حالا که یادم میآید روزهای خوشی بودند. بدون شک مشکلاتی وجود داشت، از جمله موضوع ناامنی همیشه فکر همه را به خود مشغول میساخت، اما امید و آرزو بود، عشق بود، آزادی گشتوگذار بود، ترس از مجازات امر به معروف و نهی از منکر نبود و آزادی نسبی بیان و عقیده نیز بود. در آن زمان، قدر این چیزها را نمیدانستیم تا اینکه روزهای پس از سقوط جمهوریت را تجربه کردیم و دریافتیم که به قول شیخ اجل، «قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید.»
یکی از عادتهای ما در دوران جمهوریت این بود که هر از گاهی با دوستان نزدیک در رستورانت یا خانه یکی از دوستان مینشستیم، از هر دری سخن میگفتیم، تبادل نظر میکردیم، شوخی و خنده میکردیم، از عشق و نفرت میگفتیم و از سیاست و کتاب و رمان حرف میزدیم.
یادم میآید که در یکی از آن نشستها، من سوالی را طرح کردم که میبایست هرکس از زاویه دید خود به آن پاسخ میداد. در اول از تجربه شخصی خودم گفتم و سپس سوال را پرسیدم. گفتم: «من گاهی که به روستای آباییام میروم و فرصت مییابم مدتی در آن اقامت کنم، دو سه روزی که از بودنم در آنجا سپری میشود، گرفتار ملال میشوم و دلم هوای کابل میکند.» با یک محاسبه سرانگشتی، اقامت در روستای خوشآبوهوا مزیتهایی دارد که هرگز زندهگی در پایتختی همچون کابل آن مزیتها را دارا نیست. با همه اینها، چرا زندهگی در کابل برای ما جذابیت دارد و اقامت در روستا برای مدت طولانی برای ما خستهکننده و کسالتآور است؟ هر یک از دوستان، در جواب این پرسش پاسخی ارایه داد، اما در میان آن پاسخها یک پاسخ که هرچند تقلیلگرایانه به نظر میآمد، در دلم نشست و برایم قانعکننده بود. یکی از دوستان گفت: «جذابیت کابل در حضور پررنگ زنان و دخترانش در صحنه جامعه است، چیزی که روستا فاقد آن است.»
این روزها هر وقت به خیابانها و بازارهای کابل سر میزنم و کمرنگ شدن حضور زنان و نیز سیاهپوش شدن آنان را میبینم، به یاد پاسخ آن دوست در آن گفتوگوی خودمانی میافتم. اگرچه تا هنوز طالبان قادر نشدهاند زنان را به کلی خانهنشین کنند، اما در این یک سال و چند ماه، با همه توان کوشیدهاند که جمهوریتزدایی کنند و به گمان قاصر خود، آثار فرهنگ غربی را از جامعه پاک کنند و در این میان، آنچه بیشتر از هر چیز دیگری هیمنه و قدرت طالبان را به چالش کشیده و گویا محصول دوران جمهوریت است، حضور زنان در صحنه است. طالبان قادر شدهاند پای دختران و زنان را از مکاتب، ادارات دولتی و پارکهای تفریحی کوتاه کنند، اما هنوز هم برای رهبران محافظهکار طالبان، این اِعمال محدودیت کافی نیست و باید محدودیتهای بیشتری بر زنان اِعمال شود. اگر گزارشهای منتشرشده درباره اینکه قرار است طالبان پس از پایان سال تحصیلی جاری، دروازه دانشگاهها را به روی دختران ببندند، درست از آب بیرون آید، در آن صورت، ما شاهد یکی از فاجعهبارترین ستمها در حق زنان در قرن ۲۱ خواهیم بود.
تصور کنید شما شخصی هستید که در دوران جمهوریت در کابل زندهگی میکردید و روزی ناگهان به خواب زمستانی رفته و اکنون پس از یک سال و چند ماه از خواب بیدار شدهاید. توقع دارید چه چیز تازهای توجهتان را جلب کند؟ برای پاسخ به این پرسش، با من همراه شوید تا شمهای از مشاهدات و تجربیات شخصیام را با شما در میان بگذارم.
پیش از بازگشت طالبان، بازارهای شهرنو کابل از شام تا پاسی از شب، شلوغترین اوقاتش را سپری میکرد. خانوادهها برای غذا خوردن و تفریح به رستورانتها و پارکهای بازی میآمدند، دختران و پسران عاشقپیشه برای گذراندن اوقات باهمی و سخن گفتن از آرزوهایشان در رستورانتها و کافههای آن قرار ملاقات میگذاشتند، دوستان و همکاران ترجیح میدادند هر هفته یا هر ماه یک شام را در رستورانت یا کافهای که فضای مناسب داشته باشد، دور هم بنشینند و بگویند و بخندند. حالا از آن شلوغیها خبری نیست. حضور زنان کمرنگ شده و نشستهای خودمانی در سایه ترس از طالب برگزار میشود. بازارها رونق سابق را ندارد و مغازهداران همواره از نبود مشتری شکایت دارند.
