدند از مذاکرات به‌عنوان فرصت کوتاه‌مدت جهت رسیدن به فرصت مطلوب و زمینه‌سازی برای به حاشیه ‌راندن جانب مقابل از روند سیاسی و در نهایت غلبه کامل استفاده کنند. به این ترتیب، هر دو جانب در هیات مذاکره‌گران کاذب وارد مرحله نخستین مذاکرات شدند. دلیل چنین رویکرد واضح بود. طرفین باور نداشتند که نتایج مذاکرات بهتر از نتایج مورد نظر آن‌ها خواهد بود. نتیجه مورد نظر طالبان تسخیر قدرت و به حاشیه‌ راندن حکومت غنی بود، در حالی که نتیجه مورد نظر حکومت افغانستان این بود که بازیگران خارجی، به‌ویژه ایالات متحده را با استفاده از فرصت قانع سازد تا طالبان را وادار به ادغام در روند سیاسی حاکمِ افغانستان سازد. از این لحاظ طرفین به مذاکرات بیشتر به‌مثابه یک فرصت جهت اغوای بازیگران خارجی می‌نگرستند تا مرحله‌ای از حل مسالمت‌آمیز منازعه. آن مذاکرات، در مجموع دو مرحله داشت. مرحله اول گشایش مذاکرات بود که پس از سلسله‌ای از گفت‌وگوهای بی‌نتیجه درباره قواعد و حدود مذاکرات در مراحل بعدی، به پایان رسید. مرحله دوم که در آن قرار بود روی گام‌های عملی برای رسیدن به صلح صحبت شود، هرگز تحقق نیافت.

مرحله اول گفت‌وگوها در سپتامبر ۲۰۲۰ آغاز و در دسامبر همان سال بدون هیچ دستاوردی، به جز وعده برگشتن به میز مذاکره، خاتمه یافت. طالبان و حکومت افغانستان در آن مرحله به خاطر کاهش فشار خارجی به‌عنوان مذاکره‌گران کاذب ظاهر شدند. گفت‌وگوها تماما به مسایل ابتدایی و نامرتبط به مذاکرات صلح چون تشریفات ملاقات و نزاکت‌های روبه‌رویی و خداحافظیِ پس از جلسه خلاصه می‌شد. آن رفتار نشان می‌داد که هیچ‌یک از طرفین در آینده نزدیک علاقه‌مند صحبت روی مسایل اصلی منازعه نیست. طرفین پس از سه ماه دید و وادید در دوحه، روی یک سند سه‌صفحه‌ای برای گفت‌وگو درباره چارچوب و قواعد مذاکره در مراحل بعدی توافق کردند (عادلی ۲۰۲۱)؛ یعنی هر دو طرف پذیرفتند که در مرحله بعدی مذاکرات که قرار بود در پنجم جنوری ۲۰۲۱ آغاز شود، روی اصول مذاکره گفت‌وگو کنند؛ امری که هرگز اتفاق نیفتاد.

مذاکرات بین‌الافغانی زاده اداره ترمپ بود. پس از شکست او در برابر جو بایدن، آن روند نیز به تاریخ پیوست. به دنبال انتقال قدرت در امریکا، حکومت افغانستان و طالبان که باور داشتند تغییراتی در سیاست امریکا در قبال افغانستان به وجود خواهد آمد، مصرانه تلاش کردند تا جای پایی در برنامه اداره جدید امریکا بیابند. به همین دلیل هر دو طرف مذاکرات دوحه را دیگر جدی نگرفتند. طالبان فوراً از روند مذاکرات خارج شدند و روسای تیم آن‌ها به شمول ملا برادر و ملا حکیم از پاکستان به قطر در زمان موعود برنگشتند. هرچند ملا برادر طی نامه‌ای به مردم امریکا نوشت که هنوز به مذاکرات دوحه باورمند است، اما رهبران طالبان عملا از این مذاکرات پا کشیدند و به اولویت‌های اداره بایدن چشم دوختند (آخوند ۲۰۲۱؛ جاوید ۲۰۲۱).

