بخش نخست – چرخ فلک و سرگردانی‌های خیام

خیام در یکی از رباعی‌هایش به تشریح جهان و جایگاه خورشید در آن پرداخته است. این رباعی خود گونه‌‌ای از یک مدل کیهانی است.

این رباعی بسیار بحث‌برانگیز است. خیام این‌جا خورشید را چنان چراغی در مرکز جهان قرار داده که بیان همان مدل خورشید مرکزی است.

این چرخ فلک که ما در او حیرانیم

فانوس خیال از او مثالی دانیم

خورشید چراغدان و عالم فانوس

ما چون صوریم کاندرو حیرانیم

(رباعیات حکیم عمر خیام، انتشارات زوار، ۱۳۸۹، ص ۱۲۲)

این رباعی در چاپ محمد‌علی فروغی و دکتر قاسم غنی، ۱۳۷۲، به شماره ۱۲۲ نیز همین‌گونه آمده است.

خیام در این رباعی «چرخ فلک» و در کلیت جهان را که این‌همه مایه حیرانی انسان شده است، به «فانوس خیال» تشبیه می‌کند.

واژه ترکیبی «فانوس خیال» شاید در نگاه نخست این پندار را در ذهن خواننده پدید آورد که «فانوس خیال» یک اضافه تشبیهی است، یعنی خیال به فانوس تشبیه شده است، در حالی که چنین نیست. «فانوس خیال» این‌جا یک اسم مرکب است، نام چیزی است.

فانوس خیال نام چراغی بوده است که بر جدار شیشه آن تصویرهایی را رسامی می‌کردند. وقتی آن را روش می‌کردند، آن تصویرها روی دیوارهای خانه به‌گونه لرزان پدیدار می‌شدند. زمانی هم فانوس را این‌سو یا آن‌سو تکان می‌دادند و می‌جنباندند و این تصویر‌ها روی دیوارهای خانه به جنبش و حرکت می‌آمدند. بدین‌گونه فانوس خیال نه‌تنها سبب روشنایی می‌شده، بلکه ابزاری برای سرگرمی نیز بوده است.

 این فانوس خیال را به سبب تصویر‌های گردنده‌ای که از آن بر دیوار پدیدار می‌شدند، به نام «فانوس گردان» نیز یاد کرده‌اند. در «رباعیات حکیم عمر خیام» (انگلیسی – فارسی) با مقدمه محمدعلی فروغی، چاپ ۱۳۸۹، انتشارات زوار، مصراع سوم این رباعی این‌گونه آمده است: خورشید چراغ‌دان و عالم فانوس». به‌گونه واژه‌های ترکیبی چون: «نمکدان»، «آتشدان»، «آبدان»، «گلدان» آمده است که هر کدام اسم ظر‌ف ‌است.

در شیوه پیوسته‌نویسی، پسوند‌ها را با واژه اصلی پیوست می‌نویسند. این پیوست‌نویسی در این مصراع، مفهوم مصراع و در کلیت مفهوم رباعی را تغییر داده است. «چراغدان» که بنویسیم، این واژه اسم ظرف می‌شود. خیام به چنین چیزی اشاره ندارد.

این رباعی در «ترانه‌های خیام» به شماره ۱۰۵ با تغییری در قافیه مصراع چهارم این‌گونه آمده است:

این چرخِ فلک که ما در او حیرانیم

فانوس خیال از او مثالی دانیم

خورشید چراغ دان و عالَم فانوس

ما چون صُوَریم کاندر او گَردانیم

«دان» پسوند «چراغ» نیست که بر‌بنیاد پیوسته‌نویسی آن را با واژه «چراغ» یک‌جا بنویسیم، بلکه یک واژه جداگانه‌ است. «دان» این‌جا فعل امر از دانستن است؛ یعنی خورشید را مانند چراغ بدان یا به مانند چراغی تصور کن که این چراغ در مرکز جهان قرار دارد. همان‌گونه که شعله در مرکز فانوس روشن می‌شود، خورشید نیز با گرما و روشنایی خود در مرکز جهان جای دارد.

در ترانه‌های خیام واژه «دان» جدا از واژه «چراغ» نوشته شده است که درست همین است.

وقتی برای تشریج جهان، خورشید در مرکز جهان قرار داده می‌شود، این خود بیان همان اندیشه یا مدل خورشید مرکزی جهان است.

