در پیوند به زندهگی پابلو نرودا آمده است که او در شهر «پارال» در جنوب چیلی به روز دوازدهم جون 1904 میلادی در خانوده یکی از کارمندان خط آهن آن شهر به دنیا آمد. پدر و مادر او را «نفتالی ریکاردو ریز باسوالتو» نام نهادند.
یک ماه و اندی نگذشته بود که کودک مادر را از دست داد. مادر ریکاردو که در یکی از مکتبهای پارال آموزگار بود، در اثر بیماری سل چشم از جهان پوشید. این کودک، همان شاعر بزرگ جهان «پابلو نرودا» است؛ شاعری که لقب «وجدان قرن» برایش دادند و گابریل گارسیامارکز او را بزرگترین شاعر سده بیستم خواند. شاعری که در تمام زندهگی بر ضد استعمار، فاشیسم و استبداد ایستاد و برای انسان، آزادی انسان و معنویت او سرود. به جنبشهای مبارزه در برابر فاشیسم و استبداد و دادخواهی مردم پیوست. شعرها و سرودههای او ترانههایی شدند برای آزادیخواهان. چنین بود که او در سرزمین خود به نماد مبارزه و شعر پایداری بدل شد. حتا مرگش هم سبب ایجاد حرکت مبارزهطلبانه در میان مردم گردید.
پابلو نرودا شعر بلندی دارد زیر نام «قصیده هوا». او در این شعر با هوا گفتوگو میکند. بخش نخست شعر، این سخن را در ذهن خواننده بیدار میسازد که اگر زورمندان را توان آن میبود، هوا را نیز با جیرهبندی بر مردم میفروختند. چنان که آب را و نور را جیرهبندی کردهاند تا مردمان را در وابستهگی به خود نگه دارند. نرودا در این شعر، با زبان طنزآلودی از هوا خواهشی دارد که نگذارد تا فروخته شود:
اما از تو خواهشی دارم:
آب فروخته شد،
و من دیدم
چهگونه در آبگیرها، در بیابانها
آخرین قطرهها خشکیدند
و بیچاره مردم
له له زنان، لب خشک، تشنه
از روی ریگزارها میرفتند
من دیدم، چه سان – شبها
روشنی را قسمت کردند
و همه روشنیها
رسید به ثروتمندان
به خانهها و باغهایشان
اما تاریکی
در ظلمت مدهوش پسکوچهها
باقی ماند.
سرودههای پابلو نرودا، ترجمه آتیه، کابل، 1366، ص 171-172
او در گفتوگوی خود با هوا گویی به او جان دمیدهد. گویی آزادی هوا را چیزی تهدید میکند. به هوا هشیاری میبخشد. او را به خودشناسی فرا میخواند، هوا را به سفرهای دور میبرد تا جهان را بشناسد و خودش را بشناسد. شاید نرودا در نماد هوا به مردمان جهان نظر دارد که باید خود را بشناسند. با همه پراکندهگیهایی که دارند یگانهاند و آن یگانهگی دردهای همگون آنان است. این دردها باید آنان را در کنار هم قرار دهد. نباید پارهپاره شوند و نباید فروخته شوند. این شعر سفری است برای کشف جهان و برای خودشناسی و جهانشناسی و رسیدن به فرداهای روشن که چیزی در بند نباشد. حاکمان روزگار زندهگی را که در شعر در نماد آب، نور و هوا تبلور یافته است، نتوانند در بند کشند و جیرهبندی کنند.
نه ای هوا!
مگذار ترا بفروشند،
مگذار ترا بفروشند،
مبادا ترا همچون آب
قسمت کنند
روان کنند به نای عده معدود
در قاب شیشهای بنشانند
و اجاره دهند.
سرودههای پابلو نرودا، ص 173
نرودا در شعر «قصیده هوا» تنها شاعر اندرزگوی نیست، بلکه با باد میآمیزد، با باد همدردی میکند و او را به آزادی فرا میخواند. با او به سفر آزادی در سراسر جهان میرود، تا باغها بشگفند و ترانه فردا زمزمه شود. او میگوید که وقتی روشنایی را در شبها میدزدند، این دیگر فرصتی است تا جنایتکاران روشنی، هر گونه جنایتی را در زیر خیمه تاریکی به فرجام رسانند.
شب میرسد، در کف خنجر
با چشمانی همچو بوم
و سپس در کام ظلمت
فریادی برق میزند
و جنایتی زاده میشود.
سرودههای پابلو نرودا، ص 172
نرودا در بخش دوم شعر از خود نیز سخن میگوید. گویی میخواهد چنان مرشدی هوا را راهنمایی کند. او هوا را گامبهگام با رمزوراز جهان و چهگونهگی زندهگی در سایه استبداد، آشنا میسازد.
هشدار!