بدین‌سان، گفت‌وگوهای بین‌الافغانی که گمان می‌رفت دری به سوی حل مسالمت‌آمیز منازعه افغانستان باشد، هرگز جامه عمل نپوشید. هرچند اداره بایدن پیشنهاد هشت‌صفحه‌ای را درباره حل منازعه افغانستان در مارچ سال ۲۰۲۱ ارایه کرد، اما تدابیر عملی و نقشه راه برای تطبیق آن پیشنهاد هرگز از سوی این اداره معرفی نشد (لبوت و گرامر ۲۰۲۱). فقدان نقشه راه برای حل سیاسی منازعه و عدم علاقه‌مندی امریکا جهت کار بیشتر با حکومت افغانستان، فرصت بزرگی را برای طالبان فراهم کرد تا مشکل را در میدان جنگ حل‌و‌فصل کنند. در آن مرحله گروه طالبان ابتدا از تصرف روستاها و ولسوالی‌ها آغاز کرد و تا تصرف مراکز ولایات و پایتخت کشور فاتحانه پیش رفت‌. به این ترتیب غلبه طالبان بر افغانستان سه دلیل داشت: ناآگاهی بازیگران داخلی و خارجی از رویکرد کاذبانه طالبان به مذاکرات، درک سطحی و غیرواقع‌بینانه اداره بایدن از وضعیت افغانستان و روند مذاکرات و در نهایت ناتوانی حکومت افغانستان در استفاده از مذاکرات و مدیریت قوای مسلح در میدان جنگ به‌ویژه در بهار و تابستان سال ۲۰۲۱. شکست مذاکرات و غلبه نظامی طالبان، همچنان ناشی از نبود شرایط لازم برای مذاکرات معطوف به صلح در افغانستان بود که بخش بعدی به آن می‌پردازد.

نبود شرایط لازم برای مذاکرات صادقانه

اداره ترمپ از گفت‌وگوهای قطر برای توجیه، تسهیل و تسریع خروج نیروهای امریکایی از افغانستان کار گرفت. آن اداره خواست به شهروندان امریکا حالی کند که افغان‌ها آماده گفت‌وگو هستند و بنابراین حضور نظامیان امریکا در این کشور موضوع ندارد. در چنان فضایی، امریکاییان رفتار کذایی طالبان در میز مذاکرات را کاملا انکار کرده و روی حسن نیت آن‌ها سرمایه‌گذاری کردند. رسانه‌های امریکایی نیز به تبعیت از سیاست حاکم تا توانستند ظرفیت مذاکره‌پذیری طالبان را برجسته ساخته و جهانی از طالبان مصلح ترسیم کردند. در چنان اوضاعی، حکومت افغانستان نیز جرئت نکرد افکار عامه را درباره واقعیت گفت‌وگوهای دوحه در جریان بگذارد؛ زیرا مجبور به تعقیب آجندای امریکا از یک سو و از سوی دیگر در تلاش یافتن فرصت بیشتر برای بقا با استفاده از حمایت امریکا بود.

