چهل سال در توفان – طنز

موسی ظفر
برای انسانها من یک مگس هستم، مانند هر مگس دیگر. اما در بین مگسها من یک قهرمان هستم. پیش سینهام پر است از مدالهای که بابت قهرمانیهایم گرفتهام و بدنم پر است از نشان زخمهای تیر و سنان و کفش و پشهکُش و پارچههای بمب تارومار. خدمتی را که من به جامعه مگس کردهام گاندی و ماندلا به جامعه بشریت نکردهاند. مگسها به من «سوپرمن» میگویند. سرود ملی با اسم من شروع میشود. آن لکههای سیاه را که شما انسانها بر روی شیشه و دیوار میبینید و فکر میکنید مرداری مگس است در حقیقت عکسهای من است که روی دیوار نصب شده. مگسها هر کجا بنشینند وظیفه وجدانی خود میدانند که عکسی از من آنجا میخ کنند. میدانم آنچه را من میگویم شما باور نمیکنید و بلوف میپندارید، ولی اجازه دهید چند داستان از قهرمانیهایم را اینجا بنویسم تا شما اعتبار کنید.
(قبل از آنکه داستانهایم را تعریف کنم از شما انسانهای عزیز محکم معذرت میخواهم. اینطور است که خیلی از چیزهایی که به نظر شما چتل و مردار میآید به نظر ما کاملاً پاک و خوشمزه است. اگر در داستان کلماتی آمد که حاوی پیامهای یقی! بود، لطفاً ناراحت نشوید. اگر حامله هستید و یا سن شما از هجده پایین است لطفاً خواندن این نوشته را از همین قسمت قطع کنید.)
در زمان جهاد یک کاکا بود که خیلی سرفه میکرد. فکر کنم پول کافی نداشته بود تا خودش را علاج کند. سرفهاش دوامدار شده بود و سینهاش عفونت کرده بود. هر باری که سرفه میکرد یک مایع سفید از حلقش بیرون میآمد. کاکا حوصله نداشت آن را دور بیافکند. همانجا دم دست تف میکرد. مگسها با خوشحالی دور کاکا جمع میشدند تا خرج زمستان را تهیه کنند. کاکا خیلی پدرلعنت بود. یک چپلک مرادخانی داشت به اندازه لپتاپ. همین که مگسها تجمع میکردند، کاکا کفشش را به هوا بلند میکرد و مانند بمب بی۵۲ بر جمعیت مگسها فرود میآورد. گردنم بسته نشود، هر روز حدود هفتاد-هشتاد مگس را میکشت. مگسها اسم آن کاکا را هیتلر گذاشته بودند. روزی کاکا چپلک خود را به هوا بلند کرد تا جمعیتی را قتلعام کند، همه مگسها فرار کردند، جز یکی که پاهایش به مواد چسبیده بود. هر چه زور میزد خودش را خلاص نمیتوانست. من عزمم را جزم کردم و به کمک شتافتم. تا به امداد برسم کفش کاکا اصابت کرد. من فقط زخم برداشتم اما آن مگس دیگر «در بمباران نیروهای اشغالگر په شهادت ورسیدل». مگسها وقتی این ازخودگذری مرا دیدند از من تقاضای بزرگتری کردند: کشتن آن کاکای اشغالگر.
غیرت ایمانی، وجدانی و ملی از من تقاضا کرد تا به ندای مگسها لبیک بگویم. یک روز منتظر نشستم تا کاکا استراحت کند. به محض اینکه کاکا چند نفس محکم کشید و خوابید، من مثل فیل بر روی سینهاش پریدم و تا میتوانستم لگدمالش کردم. پاهایم را دور گلویش پیچیدم و محکم فشار دادم. همان بود که چند ساعت بعد اقارب کاکا آمدند و وی را به اطلاع دوستانشان رساندند. رنگ بد آن کاکای اشغالگر برای ابد گم شد. رییس پارلمان مگسها که برای چند روز برای رخصتی تفریحی به تشناب رفته بود از شنیدن این خبر آنقدر خوشحال شد که رخصتیاش را نیمهتمام گذاشت و به دهلیز برگشت و به من مدال داد.
یک روز دیگر پسری آیسکریم میلیسید و جوس آیسکریم گاهگاهی از دستش به زمین میچکید. مگسها بلند همدیگر را صدا میزدند که جمع شوید آیسکریم بخوریم. در این وسط یک مگس بیهمهچیز صدا میزد، «بیایید بستنی بخوریم». تا کلمه بستنی را شنیدم فهمیدم آن مگس جاسوس است. تعقیبش کردم و فهمیدم که از کشور همسایه وظیفه گرفته تا اصطلاحات ملی ما را تباه نموده آنان را با مصطحات بیگانه ایکسچنج نماید. رفتم یخنش را گرفتم و مثل گاربیج به زمین کوبیدم. از زیر بغلش کتابهایی چند به زمین ریخت که آن را نیز به دریا انداختم. ازش پرسیدم که چرا آیسکریم را که یک کلمه کاملاً بومی هست با بستنی چینج کرده است. زبانش بند آمد. آنقدر به زمین زدمش که پسان اصطلاحات ملی را بهتر از من یاد گرفته بود. قیماق را «فرهنگ لذتبخش» میگفت و زردک را «پوتوکافی».
اینها که چیزی نیستند. من یکبار یک گروه هجده نفری جواسیس خارجی را به دام انداختم. قصهاش اینطور است. یک وقت متوجه شدم که عدهای از مگسها پتلون و نیکر میپوشند. میدانستم که پتلون و نیکر جزء فرهنگ ما نیست. گفتم چطور است که اینها را تعقیب نمایم و سرنخی بهدست بیاورم. تعقیب کردم و دانستم که آنها به زبان خارجی صحبت میکنند و از آزادی بیان دم میزنند. با خود گفتم که «آزادی بیان یک قیصه میفت است» پس اینها جاسوس خارجی هستند و میخواهند یک «قیصه میفت» را در کشور نهادینه کنند. من هم آستین برزدم و تا توانستم آن هجده نفر را که اسم چند نفرش آزادی و قانون و عدالت و فرهنگ و حق و انصاف بود با مشت و لگد زدم. نمردند ولی خیلی ضعیف شدند. خلاصه اینکه چهل سال میشود من یک تنه علیه چیزهای خوب مبارزه کردهام. امیدوارم از این پس نیز بر بلندیهای این کشور جولان دهم و از عزت و ناموس کشور با نقطههای سیاه حفاظت کنم.