آیین و آیینه هرات
هرات دل خراسان، فلورانس آسیا، شهر علم، عرفان، هنر و ادبیات است. در اوستا هریوه شورانگیزانه هستی میآغازد و زندهگی چون آبگونه پرمایه جاری میشود. همچنین در وصف هرات آمده است که در تن جهان هرات همچو جان است، هرات سرزمین خورشید و در اقیانوس دنیا نیز به مرواریدی تشبیه شده است.
در روزگار نه چندان دور، هرات یکی از مراکز مهم مسیحیت و جاده ابریشم و ره گذر امن راهبان بودایی بوده است. نام هرات با عرفان، تصوف اسلامی و سلسلههای چشتیه و نقشبندیه گره خورده است.
تا همین پارینه سالها یهودیان در هرات زندهگی مسالمتآمیز در کنار دیگر شهروندان که بیشینه مسلمان بودهاند، داشتند. بزرگترین کنیسههای یهودیان در هرات تا به امروز قامت انکارناپذیری، همپا و همنفس با مسجد جامع و آرامگاه خواجه انصار دارد. با یک نگاه گذرا میتوان گفت که هرات چون آیینهای است که هر انسان میتواند نقشی از خود را در آن جستوجو کند. تاریخ، فرهنگ و بستر اجتماعی هرات دامن امنی از تساهل، همدیگرپذیری و نقطه وصل آیینهای مختلف در درازنای تاریخ بوده است.
نام خواجه عبدالله انصاری، مولانا عبدالرحمان جامی، ملکه گوهرشاد بیگم، کاشفی، رازی، محجوبه هروی و بهزاد از هرات گسستناپذیر است. مشاهیری که قلم، اندیشه، زبان و آثارشان همه و همه رنگی از عشق، عرفان، محبت، انسان دوستی، مدارا، کثرتگرایی و همدیگرپذیری دارد. آیا بهتر از این شناخت، عنوانی است که بتوان نام هرات را با آن گره زد و مردمانش را به آن نسبت داد؟ بدون شک که روا نیست، نام بلند هرات در آیین و آیینه دیگر نگریسته شود.
تساهل و تعامل در مکتب پیر هرات
من سالهای زیادی در هرات زندهگی کردهام، دلم چنان پیوندی با گازرگاه دارد که حالا هم که فرسنگها از آن دیار دور هستم، بعضی روزها چشمهایم را میبندم و تصور میکنم یکبار دیگر مسیر خانه را از جاده ابریشم تا گازرگاه – آرامگاه پیر هرات قدم میزنم، چنانکه بارها این راه را رفته و برگشته بودم.
هرچند من نگاه دینمدارانه به ارزشهایم ندارم، اما من بارها به زیارتگاه خواجه انصار رفتهام و دلم در آنجا آرام و قرار گرفته است. حبل المتینی ناگسستنی…
امروز برای من چه دردآور است که میبینم گازرگاه هرات، آن نماد عرفان و تصوف با نام تندروی، خشک مغزی و انکار دیگری گره خورده است. گذرگاه یا گازرگاهی که مولانا عبدالرحمان جامی در وصف آن میگوید:
«گازرگهی است تربت او كان مغفرت – در ساحتش سفيد كند نامهی سياه»
این کان مغفرت با تاریکی کدام نااندیشهگی و خامی خو گرفته است که سبب شده تا مریدان و ارادتمندان آن گذر، دلآزرده و رنجیده خاطر شوند؟ آن ساحت امن که نامهی سیاه مریدانش را با عشق، محبت و مدارا سفید میکرد، برای مشتاقان شوری و برای عاشقان قراری بود، چگونه جای به تکفیر و تندروی داده است؟
برای هرکسی که اندکی با نام هرات آشنایی دارد، قابل پذیرش نیست که در جوار گازرگاه هرات، ملایی بساطی بگستراند که در آن چیزی جز نفرت، تندروی، ریا، خشم، تفرقهافکنی و گزافهگویی نباشد.
صدای تکفیری که یک روز تازیانهای بر روح و روان دختران و جوانان آن شهر میشود، روزی به جان و جوانی مردم یک شهر زهر میپاشد و روز دیگر تیشه بر ریشههای تنومند یکپارچهگی مردمان یک سرزمین میزند.
ملای شهرتطلبی که در دام سلبریتی شدن و موج سواری در شبکههای مجازی افتاده است. ملایی که در جوار خواجه انصار هر روز فرمان تکفیر جوانانی را صادر میکند که سرسپرده و دل سپرده خاک میهنشان هستند. ملایی که کرامت انسان که حفظ آن از واجبات دین است را زیر پا میکند. استفاده از لفظ «یهود و نصارا» به مثابه یک دشنام، بیحرمتی به کرامت انسان است. انسانی که اراده و اختیار انتخاب دین، مذهب و آیین خود را دارد… یهودیانی که تا دیروز خانههایشان در جوار خانههای مردم هرات بوده است و من قصههای نام نیکشان را از زبان پدر و پدرکلانهایم بار بار شنیدهام، پسندیده نیست که نام و آیینشان به چنین سبکسری یاد شود.