بنابراین، علاوه بر سیاست بی‌قرار و آجندای گیج‌کننده امریکا برای ختم «جنگ پایان‌ناپذیر» در افغانستان و  عدم اعتماد طالبان به حل منازعه از طریق گفت‌وگوهای دوحه و ناتوانی حکومت افغانستان در عرض اندام به‌عنوان بازیگر موثر در آن گفت‌وگوها، نبود شرایط لازم برای حل مسالمت‌آمیز منازعه نیز روند صلح افغانستان را صدمه زد. نظریه‌های حل منازعه نشان می‌دهند که طرفین جنگ در فقدان شرایط لازم برای گذار مسالمت‌آمیز، از مذاکره صرف به‌عنوان ترفند و تاکتیک کوتاه‌مدت استفاده می‌کنند تا برای رسیدن به اهداف درازمدتِ استراتژیک زمان بخرند (شوارتز و جیلبوا ۱۹۸۲). در مذاکرات امریکا ـ طالبان و مذاکرات بین‌الافغانی لا‌اقل یکی از طرف‌های گفت‌وگو، به‌خصوص طالبان، به این ترفند توسل جستند. مذاکرات دوحه در فقدان سه الزام و شرط اساسی برای رسیدن به صلح (فقدان توافق روی نظام سیاسی پسامنازعه، انعطاف‌ناپذیری و سماجت طالبان و عدم اجماع بین‌المللی روی چگونه‌گی حل منازعه) انجام یافت که تاثیرات شگرفی بر ماهیت، روند و نتایج مذاکرات داشت.

۱- نبود توافق روی نظام سیاسی پسامنازعه: نظام سیاسی مجموعه قواعد و مقرارات حکومت‌داری در یک کشور است. چگونه‌گی و چارچوب این قواعد و مقررات برای ایجاد نظام سیاسی همه‌پذیر در افغانستان پیش از مذاکرات دوحه و در جریان آن مورد اصلی اختلاف حکومت افغانستان و طالبان بود. هیچ‌یک از طرفین حاضر نبود برای رسیدن به نقطه اشتراک از مواضع خویش عقب‌نشینی کند. میانجیان داخلی و خارجی نیز نتوانستند این مورد حساس و متناقض را درک و روی آن با حکومت و طالبان برای رسیدن به نقطه مشترک کار کنند.

حکومت در افغانستان، به دنبال سقوط امارت طالبان در ۲۰۰۱، بر‌اساس ایده دموکراسی شکل گرفته بود و سیاسیون افغان به این باور رسیده بودند که هر گروه متخاصم اگر به صلح روی بیاورد، باید به قاعده سیاسی پسا-۲۰۰۱ تمکین کند. در مقابل، طالبان به ایده احیای امارت باور داشتند که عمدتا مورد پذیرش شهروندان افغانستان، موتلفان بین‌المللی دولت و حتا پاکستان به‌عنوان حامی اصلی طالبان قرار نداشت. اما بی‌خیال از عدم پذیرش گسترده ایده امارت، طالبان به‌طور مستمر خودشان را امارت اسلامی خواندند و از این طریق تلاش کردند پایه‌های مشروعیت دولت افغانستان را با خارجی خواندن آن و این‌که عروسک خیمه‌شب‌بازی امریکا است، زیر سوال ببرند (آخوندزاده ۲۰۱۸، ۲۰۲۲؛ مشعل ۲۰۱۹).

اما طالبان هرگز به جزییات و خصوصیات نوع دولتی که برای افغانستان در نظر داشتند، در هر دو دور گفت‌وگوهای دوحه نپرداختند. حتا پس از غلبه این گروه بر افغانستان در آگست ۲۰۲۱، رهبری این گروه نتوانسته است این جزییات را به‌طور رسمی اعلام کند. در مقابلِ نگاه موهوم طالبان به نظام سیاسی، دولت افغانستان و نخبه‌گان حامی دولت به‌طور واضح نظام سیاسی مبتنی بر انتخابات را نظام ایده‌آل برای افغانستان پیشنهاد کردند. پذیرش این نظام سیاسی طالبان را ملزم به ادغام در سیستمی می‌ساخت که مبتنی بر انتخابات، آزادی‌های مدنی و پلورالیسم سیاسی و اجتماعی بود. طالبان این پیشنهاد را کاملا رد کردند.