 همان‌گونه که گفته شد، در یونان باستان از افلاتون تا ارسطو، پیتاگورس و بطلیموس، همه در مدل‌های کیهانی خود زمین را مرکز جهان ‌دانسته‌اند، نه خورشید را. خیام در این رباعی می‌گوید: خورشید را چنان چراغی بدان! یعنی او خورشید را به چراغی تشبیه کرده است و جهان را به فانوس. همان‌گونه که شعله فانوس در میانه فانوس قرار دارد، خیام خورشید را در میانه جهان قرار داده است.

هرچند هنوز هم در میان مردم باورهایی که آسمان و افلاک بر زنده‌گی انسان و سرنوشت انسان تاثیرگذار است و‌جود دارد، اما ار نظر علمی پس از آن‌که دانش اخترشناسی مدرن به میدان آمد و پیوند خورشید با ستاره‌گان و سیاره‌ها بر‌بنیاد قوانین علمی کشف گردید، دیگر چنین باورهایی که گویا افلاک و پدیده‌های آسمانی بر زنده‌گی و سرنوشت انسان‌ها تاثیر‌گذارند، به یک افسانه بدل شده است و هیچ‌گونه پایه علمی ندارد.

حکیم ناصر خسرو بلخی در یکی از قصیده‌های خود، انسان و سرنوشت او را آزاد از چنبره تاثیرگذاری‌های فلک می‌داند. فلک و اجرام آسمانی تاثیری بر زنده‌گی و سرنوشت انسان ندارند. حکیم ناصر خسرو از ما می‌خواهد زمانی که به بدبختی و سیه‌روزی گرفتار می‌آییم و با بیچاره‌گی رو‌به‌رو می‌شویم، نباید با خیره‌سری زبان به سرزنش فلک گشاییم؛ برای آن‌که این اجرام آسمانی جز گردیدن در مدارهای خود و به دور خورشید، دیگر کاری ندارند و خود بیچاره و سرگردان‌اند.

نکوهش مکن چرخ نیلوفری را

برون کن ز سر باد خیره‌سری را

بری دان ز افعال چرخ برین را

نشاید ز دانا نکوهش بری را

تو خود چون کنی اختر خویش را بد

مدار از فلک چشم نیک‌اختری را

(دیوان‌، ناصر خسرو، انتشارات نگاه، ۱۳۸۶، ص ۶۲)

در گذشته‌ها مردم باور داشتند که نیک‌بختی و خوش‌بختی هر انسانی وابسته به چگونه‌گی ستاره او در آسمان‌‌ها است. به باور آن‌ها، کسانی که ستاره نیک داشته باشند، زنده‌گی در شادکامی دارند و آنانی که ستاره نحس داشته باشند، زنده‌گی‌شان پیوسته در رنج، عذاب، تنگ‌دستی و بدبختی می‌گذرد. چنین کسانی همه رویدادهای زنده‌گی خود را و هر گونه بدبختی و سیه‌روزی را که بر آنان می‌آید، به تقدیر نوشته‌شده خود حواله می‌کنند و تلاش نمی‌کنند تا دام‌ها و بندهای بدبختی را از هم بدرند.

کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت

یارب از مادر گیتی به چه طالع زادم

حافظ در این بیت اشاره به همین موضوع دارد. از روز و روزگار خود شکایت دارد و آن را به کوکب بخت خود پیوند می‌زند. مردم در باورهای عامیانه خود حتا مرگ انسان را به ستاره او در آسمان وابسته می‌دانند. زمانی که ستاره کسی در آسمان کنده می‌شود، آن کس می‌میرد. به زبان دیگر، وقتی کسی می‌میرد، ستاره او نیز از آسمان می‌افتد. وقتی چگونه‌گی سرنوشت انسان به ستاره‌گان و آسمان‌ها پیوند می‌خورد، بدین‌گونه انسان از خود اختیاری ندارد و در چنبره جبر قرار می‌گیرد.

در آن شمار رباعی‌هایی که خیام به بیان سرنوشت انسان نسبت به فلک پرداخته است، با سه گونه دیدگاه ناهمگون رو‌به‌رو می‌شویم. بخش نخست رباعی‌هایی‌اند که خیام انسان را آزاد از چرخ فلک و گردش آن می‌داند. چرخ فلک خود در بند گردش همیشه‌گی خود است و حتا نمی‌تواند خود را از این بند رها سازد. در بخش دوم این نوشته به این موضوع می‌پردازیم.

دکمه بازگشت به بالا