اعدام خیابانی فرخنده؛ همپیمانی تعصب ملا با جهل عوام
روستایی

در حالی که سال هجری خورشیدی آخرین نفسهایش را میکشید و تقویم در آستانه نوروز قرار داشت و افغانستان حالوهوای بهاری به خود گرفته بود (۲۸ حوت ۱۳۹۳)، در کابل حادثهای منزجرکننده و خونین روی داد که مثل بمب صدا کرد. آن حادثه مدتها افکار عمومی و رسانهها را به خود مشغول کرد و واکنشهای مختلفی را موجب شد. تصاویری که از آن حادثه دستبهدست میشد، دختری جوان و باحجاب را نشان میداد که در شلوغترین نقطه پایتخت افغانستان، از سوی جمعیتی از جوانانی که از عصبانیت و خشم لبریز بودند، بهطرز وحشیانه و نفرتآور به قتل میرسید. این جوانان ابتدا با چوب و سنگ به سراغ قربانی رفتند و جانش را گرفتند و سپس در بستر رودخانه کابل جنازهاش را به آتش کشیدند. پولیس هم نظارهگر اوضاع بود و عکسالعملی مناسب از خود نشان نداد و تلاش چندانی برای نجات جان قربانی نکرد. اگرچه پس از این واقعه دراثر فشار رسانهها و افکار عمومی و نیز دخالت نهادها و کشورهای خارجی، دستگاههای عدلی و قضایی دست به کار شدند تا عاملان این جنایت را به کیفر برسانند و جریان این محاکمات از رسانههای جمعی هم بهصورت زنده پخش شد، اما واقعه خونین چنواری یک زنِ تنها از سوی جمعی از اهالی کابل در مرکز شهر و در چندقدمی ارگ ریاست جمهوری و در روز روشن، بسیاری از واقعیتهای تلخ جامعه افغانستان را آشکار کرد و چهره واقعی مردمانی را نمایان کرد که بیشتر از یک دهه بود که در سایه دموکراسی مستعار غربی زندهگی میکردند و از مزایای احتمالی آن بهره میبردند.
واکنش به تهاجم فرهنگی غرب
تاکنون روایتهایی متفاوت از علت و انگیزه اصلی هجوم بیامان مردان خشمگین بر فرخنده ملکزاده و کشتن او به آن شکل فجیع نقل شده است. روایتی میگوید که او با تعویذنویس زیارت دوشمشیره بر سر تعویذنویسی مشاجره کرده و تعویذنویس را متهم به بدعت و انحراف ساخته و ظاهراً تعویذهای ملا را آتش زده بود و همین مسأله سبب شده بود که آن ملای تعویذنویس، مردم را علیه فرخنده تحریک کند و وی را متهم به آتش زدن اوراق قرآن کند. روایت دیگری که به نظر میرسد دقیقتر و سازگارتر با واقعیتها باشد، میگوید که فرخنده ملکزاده اوراق پارهشده قرآن را که در جایی نامناسبی قرار داشته، سوزانده تا بدینگونه حرمت اوراق مصحف را نگه دارد، اما شاهدان صحنه دراثر سوءتفاهم یا دراثر تحریک مغرضان، وی را متهم به توهین به قرآن کردند.
قدر مسلم در هر دو روایت این است که شایعه و سوءتفاهم، نقش اصلی را در زمینهسازی برای این جنایت علنی و خشونتبار برعهده داشته است. در دقایق پیش از وقوع جنایت، در کنار پخش خبر آتش زده شدن قرآن به دست فرخنده، این شایعه نیز پخش شده بود که فرخنده کارمند سفارت فرانسه است و قرآن را به هدف توهین و تحقیر آن به آتش کشانده است. شایعه وابسته بودن وی به یکی از سفارتهای غربی کافی بود تا عوام را به هیجان بیاورد و آنان را وادار به ارتکاب آن قتل وحشتناک کند.
یکی از نکاتی که با کشته شدن فجیع فرخنده روشن شد، بدبینی مفرط مردم نسبت به برنامههای فرهنگی غرب در افغانستان بود. افرادی که فرخنده را کشتند، غالباً کسانی بودند که گمان میکردند فرخنده مهره فرهنگی غرب است و قصد دارد مقدسات مسلمانان را زیر سوال ببرد و عقاید مردم افغانستان را متزلزل و فرهنگ افغانی را تضعیف کند. این افراد تصور میکردند که با کشتن فرخنده، نفرت و انزجار خود از غرب و فرهنگ آن را نشان میدهند.