بنابراین، مذاکرات دوحه، به‌ویژه گفت‌وگوهای بین‌الافغانی، شدیدا متاثر از نبود توافق روی نظام سیاسیِ پسامنازعه بود. در حالی که دولت افغانستان دموکراسی انتخاباتی را نظام سیاسی مطلوب برای جامعه متکثر افغانستان می‌دانست و تبلیغات گسترده‌ای را برای همه‌پذیریِ آن راه انداخته بود، طالبان این نظام را فسادزا و ناکارا خوانده و مدل امارت اسلامی را بدیل بهتری برای آن تبلیغ می‌کرد. هرچند نظام سیاسی افغانستان در زمان جمهوریت خلاهای زیادی داشت و از برآوردن الزامات دموکراسی ناتوان بود، اما نظام استبدادی نبود. در حالی که نظام پیشنهادیِ طالبان در منتهی‌الیه نظام‌های استبدادی قرار دارد. بنابراین، نبود توافق روی نظام سیاسی و عدم علاقه‌مندی برای گفت‌وگو روی آن، یکی از معضلات اصلی گفت‌وگوهای قطر بود که در عموم سد راه اعتمادسازی میان طرفین و مانع پیش‌رفت مذاکرات صلح شد.

۲- انعطاف‌ناپذیریِ طالبان: گفت‌وگوهای قطر از انجماد ایدیولوژیک و سماجت سیاسی طالبان روی ساختار داخلی و خارجی این گروه نیز متاثر بود. ساختار داخلی یعنی سلسله‌مراتب و سیستم مدیریتی طالبان و ساختار خارجی یعنی شبکه‌های حمایتی این گروه در داخل و خارج افغانستان. هر دو ساختار تحت نظارت مستقیم شورای رهبری در کویته قرار داشت که مخالف هر نوع تغییر در مدیریت، شیوه عمل‌کرد و روابط فراگروهی طالبان بود.

از لحاظ داخلی، ساختار طالبان مخلوطی از مدیریت سلسله‌مراتبی و شبکه‌ای بود. ساختار سلسله‌مراتبی طالبان از رأس سازمان در شورای کویته که مظهر تصمیم‌گیری‌های کلان و استراتژیک بود، آغاز می‌شد و تا والی‌های سایه و واحدهای جنگی و انتحاری در سراسر افغانستان امتداد می‌یافت (میزلند و لیدنسی ۲۰۲۱). انجماد ایدیولوژیک و ساختار سلسله‌مراتبی متمرکز طالبان مانع اندک‌ترین انعطاف‌پذیری در جریان مذاکرات شد. نماینده‌گی سیاسی طالبان در دوحه، با تمکین بی‌کم‌و‌کاست به این ساختار و ایدیولوژی منجمد که مبتنی بر نتایج حداکثری بود، هر نوع مسامحه و سازش روی مسایل اصلی را ناممکن ساخت. این ساختار منجمد از یک سو بازتاب ایدیولوژی و سیاست شورای کویته و از سوی دیگر مبتنی بر آرمان و خواست شورشیان، بمب‌گذاران و مخبران این گروه در میدان‌های جنگ بود.

علاوه بر ساختار منجمد داخلیِ طالبان، ساختار خارجی که شامل شبکه‌ها و زیرمجموعه‌های حمایتی این گروه می‌شد، نیز بر ماهیت و شیوه گفت‌وگوهای این گروه در دوحه سایه افگند. زیرمجموعه‌های حمایتی طالبان عمدتا چهار محور داشت: حمایت‌های محلی ـ قبیله‌ای، پناهگاه‌های فرامرزی، حمایت‌های دولتی از کشورهای منطقه به‌خصوص پاکستان و فقر در روستاهای افغانستان. نخست از همه، طالبان به دلیل مناسبات قبیله‌ای در دو سوی مرز دیورند توانستند پناهگاه‌های امنی خارج از سرحدات افغانستان و در اعماق مناطق قبایلی پاکستان بسازند. داشتن چنان پناهگاه‌ها، سیالیت طالبان در دو سوی مرز را بالا برد و به جنگ‌جویان این گروه فرصت داد تا در صورت فشار از سوی دولت افغانستان به‌ساده‌گی وارد عشرت‌کده‌‌های خویش در آن سوی مرز شوند. علاوه بر آن، حمایت مستقیم دولت و نهادهای استخباراتی و مذهبیِ پاکستان از طالبان نقش تعیین‌کننده‌ای در تقویت سیاسی و نظامی این گروه داشت. نهایتا، فقر و توسعه‌نیافته‌گی در دو سوی مرز دیورند بستر مناسبی برای عسکرگیری طالبان فراهم ساخت. طالبان در یکی از فقرزده‌ترین و محافظه‌کارترین ساحات روستایی جهان علیه نیروهای ایتلاف و دولت افغانستان می‌جنگیدند. این وضعیت زمینه را برای استخدام جنگ‌جویان جوان و بیکار در سپاه طالبان فراهم ساخت.