مردم چگونه از این بزنگاه تاریک عبور کنند که بیش از این افگار نشوند؟ دیوان و دفتر و دادسرایی که حق مردم را ادا کند کجا است؟ کسی چراغ را از خانه برده است…
نقطه پایان خیزشهای ملاهای لنگ در افغانستان
نقل قول معروفی از داوودخان است که میگوید: «هر بار چراغی در افغانستان افروخته شد، ملایی از مدرسه دیوبند برای خاموش کردنش قد برافراشت.» اما امروز تندروی و افراطیت با چنان شتابناکی جامعه را درمینوردد که نیاز به ملای دیوبندی نیست، بلکه عدهای از ملاهای تولید وطن هرچند هنوز هم نان از دسترخوان دیگری میگیرند، با دست خود چراغ روشنگری و تمدن در افغانستان را خاموش خواهند کرد.
اگر از مسیر فرهنگ کمی به سمت سیاست غور کنیم و زیاد هم دور نرویم، میبینیم که مسیر دستکم صدساله افغانستان برای رسیدن به توسعه و آرامش همواره با گردابهای اینچنینی به بیراهه سوق داده شده است. اما پرسش این است که دستکم صدسال تاریخ و تجربه برای هوشیاری یک ملت و دولت کافی نیست، تا از افتادن در چنین ورطهای در امان بمانند؟
حکومتی که برنامههای ترقیخواهانه و نیمهتمام دوره امانی را گاه در آستین میگذارد و گاه پرچمدار جمهوریت داوودخانی میشود، برای تکرار نشدن اشتباهات تاریخی تنها نباید اعلامیه صادر کند.
امانالله خان با همپیمانی و بیعت از ملاها چه به دست آورد؟ مگر غیر از این بود که خیزش ملای لنگ گردیزی و در پی آن موج تکفیر ملاهای دیگر فرش تجددگرایی و مدنیت را از کشور جمع کرد؟
همچنین، همین ملاهای دیوبندی که داوودخان از حضورشان آگاه بود و همراهشان مسامحه میکرد، حکومتش را حکومت کفر و خودش را کافر نخواندند؟ با همه واقعیتهای موجود چرا باید امروز در زیر چتر حکومتی که با رای هرچند نسبی مردم و در چوکات قانون اساسی افغانستان که برگرفته از دین و شریعت است، ملا و ملاهایی رشد کنند که هر روز مشروعیت حکومت و نظام را زیر سوال ببرند؟
این چراغ کشیها از کجا و تا کجا ادامه مییابد؟
با چنین فضایی میتوان گفت که افغانستان هنوز در برههای از تاریخ جا مانده است که کوشش برای رسیدن به تساهل، وحدت و همدیگرپذیری چنان پرهزینه و دشوار است که به زحمت آن نمیارزد و برای حفظ وضع موجود سیاسی از گشودن چنین بحثی سر باز زده میشود. در سیاست کج داری که بازار کوتاهمدت دارد، خشونت، خفقان و جبر پا بر گلوی مردم همچنان میفشارد.
خفقانی که جهان قرنها است از آن عبور کرده و بعد از گذراندن درگیرهای شدید بین دولت و کلیسا به بستر آمیزش، تساهل و همدیگرپذیری رسیده است. روشن است که این کشمکش در عصر نو با تأکید بر خلوص ایمان و پرهیز از نفاق و ریاکاری بود؛ زیرا تحمیل عقیده موجب تظاهر و ریاکاری است و در اجتماع هر فرد باید حق انتخاب داشته باشد.
آیا در افغانستان، ما هنوز در شرایطی پستر و پسماندهتر از قرون وسطی زندهگی میکنیم که ملا هنوز برای حکومت و مردم مسألهساز میشود و دولت برای حفظ و بقای خود از جریانات دینی غیرموجه و ناراستین گاه و بیگاه تغذیه میکند؟
شاید یکی از دلایل همین باشد که فرهنگ مدارا و پذیرش، آیین همسویی و همدلی، آیینه عرفان و عشق، نامآوری قهرمانان و مشاهیر و هستی مردمان نامدار یک سرزمین یک روز با فتوای ملای گردیزی، روزی با فتوای ملای دیوبندی و روزی هم با فتوای ملای دیگر از گوشه دیگر فروکاسته میشود و رفته رفته سرزمینی که روزگاری مهد تمدن و آیینه تمام قد تساهل، نیکویی و پذیرش بوده است، به ایستگاه و به احتمال زایشگاه خشونت، تندروی، درشتی و زشتاندیشی بدل میشود.