قصههای زندهگیتان را بنویسید. از رخدادهای ماحول و تأثیر تحولات اخیر بر جریان عادی زندهگیتان، متن، عکس و ویدیو بفرستید. روزنامه ۸صبح با ایجاد صفحه ویژه «قصه مردم»، یادداشتها، قصهها، عکسها و ویدیوهای شما را بازتاب میدهد.
پس از تسلط طالبان بر پنجشیر، شبکههای مخابراتی تعطیل و دسترسی به اطلاعات و اخبار محدود و زمانی حتا ناممکن شد. من بابت سرنوشت خانوادهام نگرانی شدید داشتم و تلاش میکردم وارد پنجشیر شده از آنها خبر بگیرم؛ اما دوستان میگفتند طالبان اجازه ورود به پنجشیر را نمیدهند. دنبال راه بدیل گشتم و تصمیم گرفتم از کوتل ولسوالی نجراب کاپیسا بروم؛ اما باشندهگان محل گفتند که در مناطق سرحدی آنجا نیز طالبان حضور دارند و رفتن از این مسیر خالی از خطر نیست.
پس از چند روز تلاش، ارتباطم با یکی از باشندهگان منطقه زمانکور برقرار شد. او گفت که درکابل است و پس از چند شبانهروز بودن در کوه، خانوادهاش را از پنجشیر بیرون کرده است. به رغم مخالفت خانواده، از جمله همسر و مادرم، تلاشها برای ورود به پنجشیر را از سر گرفتم.
شب 17 سنبله برای چندمین بار به رانندهای از مردم محل که پیش از سقوط میان پنجشیر و کابل مسافر انتقال میداد، تماس گرفتم.
راننده گفت که از دو روز این سو راه باز شده و فردا میخواهد به پنجشیر برود. چون میخواستم دوربین فلمبرداری و عکاسی با خود ببرم، از اینکه مبادا دوربین به دست طالبان بیفتد، نگران بودم. شنیده بودم که طالبان حتا اجازه همراه داشتن تلفنهای هوشمند را نمیدهند.
ساعت 4:00 بامداد بود حرکت کردیم. در موتر پنج نفر بودیم، از جمله دو خانم. مردی از باشندهگان منطقه ملسپه نیز همسفر ما بود. او یک برادر و یک برادر زادهاش ناپدید بودند. میگفت برادر و برادرزادهاش در درگیری با طالبان کشته شدهاند، ولی هنوز طالبان اجازه برداشت اجساد را ندادهاند و به همین دلیل جسدهای آنها هنوز پیدا نشده است. از به پنجشیر میرفت تا در پیدا کردن اجساد و برگزاری مراسم تشییع، کمک کند.
در منطقه رباط ولایت پروان، طالبان راه را بسته بودند و اجازه نمیدادند کسی وارد کابل شود؛ چون در کابل به خاطر ۱۸ سنبله و حمله طالبان بر پنجشیر، مردم تظاهرات داشتند. دوربین عکاسی و تلفن هوشمندم را در جایی پنهان کرده بودم تا به دست طالبان نیفتد. جادههای شمالی را در اضطراب و نگرانی طی میکردیم. شاهراه کابل پروان نسبت به هر وقت دیگر خالی از وسایط بود و مردم هم کمتر دیده میشدند.
در چاریکار یک رفیقم با رانندهای به طرف پنجشیر روان بودند. راننده گفت که رفیقت این موتر را دربست گرفته و کرایه دوطرفه را میدهد خانوادههاش را به کابل انتقال دهد. موترهای زیادی را میدیدیم که کوچ مردم را از شمال به طرف کابل انتقال میدادند.
از جبلالسراج به بعد، تعداد نظامیان طالبان زیادتر دیده میشد. به سرپل گلبهار رسیدیم. طالبان در مدرسه و مسجدی بودند و روی چمن کمپل انداخته دور هم نشسته بودند. در بازار گلبهار اما از ازدحام و جوش و خروش خبری نبود.
