«مَطلب گل از دکانی که تفنگ میفروشد»
حبیب حمیدزاده

گروه طالبان به قداست زندهگی باور ندارد. این گروه در واقع ضرورت هنر و نیاز جامعه به این ارزش والای انسانی را نمیداند. این خیل خفاش، شب و تیرهگی را دوست دارند. این گروه تکصدا، تکفکر و تکمذهب است و به کثرت اعتقادی ندارد. این گروه برخاسته از میان قبایل جنگجو، در پی برقرار کردن جامعه تکصدای قبیلهای به شیوه قرون وسطی است. و هنر بخشی از هدف و رسالتش مقاومت و ایستادن در برابر چنین وضعی و حاکمیتی است. هنر آزاد است و آزادی را تبلیغ میکند. هنر از بنیاد، قبیلهاندیشی، بنیادگرایی و جامعه تکصدا را رد و نفی میکند، قوانین آن را به رسمیت نمیشناسد و در نتیجه حیات چنین جامعهای را به خطر مواجه میسازد. هنر آنتی تز جامعه ملا عمری است. برای همین، هنر برای طالبان و پیروان ملا عمر برابر به الحاد و کفر مطلق است و از نظر طالبان مبارزه در برابر هنر و از میان برداشتن آن رسالتی است که خداوند برعهده آنان نهاده است. چنین است که مرگ و تحقیر خاشه طنزپرداز برای آنان شادیبخش و مسرتآور است و ای بسا عمل قابل افتخار.
خاشه طنزپرداز محلی ولایت قندهار که با شاد ساختن مردم محل برای خود نام و نشانی کسب کرده بود، پس از تحقیر و توهین تیرباران شد. جنگجویان طالبان او را از خانهاش بیرون کشیدند، دستهایش را بستند، خبیث خطابش کردند و قبل از تیرباران، به رویش سیلی زدند. اول قلبش را شکستند و بعد از آن تپش قلبش را متوقف ساختند. صحنه لحظات پیش از مرگ او شبیه صحنه مرگ داکتر نجیبالله است. با این تفاوت که صحنه تحقیر و آزار داکتر نجیبالله را فلمبرداری نکردند و با مردم شریک نساختند. جنگجویان گروه طالبان همانند مورد خاشه، وارد اقامتگاه نجیبالله شدند، با او سخن گفتند، بعد با اجبار او را داخل موتر کردند و با خود بردند. آنان نجیبالله را قبل از کشتن، لتوکوب و تحقیر و به تمام بدن او دستدرازی کردند. سپس نعش او را روی خیابانهای کابل کشیدند و در آخر جسد بیجانش را آویزان کردند.
هنرمندکشی فقط کار طالبان نیست. وقتی دین، فرهنگ را کنترل میکند، این دین است که مطابق مرام خود برای همهچیز حدوحدود قایل میشود و مشروعیت صادر میکند. این همان چیزی است که طالبان و مجاهدین سابق از دین انتظار دارند و از مسلمانان میخواهند. نوچههای جهادی و اخوانی در روزهای نخست جهادشان هنر را سبب گسترش فساد در زمین و جهان میدانستند و برای همین هرجا هنرمندی را میدیدند و اگر زمینه را فراهم مییافتند، وسایلش را میشکستند و خودش را میکشتند. بازگل بدخشی که مردم افغانستان با نام و هنر او آشنا هستند، توسط مجاهدین توبه داده شد. مجاهدین غیچک او را شکستند. از سالها به اینسو، شنیدن صدای او در «خُمبُک بالا» در زادگاهش، ممنوع است و حرام پنداشته میشود؛ زیرا در زادگاه او طالبان و مجاهدین هنرمندکش حاکم شدهاند. این طایفه میپندارد که تار دمبوره بازگل بدخشی از «موی شیطان ساخته شده و از دوزخ آمده است.» بازگل بدخشی یکبار گفته بود: «از دست تفنگداران دست از موسیقی کشیدم و دیگر غیچک ننواختم».
عزیزالله دروازی که یکی از هنرمندان بدخشان و یکی از همدورههای بازگل بدخشی بود و چندین آهنگ در رادیو و تلویزیون ملی ثبت کرده است، توسط مجاهدین کشته شد. فیض منگل همراه با فرزند جوانش نیز با سلاح کور مجاهدین از پای درآمدند. فهرست هنرمندانی که به جرم نواختن موسیقی و خواندن به دست مجاهدین «راه خدا» زیر خاک شدند، عریض و طویل است. برای همین، کشتن خاشه توسط گروه طالبان مایه تعجب و حیرت نیست. از اول میدانستیم که هرجا طالب حاکم شود، گلیم هنر و شادی را جمع و فرش غم را هموار میکند.
جایی که اندیشه ملا عمر حاکم است و حکمروایی میکند، هنر مجال بروز ندارد. در قلمرو پیروان ملا عمر، فرهنگ از معنا تهی است، هنر خوار است و شهر پر از خوی اهریمنی و دلها پر از کینه و دشمنی. در چنین قلمروی، کوران و کران مثل طالب را چه نیاز به هنر و آواز خاشه قندهاری؟ از جغدهایی که بر سر منبرها بلند میشوند و همه را تکفیر میکنند، بیشتر از این نباید انتظار داشت. استدعای هنرپروری و هنردوستی از این قلمرو و طلبیدن گل از دکانی که فقط تفنگ میفروشد، سعی عبث است.