سهشنبه هفته گذشته وزارت امر به معروف و نهی از منکر طالبان اعلام کرد که در ظرف یک ماه آرایشگاههای زنان در سراسر کشور بسته خواهد شد. این تازهترین اقدام طالبان در جهت محدود کردن حقوق و آزادیهای زنان در افغانستان است. پیش از آن، طالبان طی فرمانهایی زنان را از آموزش و تحصیل محروم ساخته و همچنین جلو کار آنها در بیشتر عرصهها را گرفته بودند. براساس گزارش خبرگزاری فرانسپرس، فرمان تازه وزارت امر به معروف و نهی از منکر بر مبنای رهنمودهای شفاهی ملا هبتالله آخوندزاده، رهبر طالبان، صادر شده است. در واکنش به صدور این فرمان، یک تن از زنانی که مدیریت یکی از آرایشگاهها را در کابل بر عهده دارد در مصاحبه با فرانسپرس گفت: «بهتر بود در این جامعه اصلاً زنان وجود نمیداشتند. آرزو میکنم که هیچ به دنیا نمیآمدم. آرزو میکنم که هیچ کسی در افغانستان زاده نمیشد، یا ایکاش از افغانستان نمیبودیم.»
تاسفبار این است که این حرفهای مدیر یکی از آرایشگاهها در کابل در واکنش به ایجاد محدودیتهای طالبان بر زنان، حرفهای تقریباً همه کسانی است که در افغانستان زندهگی میکنند. شما در این روزها اگر در کوچه و بازار در حال پیادهروی باشید و گوشتان را تیز کنید، از این قماش سخنان را از زبان طیفهای مختلف جامعه میشنوید. واقعیت تلخ آن است که به جز شمار کوچکی از افراد که به نوعی منافعشان با توحش و بدویگری حکومت طالبان گره خورده، دیگران همهگی از وضع موجود بهشدت ناراضیاند و اگر قادر به بیرون شدن از افغانستان باشند، حتا برای لحظهای هم درنگ نمیکنند. بهتازهگی موسسه گالوپ نظرسنجیای در میان شهروندان افغانستان صورت داده که براساس آن، بیش از 90 درصد مردم در این کشور احساس بدبختی میکنند. شاید مردم افغانستان در هیچ برههای از تاریخ، با این شدت و عمق احساس درماندهگی و سرخوردهگی نمیکردهاند. چرا مردم از وضع موجود ناراضیاند و حاضرند برای گریز از کشور تن به هر کار پرزحمت و خطرناک بدهند؟
بدون شک علتالعلل احساس درماندهگی و بدبختی مردم افغانستان، شیوه حکومتداری قرون وسطایی طالبان است. این گروه که جهانبینیاش به وسعت سوراخ سوزن است، از وظایف و مسوولیتهای اصلی دولتهای مدرن آگاه نیست و گمان میکند که روش موفق حکمرانی بر مردم، برخورد اربابرعیتی با شهروندان و ایجاد رعب و وحشت در جامعه است. از آنجایی که طالبان نسبت به وفاداری مردم به حکومتشان بدبین هستند، سعی میکنند با قبضه آهنین بر شانه مردم سوار شوند و قدرت خود را به رخ مردم بکشند. آنان به علت آن که با نظریات مدرن دولتداری آشنایی ندارند، به این گمان افتادهاند که دولت برای تامین امنیت شهروندان و سرکوب شورشها، چارهای ندارد جز این که بر حقوق و آزادیهای مردم، محدودیت وضع کند و شهروندان را در قفس بزرگ نگه دارد. طالبان افتخار میکنند که در سراسر کشور امنیت را برقرار کردهاند، اما هیچ گاه از خود نمیپرسند که این تامین امنیت به چه بهایی بهدست آمده و در این جهت چه شمار از شهروندان در معرض انواع نقض حقوق بشر قرار گرفتهاند. طالبان برای برقراری نظم و امنیت مورد نظر خود، از ارتکاب هیچ جنایت و توحشی نمیپرهیزند.