ساختار پیچیده خارجی طالبان که فراهم‌آورنده زیرمجموعه‌های چندلایه حمایت از این گروه می‌شد، در جریان گفت‌وگوهای دوحه از سوی امریکاییان و حکومت افغانستان هرگز مورد بررسی قرار نگرفت. به‌گونه مثال در گفت‌وگوی امریکا – طالبان و مرحله نخستین گفت‌وگوهای بین‌الافغانی مساله پناهگاه‌های طالبان در خاک پاکستان، منابع حمایت خارجیِ این گروه، علت‌های بومی و منطقه‌‌ای شبکه شورشی طالبان و زمینه‌های استخدام این گروه از جوامع فقرزده هرگز مورد مداقه قرار نگرفت. عدم پرداختن به این مسایل اساسی از یک‌ سو ناشی از نا‌آگاهی امریکاییان و حکومت افغانستان از اهمیت آن و از سوی دیگر پیامد انعطاف‌ناپذیری طالبان که قصد نداشتند روی این مسایل چانه‌زنی کنند، بود. بنابراین، مذاکرات بیشتر روی موضوعات مربوط به اولویت‌های امریکا چون آینده تروریسم و روند خروج نیروهای امریکایی صورت گرفت تا روی اولویت‌های حل منازعه در افغانستان. در نتیجه عدم علاقه‌مندی امریکا به پرداختن به مسایل مهم صلح در افغانستان و ساختار داخلی و خارجی طالبان به‌عنوان معمای اصلی منازعه، مذاکرات بین‌الافغانی با سخنان تشریفاتی، موهوم، سطحی و نامرتبط طرفین آغاز و با ابهام بیشتر خاتمه یافت.

۳- نبود اجماع بین‌المللی: علاوه بر عدم توافق روی نظام سیاسی و انعطاف‌ناپذیریِ طالبان، گفت‌وگوهای صلح دوحه از عدم اجماع بین‌المللی پیرامون مذاکرات و پیامدهای آن نیز متاثر بود. بازیگران مهم خارجی به شمول امریکا، اتحادیه اروپا، روسیه، چین، پاکستان، ایران و دیگران موضع‌گیری‌های متناقضی نسبت به روند مذاکرات صلح و پیامدهای آن داشتند. هرج‌ومرج و آشوب بین‌المللی درباره روند حل منازعه دولت افغانستان و طالبان را مجبور ساخت با هریک از این بازیگران و براساس اولویت‌های آن‌ها جداگانه کنار بیایند. این وضعیت سبب شد که دولت و طالبان به جای نگرش درازمدت پیامد مذاکرات، از فرصت‌هایی که توسط هر بازیگر خارجی فراهم می‌شد، به‌طور روزمره به نفع خویش استفاده کنند. بازیگران خارجی نیز سخاوت‌مندانه منابع خویش را در خدمت طرفین قرار می‌دادند (اسفندیاری ۲۰۲۱؛ هیگینس و مشعل ۲۰۱۹؛ گرینفیل و احمد ۲۰۲۰). در نتیجه هر دو طرف تظاهر به برآوردن خواست‌های بین‌المللی می‌کردند، اما در عمل همچون مذاکره‌گران کاذب می‌کوشیدند از فرصت فراهم‌آمده توسط هر یک از بازیگران خارجی به نفع خویش و علیه جانب مقابل استفاده کنند.