به دالانسنگ پنجشیر رسیدیم که نخستین ایست بازرسی طالبان بود. این محل سابق پوسته تلاشی نیروهای نظامی پیشین بود. در ایست بازرسی یک جوان پشتون، با لهجه غلیظ قندهاری پرسید: چیرته زی؟ راننده جواب داد که به دره میرویم. بعد از تلاشی توسط این جوان، به سفر ادامه دادیم.
در نزدیکی ساختمان ولسوالی شُتل ایست دیگری از طالبان بود که تعداد زیادی از افراد این گروه حضور داشتند. رفتهرفته به نگرانیهای ما افزوده شد. حضور نیروهای طالبان از همین منطقه به بعد بیشتر شده رفت. نیروهای طالبان اکثراً در مساجد، هوتلها و خانههای مقامهای حکومتهای پیشین جابهجا شده بودند.
در عنابه هیچ رستورانتی فعال نبود و غذایی برای خوردن یافت نمیشد. در همه رستورانتهای ولسوالی عنابه، طالبان و وسایط نظامی آنها دیده میشد. به بازار پرازدحام همیشهگی عنابه رسیدیم؛ بازاری که در سکوت فرو رفته و ۹۰ درصد دکانها قفل بود. از میان چندین نانوایی، تنها یکی باز بود. برای خرید نان خشک پایین شدیم و هرچه پایین و بالا رفتیم تا نوشابهای برای دو بانوی همسفرمان پیدا کنیم، موفق نشدیم.
در فاصله هر ۵۰۰ متر در کنار جاده، دریا و محلات مسکونی افراد طالبان دیده میشدند که دست به ماشه بودند.
وحشت در بازار رُخه بیشتر بود. این بازار یکی از مزدحمترین بازارهای پنجشیر بود، اما آن روز ساکت و آرام بر روزهای رفتهاش حسرت میخورد. وقتی از این بازار گذشتیم، چند واسطه زرهی نظامی را دیدیم که تخریب شده بود.
به پاراخ، مرکز پنجشیر، رسیدیم که ساختمانهای دولتی در آنجا بنا شده است. مانند دیگر مناطق آنجا هم در خاموشی مرگباری فرو رفته بود. پوستهای از طالبان بود که بهصورت جدی تلاشی بدنی کرد. از آن گذشتیم و به باغ سرخ، محل زندهگی امرالله صالح رسیدیم. در آنجا نیز طالبان ایست بازرسی داشتند. ایست بعدی در سَریچه، جایی که قبر احمدشاه مسعود است، بود. در آنجا نیز طالبان بازرسی جدی کردند. یکی با عصبانیت از من پرسید که چرا تلفن نداری. گفتم وقتی از کابل حرکت کردم، یادم رفت تلفنم را بگیرم.
مناطق جنگلک، ملسپه، سنگانه و بادقول که در این فصل سال میزبان هزاران گردشگر بود، خالی از سکنه دیده میشد. زمینهای مردم بیآب و خشک، مواشی سرگردان در کنارههای دریا و میوهها در شاخهای درختان خشکیده بود.
مردی که به دنبال اجساد برادر و برادرزادهاش میرفت، در ملسپه پایین شد. در بهارک که در مقاومت اولی زندان احمدشاه مسعود برای نگهداری طالبان بود، بیش از ۵۰ واسطه و صدها نظامی طالبان در آن استقرار یافته بودند.
به ولسوالی دره داخل شدیم. نسبت به پایینها کمی احساس آرامش کردیم؛ چون طالبان به این دره داخل نشده بودند. در زادگاهم یکی از رفیقان گفت: «جنگ شدیدی در راه است. مردم اکثر خانواده خود را از پنجشیر بیرون کردهاند، من هم امروز خانوادهام را به کابل روان میکنم. خودم و برادرم میمانیم تا از خانه، حیوانات، زمینهای زراعتی و درختان میوه محافظت کنیم. همه همین کار را کردهاند.»