افغانستان از جمله چند کشور معدود در جهان است که میلیونها شهروند آن به کشورهای گوناگون شرقی و غربی پناه بردهاند. در چند دهه اخیر، در چند نوبت، قسمت عظیمی از مردم ناگزیر به ترک دیار شدهاند و حداقل برای مدتی در خارج از افغانستان زندهگی کردهاند. از برکت این مهاجرتها، مردم افغانستان فرصت مقایسه میان زندهگی در کشور خود و زندهگی در دیگر کشورها را یافتهاند. بیست سال نظم جمهوری نیز تا حد زیادی شهروندان را با مزایای جدید زندهگی آشنا کرد. از این جهت، بسیار دشوار است که مردم با سبک زندهگی طالبان خو کنند و زورگوییها و سختگیریهای طالبان را از صمیم قلب بپذیرند. اکنون که مردم از سطح بالای رفاه و آسایش و در دسترس بودن مواهب زندهگی در دیگر کشورها آگاه هستند و سختیهای زندهگی زیر حاکمیت طالبان را با گوشت و پوست خود حس میکنند، میکوشند راه و چارهای برای فرار از حکومت طالبان بیابند و حاضرند برای رهایی از نکبت طالبانی، خطرهای بزرگ را به جان بخرند. عدهای هم راه میانبرتری را انتخاب میکنند و با خودکشی میخواهند از ناراحتیها نجات یابند. پس از استقرار نظم طالبانی، آمار خودکشی در میان زنان و جوانان در کشور، افزایش بیسابقه یافته است.
در بیست سال نظام جمهوری، مردم اندکی طعم زندهگی انسانی را چشیده و از مزایای زندهگی در جهان معاصر بهرهمند شده بودند؛ اما با برگشت طالبان، مردم دارای سردمدارانی شدند که تاریکاندیش و عقبگرا هستند و خیال دارند کشور را قرنها به عقب برگردانند. این حاکمان نورسیده، ابایی ندارند از این که به صراحت در برابر پیشرفت و تمدن قرار گیرند و به بهانه پاسداری از دین، دنیای مردم را تباه کنند. با آن که این حاکمان مدعی تطبیق شریعت خدا هستند، ولی خوانششان از دین آنچنان با عقلانیت و مقتضیات جهان معاصر بیگانه است که حتا عقبماندهترین کشور اسلامی حاضر نیست این خوانش را بهرسمیت بشناسد. شریعت طالبان نه تنها قادر به تأمین حقوق شهروندان نشده، بلکه فضای اکراه و اختناق را بر همه چیز گسترانده است.
مهمترین مزیت زندهگی در جهان مدرن این است که دولتها به آزادیهای شهروندان احترام میگذارند و تا جایی که ممکن است سعی میکنند به آنها کاری نداشته باشند. این دولتها تنوع و رنگارنگی دینی و فرهنگی را نهتنها بهرسمیت میشناسند بلکه در رونق دادن آن کوشش میکنند. این در حالی است که طالبان به تکثر و تنوع قومی، فرهنگی و مذهبی در کشور باور ندارند و در پی یکدستسازی جامعه هستند و در این زمینه حاضر نیستند اندکی کوتاه بیایند. آنان که از یکسو فکر میکنند حقایق دینی و الاهی را در انحصار خود دارند و از سوی دیگر، داعیه تطبیق فرمانهای خدا را در سر میپرورانند، بهحدی در این راه زیادهروی میکنند که مجال نفس کشیدن برای شهروندان باقی نمیگذارند و با دخالت در جزئیترین امور زندهگی آحاد ملت، به مردم این احساس را میدهند که مثل پرنده محبوس در قفس هستند. آن شمار از افغانستانیهایی که از کشور میگریزند خیال دارند با فرار از دست طالبان، از آزادیهای متنوع در زندهگی بهرهمند میشوند، اما این که آیا به این آرزو دست مییابند یا آن که با رفتن از کشور به مشکلاتشان افزوده خواهد شد، مسألهای است که آینده مشخص میکند.