در جریان مذاکرات دوحه دولت افغانستان تا آخر کوشید آجندای خویش را که عبارت از ادغام طالبان در روند سیاسیِ پسا-۲۰۰۱ بود، به‌حیث یگانه گزینه، به بازیگران خارجی توجیه کند. آن برنامه با دیدگاه احیای امارت طالبان اساسا متناقض بود. روش و برنامه متناقض دولت و طالبان سبب دوپارچه‌گی بازیگران خارجی شد. در نتیجه، امریکا، اتحادیه اروپا و هم‌پیمانان‌شان به‌طور اعلام‌ناشده هم‌سو با برنامه دولت افغانستان بودند، در حالی که روسیه، چین، پاکستان و ایران از نسخه طالبان حمایت می‌کردند (اسفندیاری ۲۰۲۱؛ روث ۲۰۱۸). هرچند بازیگران مهمی چون امریکا، روسیه، چین و پاکستان توافق‌نامه‌ای را زیر عنوان ترویکای تمدیدیافته درباره صلح افغانستان در بهار ۲۰۲۱ امضا کردند، اما هیچ گام عملی‌ای برای تطبیق و اجرای آن برنداشتند (ترویکای ۱ و ۲). دولت افغانستان از آن موافقت‌نامه استقبال کرد، اما طالبان به دلیل این‌که امضاکننده‌گان توافق‌نامه مخالف احیای امارت اسلامی بودند، آن را رد کردند. هرچند موافقت‌نامه‌های ترویکا نتایج موثری در قبال نداشتند، اما برخی از اعضای آن با راه‌اندازی مجالس موازی و استقبال از طالبان موازنه گفت‌وگوها را برهم زده و آسیب بیشتری به روند مذاکره و مصالحه رساندند. بنابراین، عدم اجماع بین‌المللی روی روند صلح باید به‌عنوان یکی از عوامل اصلی ناکامی تلاش‌ها برای حل منازعه افغانستان بررسی شود.

جمع‌بندی

استفاده از ترفند مذاکره کاذب توسط طالبان و در مراحل پسین توسط حکومت افغانستان، حل مسالمت‌آمیزِ منازعه افغانستان را ناممکن ساخت. مذاکرات امریکا – طالبان و گفت‌وگوهای بین‌الافغانی عمیقا متاثر از این ترفند بود. در گفت‌وگوی امریکا – طالبان، گروه طالبان تحت فشار شدید بین‌المللی و برای کاهش فشار بیشتر و افزایش توان دیپلماتیک و مشروعیت سیاسی و بین‌المللی خویش در هیات مذاکره‌گران کاذب وارد گفت‌وگو شدند. با وجودی که طالبان به نتایج آن گفت‌وگوها باور نداشتند، از آن مذاکرات همچون سکویی برای تغییر چهره سیاسیِ خود در اذهان بین‌المللی سود جستند.

همچنان، در گفت‌وگوهای بین‌الافغانی، که هدف آن ایجاد روندی برای ادغام طالبان در پروسه سیاسی پسا-۲۰۰۱ بود، طالبان به هدف جلوگیری از امضای توافق احتمالی جدید بین ناظم خارجی (امریکا) و مخالف داخلی خود (حکومت افغانستان) با اکره وارد گفت‌وگوها شدند تا برای رسیدن به شرایط مناسب جهت غلبه کامل زمان بخرند. گفت‌وگوهای دوحه، همانند سایر تلاش‌ها برای صلح افغانستان، به دلیل فقدان سه شرط لازم برای حل مسالمت‌آمیز منازعه ناکام شد: عدم موافقت روی نظام سیاسیِ پسا-منازعه، انعطاف‌ناپذیری و انجماد ایدیولوژیک و سیاسی طالبان و در نهایت عدم اجماع بین‌المللی در‌باره حل منازعه افغانستان.