در ۲۰ سال نظام جمهوری که از ۲۰۰۱ آغاز یافت، دموکراسیخواهان در افغانستان که از حمایت غرب برخوردار بودند، اشتباهات زیادی مرتکب شدند، از جمله اینکه به دشمنان دموکراسی اجازه فعالیت دادند. در زیر سایه دموکراسی غربی پس از سقوط رژیم طالبان، گروههای بنیادگرا و افراطی میدانی فراخ به دست آوردند تا علیه زشتیهای فرهنگ غرب تبلیغ کنند و جوانان را در برابر همه مظاهر آن فرهنگ بدبین بسازند و زیر نام «جنگ فکری» همه توش و توان خود را به کار ببندند تا جامعه افغانستان را از «گزند فرهنگ غرب مصون نگه دارند». تبلیغات بنیادگرایان در برابر فرهنگ غرب، بخش قابل ملاحظهای از جوانان را بهگونهای بار آورده بود که با همه مظاهر و جوانب فرهنگ غرب، دشمن شوند و با برگزیدن شیوه دشمنی کورکورانه با غرب، قدرت تشخیص سره از ناسره را از دست دهند.
همدستی نامیمون ملا و عوام
فرضاً اگر فرخنده واقعاً قرآن را هم سوزانده بود، قطعاً شیوه درست مواجهه با این کار، محاکمه صحرایی و کشتن جنونآمیز وی در خیابان نبود. باید مراجع عدلی و قضایی پس از طی مراحل قانونی در برابر این کار نادرست او فیصلهای صادر و مجازاتی تعیین میکردند. کشتن بیمحاکمه مجرمترین اشخاص نیز نه از نظر شرع وجهی دارد و نه مبنای حقوق بشری دارد. از این رو، کشتن فرخنده به آن صورت فجیع به هیچ حالی توجیهپذیر نیست و هیچ عاقلی نباید در این باره تردید داشته باشد.
با این حال، یک بخش جالب توجه ماجرای کشته شدن فرخنده ملکزاده، دفاع تمامقد و بیمحابای شماری از ملاهای سرشناس کابل از این جنایت بود. یکی از این ملاها ایاز نیازی نام داشت که امام مسجد جامع وزیر اکبرخان بود. این ملا که از برکت انتشار سخنرانیهایش از طریق تلویزیونهای کابل، به شهرت رسیده بود و خود را مرجع دینی بزرگ میشمرد، فقط یک روز پس از کشته شدن فرخنده، در خطبه نماز جمعه به مسوولان حکومتی هشدار داد که اگر عاملان قتل فرخنده را دستگیر و محاکمه کنند با «قیام عمومی» مواجه میشوند. از نظر ایاز نیازی، مردم خشمگین حق داشتند خانمی را که قرآن را سوختانده بود، با آن بربریت کمنظیر رهسپار دیار نیستی کنند. همچنین ملای دیگری که متعلق به جمعیت اصلاح بود، از این کار جنایتآلود مردم در خیابان دفاع کرد و جزای ارتداد را قتل دانست که باید به هر شکلی که ممکن بود، اجرا میشد، حتا از سوی آدمهای عصبانی کوچه و خیابان.
ایاز نیازی یا ملاهای دیگر وقتی در برابر اقدام شماری از مردم برای کشتن فرخنده واکنش نشان میدادند و آن را توجیه میکردند، تحقیق لازم را در این باره انجام نداده و جوانب مختلف حادثه را بررسی نکرده بودند و بیپروایانه تیر در تاریکی میفرستادند. نیازی موضوع مشکل روانی داشتن فرخنده را بهانهای برای فرار از مجازات میشمرد. زمانی که افکار عمومی در مورد این حادثه هولناک بهگونه گسترده عکسالعمل نشان دادند و توجیه قتل فرخنده از سوی نیازی و دیگران را خلاف شرع و عرف تلقی کردند، نیازی برای اینکه اعتبار و آبرویش را بیشتر از این از دست ندهد و جایگاهش را در نزد افکار عامه حفظ کند، کوشید جبران مافات کند و به فاتحه فرخنده رفت.
ایاز نیازی در توجیه حرفهای سابقش درباره فرخنده هیچگاه محاکمه صحرایی را رد و نفی نکرد و همچون گذشته کشتن خیابانی انسانها از بابت توهین به مقدسات مسلمانان را امری پذیرفتنی دانست. نیازی قضاوتش درباره فرخنده را تعدیل کرد، چون آشکار شده بود که آن خانم، دارای تحصیلات دینی بود و به عقاید دینی باور راسخ داشته است. سوالی که پیش میآید این است: اگر شخصی اقدام به سوزاندن قرآن کرد و اعتقادی به مقدس و وحیانی بودن آن نداشت، کشتن آن شخص بهشکل فجیع و با مشت و لگد و چوب و سنگ و در خیابان اشکالی ندارد؟ از نظر ایازی و همگنانش، این کار هیچ اشکالی ندارد، بلکه هر کسی که اقدام به این کار میکند، مؤمن راستین و عقاید دینیاش تزلزلناپذیر است.