رژیم طالبان بیقانون است. مردم با چشم سر میبینند که شهروندان در زیر سایه طالبان، مصونیت جانی و امنیت روانی ندارند. سرباز طالب حق دارد هر طور خواست با مردم برخورد کند بدون آن که از عواقب کارش هراسی به دل راه دهد. سرباز طالب میتواند همزمان، هم سارنوال باشد و هم قاضی و هم جلاد. طالبان هنوز حاضر نشدهاند قانون اساسی تدوین کنند تا در پرتو آن، هم مردم و هم مسوولان این گروه بدانند که چه رفتارهایی قانونی است و چه کارهایی غیرقانونی. دستگاههای امنیتی طالبان، بدون آن که به شخص یا نهادی پاسخگو باشند، اجازه دارند شهروندان را بازداشت و شکنجه کنند و تا هر وقت لازم شمردند در زندانهای مخوف نگه دارند و سپس اگر دلشان خواست آنان را رها کنند. تا کنون سربازان طالب در حق شهروندان، هزاران جنایت را مرتکب شدهاند، ولی هیچ یک از آنها به مجازات نرسیدهاند. آیا زیستن در چنین فضایی را جز مرگ تدریجی میتوان نامید؟
یکی از عواملی که سبب شده مردم از زندهگی در وطن بیزار شوند، بیآیندهگی در افغانستان است. چندین عامل دست به هم داده و این بیآیندهگی را رقم زده است. بدون مبالغه میتوان گفت که افغانستان در حال حاضر به جزیره وحشت بدل شده است. آموزشهای عصری که جوانان، اعم از پسر و دختر، را به مواجهه درست با چالشهای زندهگی در دنیای مدرن کمک میکند، بیاهمیت جلوه داده میشود و تقریباً بهدست فراموشی سپرده شده است. طالبان با تاسیس صدها مدرسه دینی، در پی سربازگیری هستند. دخترانی که اجازه نیافتهاند اقدام به آموزش و تحصیل کنند دو گزینه پیش رو دارند: یا در خانه بمانند و بیسواد بار بیایند و یا این که جذب مدارس دینی طالبانی شوند. شما تصور کنید تا چند سال دیگر، ما با لشکر هزاران نفری از زنان و مردانی مواجه خواهیم بود که جهانبینی طالبانی دارند و برای بقای امارت طالبانی دست به فعالیت میزنند و فضای تیرهوتار کنونی را تیرهتر میکنند. طالبان به علت برخورداری از زور و قدرت، قادرند فضای فرهنگی و اجتماعی جامعه را بهسود خود تغییر دهند. از سوی دیگر، بنابر گزارشها، در سایه حاکمیت طالبان، گروههای مختلف تروریستی از تیتیپی و سپاه صحابه گرفته تا القاعده و جنبش اسلامی اوزبیکستان، آزادانه مشغول فعالیتند. طبعاً این گروهها خانوادهها و بستهگان خود را نیز با خود میآورند و بالتبع فضای مناسب زندهگی برای خود ایجاد میکنند. آیا با چنین اوضاعی، آینده خوب و درخشان برای کشور در تصور میگنجد؟
شواهد و قراین پرشماری حاکی از آن است که اگر رویداد غافلگیرکنندهای اتفاق نیفتد، مردم افغانستان باید برای مدت طولانی حاکمیت طالبان را تحمل کنند. ماندن طولانیمدت طالبان در قدرت، عواقب بدی در پی دارد و کشور را برای دههها به عقب برخواهد گرداند. کشورهای غربی به این گمانند که میتوانند از این گروه در جهت برآورده کردن اهداف ژئوپلیتیک خود استفاده کنند. به همین دلیل، قصد دارند با حکومت طالبان به نوعی کنار آیند و بقای آن را تضمین کنند. برای کشورهای غربی، در حال حاضر حقوق بشر و حقوق زن در اولویت قرار ندارد. شهروندان افغانستان کموبیش به این مسایل واقفند و به همین دلیل، فکر میکنند در حق آنها از سوی جامعه جهانی خیانت صورت گرفته است. درماندهگی، خشم و عصبانیت را از چهره بسیاری از ساکنان افغانستان میتوان خواند. آن قسمت از باشندهگان افغانستان که توانستهاند به ساحل امن برسند، به نوعی خود را رهیده از طوفان سهمگین میدانند؛ اما قسمت اعظم مردم که ناگزیرند روزانه با سختگیریهای طالبان دستوپنجه نرم کنند، از درد به خود میپیچند و حتا جرأت فریاد زدن را ندارند. با وجود این، در فضای اختناق و استبداد نفسگیر، «درد هر کس به خودش مربوط است».