از خیزش دوباره طالبان در سال ۲۰۰۳ تا سقوط کابل در آگست ۲۰۲۱، در چهار مرحله جداگانه تلاش شد تا منازعه از طریق گفت‌وگو و مذاکره حل‌و‌فصل شود: نخست، تلاش حامد کرزی در دور اول ریاست جمهوری برای گفت‌وگو با رهبری طالبان (۲۰۰۴- ۲۰۰۹)؛ دوم، سیاست مختلط جنگ و مذاکره در دور دوم ریاست جمهوریِ کرزی که می‌کوشید موازی با کارزار مبارزه با تروریسم امریکا طالبان را از طریق شورای عالی صلح به میز مذاکره بکشاند (۲۰۰۹-۲۰۱۴)؛ سوم، تلاش اشرف غنی برای آغاز گفت‌وگوهای بین‌الافغانی که با روند دوم کنفرانس کابل در سپتامبر ۲۰۱۸ آغاز شد و طالبان هیچ پاسخی به آن ندادند؛ چهارم، مذاکرات امریکا – طالبان در دوحه که سایر تلاش‌ها برای رسیدن به صلح را زیر سایه خود قرار داد.

در مرحله چهارم، طالبان زیر فشار شدید بین‌المللی و همچنان پاکستان که خود تحت فشار اداره ترمپ قرار داشت، با هیات امریکایی در دوحه دور میز مذاکره نشسته و در نتیجه آن موافقت‌نامه دوجانبه‌ای را با امریکا امضا کردند. طالبان به جز قطع حمله بر نظامیان امریکا و تسهیل خروج آن‌ها از افغانستان، به هیچ‌یک از مفاد این موافقت‌نامه به شمول قطع رابطه با گروه‌های تروریستی، آتش‌بس با دولت افغانستان و حل منازعه از طریق گفت‌وگوهای بین‌الافغانی پابند نماندند. سماجت طالبان در تسخیر از یک سو و ناکامی دولت افغانستان در ارایه بدیل بهتر و بی‌تفاوتی امریکا و موتلفان بین‌المللی نسبت به حل سیاسی منازعه از سوی دیگر، زمینه را برای سقوط جمهوری اسلامی افغانستان و غلبه نظامی طالبان فراهم ساخت. این پیامد همچنان حاصل مذاکرات کاذبی بود که در دوحه راه‌اندازی شد و طالبان به‌گونه حد‌اعظمی از آن سود جستند.

در سایه آن مذاکرات، طالبان توانستند از فشار بیشتر خارجی بر خویش بکاهند، اهرم سیاسی خود را تقویت کنند، چهره خود را در اذهان عمومی و بین‌المللی از یک گروه تروریستی و شورشی به بدیل سیاسی حکومت در افغانستان تغییر دهند و مانع امضای موافقت‌نامه‌های جدید امنیتی میان بازیگران خارجی و رقیب خویش (حکومت افغانستان) شوند. طالبان از این طریق توانستند دولت افغانستان را تضعیف کنند و در همایش‌های بین‌المللی آن را به حاشیه برانند. اما حکومت افغانستان نکوشید یا نتوانست از برنامه چندلایه و هدف‌مند طالبان و حامیان آن سر درآورد و استراتژی فوری را در مقابل آن ارایه کند. به همین دلیل، وقتی نیروهای طالبان به دروازه‌های کابل رسیدند، اراکین حکومتی به شمول رییس جمهور با دست‌پاچه‌گی و به‌گونه باورنکردنی از کابل فرار کردند.

دکمه بازگشت به بالا