اگر مرا خواستی، مرا صدا کن
من شاعر را
من فرزند بینوایانم
و فرزند دور و نزدیکانشان
و برادران محنتکشان
محنتکشان کشورم
محنتکشان تمام کشورها
سرودههای پابلو نرودا، ص 174
نرودا در ادامه این بخش، از هوا میخواهد، بگذارد تا او را بیاشامد. این اجازه خواستن برای آشامیدن صمیمانهترین پیوند شاعر با هوا را بیان میکند. میخواهد هوا با او و او با هوا یکی شود و سفر در یگانهگی آغاز شود. چنین است که شاعر در این سفر چشمهایش را به هوا میدهد تا او همه چیز را تماشا کند. گویی او را شاهد بیدادگریهای جهان میسازد. نرودا این جا تصویرهای حزنانگیزی را ارایه میکند از چهگونهگی زندهگی همه تهیدستانی که در سراسر جهان در زنجیر فقر و استبداد گیر ماندهاند. از استبداد میگوید و از بدبختیهایی که ستمپیشهگان و مالکان زروزور بر مردمان جهان جاری ساختهاند.
ای هوا!
بگذار ترا بیاشامم
مگذار زنجیربند شوی،
باور مکن به آن کس
که سوار بر ماشین میآید
تا تو را بها بگذارد.
از آنان بگریز
آنها را تمسخر کن، کلاهشان را بیفگن
و مدعایشان را نپذیر.
بیا با هم برویم!
و جهان را سیر کنیم
گل سیبها را بر افشانیم
از دریچهها در آییم
و بخوانیم
با صفیر نفسهامان
سرود امروز و فردا را.
روزی فرا میرسد، بیشک فرا میرسد
که ما آزاد کنیم
آب و نور را
و انسان و زمین را
«همه چیز برای همه،
مثل تو»
اما اینک هشدار!
با من بیا
من و تو باید بخوانیم و برقصیم
به پهنای دریاها در آیم
به اوج قلهها
ما با هم بهار گلافشان را خواهیم دید
و با نفس تو
و با ترانههای من
به همه قسمت میکنیم
آب و نور و بهار را
گلها را، عطر را، میوهها را
و نسیم را
نسیم پاک فردا را.
سرودههای پابلو نرودا، ص 174- 176
شعر پایان زیبا و آرامانگرایانهای دارد؛ یک آرمان بزرگ انسانی. آب، نور و هوا در اختیار همهگان است و چنین که همهگان در کنار هم خوشبختی را و نسیم پاک را نفس میکشند. بهارها در نفس هوا و ترانههای شاعر گلافشان میشوند. جهان لبریز میشود از زندهگی و زیبایی. هرچند در این شعر گونهای از اندیشه مشارکت سوسیالیسی بازتاب دارد؛ اما بازتاب آن در این سفر شاعرانه و نمادین به شعر جایگاه بسیار بلندی داده است. این امر را یکی از ویژهگیهای شعر نرودا دانستهاند که هرچند همه چیز گاهی با بینشهای سیاسی در شعر او میپیچد؛ اما شعر او نمیتواند خود را از زبان، بیان و تصویرپردازی شاعرانه دور سازد.
پابلو نرودا هنوز کودک بود که خانواده او به شهر دیگری کوچید. آن شهر «تموکو» نام داشت. کودکیهای او در همین شهر گذشت. «تازه پا به چهاردهسالهگی نهاده بود که خود را در برابر دنیای شگفتانگیز و پرجاذبه سرودها یافت. ریکاردو نخستین نمونه شعرهایش را با نام خانوادهگی و سپس با چند نام مستعار به چاپ رساند و در سال 1920 هنگامی که شانزده سال داشت نام «پابلو نرودا» را برگزید. این نام به مرور زمان چنان با شخصیت شاعر یگانهگی و هماهنگی یافت که در سال 1946 در شناسنامهاش بهعنوان نام رسمی به ثبت رسید.»
سرودههای پابلو نرودا، ص 5
او نام نرودا را به پاس علاقهای که به شاعر چک «یان نرودا» داشت انتخاب کرده بود. شانزدهساله بود که به سال 1921 به سانتیاگو، مرکز چیلی، رفت. «در انستیتیوت پیداگوژی دانشگاه پایتخت به تحصیل آغاز کرد. بهزودی با آموختن زبانهای انگلیسی و فرانسهای به گنجینههای هنر و ادبیات جهانی دست یافت.»
سرودههای پابلو نرودا، ص 5
نخستین سردههایش به سال 1917 در نشریههای سانتیاگو به نشر رسید و نخستین جایزه شعریاش را از اتحادیه دانشجویان بهدست آورد. او به سال 1923 نخستین گزینه شعریاش را بهنام «سپیدهدم» که دربرگیرنده تجربههای نخستین شاعر بود، انتشار داد. این گزینه، بازتاب گستردهای نداشت، تا این که به سال 1924 گزینه شعری «بیست غزل عاشقانه و یک ترانه یاسآلود» را انتشار داد. این گزینه با استقبال گستردهای نه تنها در میان خوانندهگان روبهرو شد؛ بل توجه منتقدان ادبی را نیز به خود جلب کرد. داوریها در پیوند به این گزینه چنین است که نرودا در سرودههای این گزینه تلاش کرده تا راه تازهای را در برابر نهضت مدرنیسم در شعر جهان بگشاید. گفته شده است که این گزینه شعری او دستکم به سی زبان مهم جهان ترجمه شده است. از این جا میتوان گفت که نرودا با همین گزینه در بیستسالهگی راهش را بهسوی ادبیات جهانی گشود.