واقعه چنواری فرخنده در شاه دوشمشیره از آن مواردی است که در آن، ایتلاف ملا و توده ناآگاه به بهترین صورت تجلی یافت. تعداد فراوانی از ملاها افراد مرتجع و واپسگرا هستند و با تبلیغ و گسترش اندیشههای مرتجعانه ارتزاق میکنند. تودهها نیز به علت فقر، بیسوادی و ناآگاهی مزمنشان، رشد فکری ندارند و سخن ملاها به مذاقشان سازگار میافتد. غالباً همپیمانی ملا و توده مردم، سد راه روندهایی است که به دنبال تغییر و تحولاند و انجماد و سکون و رکود را برنمیتابند. هم ملاها و هم عوام، از تغییر و تحول در مناسبات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی میترسند و آن را خلاف منافع خود قلمداد میکنند. ملاها که به درستی نبض عوام را دریافتهاند، با بازی کردن با ترسها و عواطف تودههای ناآگاه، مرکب مراد را چهاراسپه میتازانند و با جریانهای منور و پیشرو به مقابله میپردازند.
چرا روشنفکر در برابر ملا میبازد؟
شماری از صاحبنظران، پیوسته روشنفکران و جریانهای پیشرو را مورد انتقاد قرار میدهند که آنها توانایی برقراری رابطه با تودهها را ندارند و حرفهای آنان فقط در میان طبقات تحصیلکرده و نخبهگان جامعه خریدار دارد. به اعتقاد این عده صاحبنظران، همین ضعف روشنفکران سبب شده که تودهها آنان را از خود برانند و سخنانشان را به پشیزی نخرند. این در حالی است که ملاها و محافظهکاران، راههای نفوذ در دل عوام را بلدند و بهآسانی میتوانند با استفاده از شگردهایی که در اختیار دارند، پیام خود را به تودهها برسانند و آنها را رام و مطیع و برده خود کنند.
با همه اینها، به نظرم علت را در جای دیگر باید جستوجو کرد. ملا و روحانی به دلیل برخورداری از ذهن سادهاندیش و ناورزیده و غیرپیچیده، دیدگاهش راجع به حوادث و رویدادهای پیرامونی نگاهی یکجانبه و تکبعدی است و همین امر وجه مشترک او به عوام است. عوام هم ذهنی ساده دارند و دوست دارند تکلیف همه چیز را بهآسانی معین کنند و بهسرعت به تبیین پدیدهها بپردازند. ملاها از تمایل مردم به سادهسازی مسایل سوءاستفاده میکنند و آنان را با تبیینهای غلط خود فریب میدهند. این در حالی است که ذهن روشنفکر ذهنی ورزیده و پیچیده است و نگاهش به پدیدهها نگاهی علی – معلولی است و به همین جهت این توان را ندارد که خود را در سطح فکر عوام پایین بیاورد و سخنانی بزند که توده ناآگاه راحتتر جذبش کند.
داستانی نقل میکنند به این صورت که فرد باسوادی وارد دِهِی شد که همه ساکنان آن، از نعمت سواد محروم بودند. او دلش به حال مردم سوخت و خواست به آنها سواد یاد دهد. صنفی تشکیل داد و در روی تخته کلمه «مار» نوشت. کدخدای روستا که باسواد شدن مردم را خطری برای اقتدار خود تلقی میکرد، اعتراض کرد که این چیزی که تو نوشتهای «مار» نیست، بگذار من «مار» بنویسم تا اهالی روستا خود قضاوت کنند آنچه تو نوشتهای درست است یا چیزی که من مینویسم. کدخدا تصویر مار را روی تخته نقاشی کرد و داوری را برعهده اهالی ده گذاشت. مردم روستا به اتفاق به این نظر شدند که چیزی که کدخدا نقاشی کرده، مار است و این شخص تازهوارد نهتنها سواد ندارد، بلکه فردی فریبکار و دغلپیشه است. سپس آن شخص را از روستا بیرون کردند. غرض از نقل این داستان این است که مردم جاهل و بیسواد به علت سادهگی ذهن و سطح پایین فکر، با پیامهای ساده و ناپیچیده بهتر میتوانند ارتباط برقرار کنند و این را نمیتوان به حساب تقصیر روشنفکران و دانشمندان مصلح گذاشت.
در هر حال، شخصی که مردم را علیه فرخنده تحریک کرد، ملا و تعویذنویس بود و همچنین افرادی که پس از وقوع جنایت دست به توجیه آن زدند، نیز ملا و روحانی بودند. این نکته نشان میدهد که در جامعههایی شبیه جامعه افغانستان، هرگاه نظام سیاسی از اقتدار لازم برخودار و حاکمیت قانون برقرار و عقلانیت مرجع کارها نباشد، این احتمال که این دو قشر صحنه را اشغال کنند جداً وجود دارد: روحانیون مرتجع در ایتلاف با عوام نادان و انارشیست.