سمع و طاعت در نظامهای توتالیتر

در اندیشه سیاسی گروههای بنیادگرا، سمع و طاعت اهمیت خاصی دارد. سمع و طاعت که به معنای گوش دادن و فرمان بردن است، کلیدواژهای است که در سازمانهای بنیادگرا سرشت رابطه رهبر و پیروانش را تعریف میکند و هنگامی که این سازمانها به حاکمیت دست مییابند، این رابطه را بر کلیت جامعه میگسترانند. براساس ذهنیت رایج در این سازمانها، کسانی که در رده رهبری قرار میگیرند، بهویژه شخص رهبر، از نوعی فره ایزدی برخوردار میشوند و نباید مانند دیگر شهروندان و ساکنان یک سرزمین به آنان نگاه کرد. رهبر از این حیث که دارای قدرت یا دستکم اقتدار سازمانی است، تجلیگاه قدرت و شکوه الهی است. در تاریخ اسلام روایتهای فراوانی در این باره ساخته شد و به پیامبر اسلام نسبت داده شد، از جمله این روایت مشهور: «السلطان ظل الله فی الارض» یعنی پادشاه سایه خدا در روی زمین است.
قدسی دانستن قدرت و پرستش صاحبان قدرت به هزاران سال پیش از اسلام بر میگردد. در نظامهای استبدادی مختلف چه در ایران باستان، چه در مصر باستان و چه در دیگر نقاط دنیا، به شاهان و زورمندان حیثیت خدایی داده شده بود. حتا در شماری از ادیان این منطقه، تجربه سیاسی مردم از نظامهای سیاسی بازتاب الهیاتی پیدا کرد و خدا در قالب پادشاه تعریف و توصیف شد و آنچه در عملکرد شاهان دیده میشد، بهعنوان صفات الهی معرفی میگردید؛ مانند اینکه قابل محاسبه و پرسشگری نیست، بخشندهگیاش حد و مرزی ندارد، کیفر و عذابش هر آن محتمل است و او به هیچ قانونی پایبند نیست؛ زیرا خودش تجسم قانون است. بسیاری از توصیفات کلامی درباره خدا مبتنی بر تجربهای است که مردمان این منطقه در نسبت به شاهان و حاکمانشان داشتهاند.
ادبیاتی که در سایه نظامهای استبدادی پدید آمد، رفتهرفته وارد بدنه فرهنگ عمومی شد و در ادوار بعدی، در دورهای که عصر تدوین در تمدن اسلامی شناخته میشود، بخشی از این ادبیات به رنگ دینی درآمد و به عنوان احادیث منسوب به پیامبر اسلام به کتابها راه یافت. در بخشی از این ادبیات تاکید خاصی بر سمع و طاعت از رهبران صورت میگیرد و اینکه حتا در برابر ظلم آنان باید راه صبر و مدارا در پیش گرفت و جز در حالتی که حاکم رسماً کافر شود، نباید واکنش خاصی نشان داد، مگر در حد نصیحت ملایم و محتاطانه. البته گروههای رقیب نظام حاکم نیز ناچار بودند که از همان سلاح استفاده کنند و آنان نیز روایتهایی ساختند درباره فضیلت قیام در برابر حاکمان جور و ستم و قبول خطر در مبارزه با آنان تا سرحد جان باختن و به مقام سیدالشهدا رسیدن. این چرخه خشونت که از هر دو طرف پی گرفته میشد، ریشه در انسدادی داشت که نظامهای استبدادی ایجاد میکرد و برای شکستن آن راهی جز کاربرد خشونت نمیماند؛ هرچند در غیاب تیوریهای راهگشا، استبداد دیگری از نو برپا میشد. تجربه تلخی که از هزاران سال در حافظه تاریخی منطقه ما انباشته شده است.
در تجربه نوین بشر در قالب دموکراسی، حاکمان قدسیتزدایی شدهاند و مشروعیتشان را نه به عنوان نماینده خدا، بلکه بهعنوان نماینده مردم به دست میآورند و سمع و طاعت جایش را به پیروی از قوانین و مقرراتی داده است که از سوی قوه مقننه به نمایندهگی از مردم ساخته میشود. در نظامهای دموکراتیک، حاکمان مجبورند در برابر مردم پاسخگو و در برابر قانون سمع و طاعت داشته باشند و این یکی از تفاوتهای عمده میان دموکراسی و استبداد دینی است.