بُعد دیگر شخصیت نرودا سیاست است. او از همان نخستین سالهایی که جهت آموزش به سانتیاگو رفت با جنبشهای کارگری پیوند یافت. در تظاهرات کارگران اشتراک میکرد، شعر میخواند و به سخنرانی میپرداخت. بدینگونه شعر او با آن بار مبارزهجویانه و مقاومتگرانهای که در برابر استبداد داشت، با جنبش کارگری پیوند زنده و استواری یافت و به صدای دادخواهانه آنان بدل شد.
شخصیت ادبی و سیاسی نرودا در میان سالهای 1927 تا سال 1943 با دگرگونیهای گستردهتری روبهرو گردید. در همین سالها بود که نرودا «در مقام کارمند، جزء کارمندان ارشد، کاردارهای فرهنگی و قونسل در سفارتخانههای چیلی در کشورهای برما، سریلانکا، اندونزیا، هندوستان، چین و جاپان به کار پرداخت. او دریافت که زندهگی کارگران و زحمتکشان دنیای زور و سرمایه با حیات رنجبران سرزمین چیلی، همانندی و شباهت خاصی دارد. همه آنان فرزندان زمین هستند و همه آنان عذاب میکشند. بر پیکر همه آنها داغ بهرهکشی غدارانه و ستم ستمبارهگان نقش بسته است و همه دشمن مشترکی دارند و دوست یگانهای که همان پیوند آنهاست. نرودای جوان یکی از رشتههای این پیوند را شعر خود قرار داد و با همین هدف سرود. بهعنوان حساسترین فرزند زمین سرود و در شعر خود به همهگان خطاب کرد و پیام داد، تودهها و بشریت را به یگانهگی و اتحاد فرا خواند.»
سرودههای پابلو نرودا، ص 6
او انسان و آزادی را دو مفهوم بههم پیوسته میداند. گوهر انسان در آزادی اوست و انسان در بند که آزادی ندارد، هنوز به شأن انسانی خود دست نیافته است. آزادی مفهوم انسان را تکمیل میکند و آزادی با مبارزه و مقاومت بهدست میآید. او زمین را خانه مشترک همه انسانها میداند که باید در کنار هم در زیر چتر دوستی، عدالت و آزادی زندهگی کنند.
گزینه شعری «مسکن من – زمین» یا «منزلگاه روی زمین» که به سال 1933 انتشار یافت، بیشتر بر محور چنین اندیشههایی دور میزند. در حقیقت نرودا در این سالها سه گزینه شعریاش را بهگونه جداگانه به همین نام انتشار داد.
سال 1936 میلادی زمانی که جنگ داخلی در اسپانیا آغاز شد، نرودا قونسل چیلی در مادرید بود. فاشیستان محلی به رهبری دیکتاتور اسپانیا جنرال فرانکو جنگ خونینی را بر ضد دموکراسی و نظام جمهوری اسپانیا راه انداختند. این در حالی است که فاشیسم هیتلری در آلمان و موسولینی در ایتالیا با اهدف ویرانگر خود رو به گسترش است و فاشیسم بهگونه یک اندیشه سیاسی – اجتماعی در آن کشورها به سیاست اصلی بدل شده است. بدینگونه فاشیسم محلی و نوخاسته اسپانیا از پشتیبانیهایی در بیرون کشور نیز برخوردار بود.
فاشیستان فرانکو چیزی را بهنام آزادی و عدالت اجتماعی بهرسمیت نمیشناختند. مانند ماشین کشتار پیش میآمدند و به تعبیری شهروندان اسپانیا و جنبش مقاومت را درو میکردند. مردم در برابر فاشیسم فرانکو ایستادند و به آن نه گفتند. جنبش مقاومت در برابر فاشیسم روز تا روز گستردهتر میشد. میشود گفت که این رویدارد نقطه عطفی در شخصیت فرهنگی و سیاسی نرودا بهشمار میآید.
او در حالی که نماینده سیاسی کشور دیگری است، در وضعیتی که سپاهیان به خون تشنه فرانکو در پشت دروازهای مادرید عربده میکشند و پای بر زمین میکوبند، به جنبش مقاومت مردم اسپانیا میپیوندد. با آزادیخواهان و مبارزان رشته پیوند میتند. در راهپیماییهای اعتراضی بر ضد فاشیسم اشتراک میکند. به خیابانها میرود، شعر میسراید، سخنرانی میکند و به مردم از خطر فاشیسم هشدار میدهد.