وضع فرهنگ و تمدن یک کشور را از وضعیت کتابخانهها و کتابفروشیهای آن، میتوان دریافت. چند روز پیش با یکی از دوستان به یکی از کتابفروشیهای شهر سر زدم. فضای کتابفروشی خلوت و خالی بود و از جنبوجوش سابق اثری دیده نمیشد. حدود یک ساعتی که ما در آنجا بودیم، یک تن هم از آن کتابفروشی بزرگ کتابی نخرید. فروشندهگان خسته و ملول به نظر میرسیدند. از یکی از آنها پرسیدم که وضع فروش کتاب چگونه است؟ گفت که ما این کتابفروشی را با تحمل ضرر اداره میکنیم و تصمیم داریم هر طور شده کتابها را به فروش برسانیم و درب کتابفروشی را برای همیشه ببندیم. از او سوال کردم که چرا کتابهای تازه در قفسههای کتابفروشیتان موجود نیست؟ در جواب گفت که در این وضع رقتبار کتاب و کتابفروشی، وارد کردن کتاب جدید کاری است ناشیانه و جز اینکه پول را هدر دهد، نتیجه دیگری ندارد. کتابفروش میگفت که فروش پنجسوره، قاعده نورانی و قرآن مجید افزایش یافته، ولی کتابهای دیگر اصلاً فروش ندارد. از حرفهای او دریافتم که پنجسوره و قاعده نورانی را خانوادههایی میخرند که فرزندانشان را در مدرسههای دینی ثبت نام میکنند. این روزها در هر کوچه و پسکوچه کابل، مدرسهای دینی بنیاد گذاشته شده است.
چندی پیش، سوار تاکسی خطی شدم تا از دهافغانان به چهلستون بروم. پس از من، دو سرباز طالب هم سوار موتر شدند و در کنار من در چوکی عقبی موتر سراچه نشستند. سلاحهایشان را هم با خود حمل میکردند. گیسوهای دراز و لباس ناشسته بر تن داشتند. بوی ناخوش از طالبی که در کنارم نشسته بود به مشام میرسید. در مسیر راه، یکی آن دو سرباز دستگاه مبایل خود را به موتر وصل کرد تا ترانههای طالبانی را به گوش همه راکبین برساند و صدای ضبط صوت را بالا برد. تا زمانی که آنها از موتر پیاده نشده بودند، مجبور بودیم ترانههای مورد پسند آنها را گوش کنیم. یکی از ترانهها در ستایش جلالالدین حقانی سروده شده بود، اما متوجه شدم که کمپوز ترانه از آهنگهای «حرام» کاپیبرداری شده بود.
در تاکسی خطی سوار شدیم تا به جایی برویم. تاکسی آماده حرکت شد. ناگهان سرباز طالب که یک دستگاه مخابره در دست داشت پیدا شد و با خشونت از موتروان خواست که «پارچه»اش را نشان دهد. موتروان پارچه نداشت. سرباز طالب به پشتو به او گفت که باید ۳۰ افغانی بدهد. موتروان با عذر و التماس از طالب میخواست که ۲۰ افغانی بگیرد. طالب خشمگین شد و موتروان را با مشت و لگد نوازش کرد. افراد زیادی جمع شده بودند تا صحنه را از نزدیک ببینند، اما جرأت مداخله نداشتند. سرانجام و پس از پرداخت مبلغ ۳۰ افغانی، موتروان با روان آشفته و خاطر آزرده موترش را حرکت داد تا ما را به مقصد برساند. فضای تاکسی را تا وقتی که من از موتر پیاده شدم، سکوت فرا گرفته بود.
کافی است روزی از خانه بیرون شوید و از روی کنجکاوی به اینسو یا آنسوی شهر سری بزنید تا دریابید که چه تغییرات ژرفی در این مدت کوتاه به میان آمده و حتماً در آینده این تغییرات ژرفتر خواهد شد.
مشکل ما در زمان جمهوریت این بود که تصویر کلانی از وضعیت در ذهن نداشتیم و از بابت بعضی از نارساییها و مشکلاتی که در آن نظام وجود داشت، همه آن را نفی میکردیم و برای یک دستمال، قیصریه را به آتش میکشیدیم. نظام جمهوری پیش از بازگشت طالبان، هزار عیب و ایراد داشت، ولی راه برای اصلاح این عیبها کاملاً بسته نبود. برخی جوانان افغانستان به دلیل قطببندیها و جو هیجانآلودی که در آن دوره ایجاد شده بود، در قضاوت راجع به کارنامه جمهوری پسابُن گرفتار شتابزدهگی و احساساتیگری میشدند و به دلیل وجود بعضی معایب در آن نظام، کلیت آن را زیر سوال میبردند و برای براندازی آن، تلاش میکردند. یکی از مزیتهای حاکمیت دوباره طالبان این است که چشمهای عبرتبین ما را باز کرد و ما را با برخی از واقعیتها آشنا ساخت. یکی از این حقایق این است که نظام جمهوری پسابُن هر نارسایی و عیبی داشت، اما نظامی رو به جلو بود و میتوانست بهتر شود و مشکلاتش را به تدریج برطرف کند. آن نظام، نظام مدرن بود و بر مبنای اقتضاهای زمانه ساخته شده بود. اصل مشکل در دولتمردانی بود که در آن نظام، جا خوش کرده بودند و زمام امور را در دست داشتند و به دنبال انحصارگری بودند. همه خرابیها را به پای نظام سیاسی نباید نوشت.