پس از نیم ساعت پیادهگردی، رسیدیم به ساختمان ولسوالی. نزدیک به یک هزار تن از باشندههای دو ولسوالی حصه دوم و آبشار تجمع کرده بودند و انتظار صحبت مسوول طالبان را میکشیدند.
ملکخان، مردی از باشندهگان دره عبداللهخیل پنجشیر، همکاروان طالبان شده بود. میگفتند که او مسوول نظامی طالبان برای سه ولایت شمال کابل است. این مرد آمد و اتفاقاً روبهروی من نشست. رفیقم گفت که همین مرد ملکخان است. من به او خیره شدم. چند ملای دیگر قبل از او آمده بودند، قرآن کریم قرائت میکردند و ذکر میگفتند.
ملکخان شروع به صحبت کرد. از تمام حاضران خواست که روی دو مورد صحبت کنند: جنگ و صلح. خطاب به مردم گفت اگر جنگ میکنید، امکانات خود را بسنجید و برای آینده جنگ پلانگذاری کنید، ولی اگر جنگ نمیکنید، من با طالبان تفاهم میکنم و مانع آمدن آنها به این دره میشوم. بعد هشدار داد که در غیر این صورت، مردم این دو ولسوالی نیز مثل مردم دیگر مناطق پنجشیر قتل عام میشوند و هستوبودشان نابود و خود «بیعزت» خواهند شد.
بعد از دو ساعت بحث، همه گفتند که جنگ نمیکنیم و امکانات جنگی هم نداریم. از ملکخان خواستند که مانع آمدن طالب به این دره شود تا مبادا مثل مردم پایین پنجشیر متضرر شوند.
از طرز صحبت اشتراککنندهها معلوم بود که بعضی از افراد، نفوذیهای طالبان بودند که فهمانده شده بود چه بگویند. بعد از ختم نشست، اکثر اشتراککنندهها به شوخی به یکدیگر تسلیم شدن را تبریک میگفتند.
پنج روز در پنجشیر ماندم. هر بار کوشش کردم به مناطق تحت حاکمیت طالبان بروم و مستندسازی کنم، کس جرئت همراهی نکرد. هر فردی که از منطقه رفته بود، طالبان باعث آزار اذیتش شده بودند. حتا موترسایکل چند نفر از باشندههای محل را گرفته بودند. برای من هم اجازه رفتن ندادند.
ممانعت طالبان و افزایش کرایه موتر
هر روز دهها موتر مردم را با کرایههای بلند به کابل انتقال میدادند. دو روز از رفتنم گذشته بود که طالبان مانع آمدن خانوادهها به کابل شدند. طالبان خانوادهها را از منطقه دوآب ولسوالی دره برگشت میدادند؛ فقط به مردان جوان اجازه عبور میدادند. طالبان به مردم میگفتند در خانههایتان بمانید، ما با شما کاری نداریم و از خود شما هستیم. خانوادههایی هم که چندین بار از منطقه دوآب برگشت داده شده بودند.
بعد از میانجیگری ملکخان، به خانوادهها اجازه آمدن به کابل داده شد. طالبان گمان میکردند که مردم خانوادههای خود را بیرون میکنند و خود آماده جنگ میشوند؛ به همین دلیل مانع آمدن خانوادهها به کابل میشدند. موترهای خالی برای انتقال مردم، از کابل، پروان و کاپیسا به پنجشیر میرفتند. کرایه موتر از ۳۰۰ افغانی به یک هزار افغانی افزایش یافته بود، آن هم برای همه میسر نمیشد.
شما میتوانید قصهها و یادداشتهایتان را به ایمیل روزنامه ۸صبح بفرستید. همچنان عکسها و ویدیوهای رخدادهای پیرامونتان را از طریق این شماره تلگرام به ما ارسال کنید: ۰۷۰۵۱۵۹۲۷۰