در جستوجوی عشق در وادی نقاشی و عکس

تهمینه تومیریس
عشق در فلسفه غرب
تعریف عشق قرنها است که توجه بشر را به خود متمرکز کرده و فلاسفه زیادی را اغوا کرده است، بیآنکه پاسخی برایش بیابند. عشق همچون هنر آنچنان مفهوم انتزاعی است که کسی نتوانسته ابتدا و انتهایش را بیابد و یا بتواند گستره بینهایت آن را در قالب چند کلمه بگنجاند. با این حال، در کنار موضوعات مهمی چون اندیشه، روشنگری، دموکراسی، انقلاب و جنگها، عشق نیز فلاسفه و عارفان را به جستوجو در خویشتن و جهان پیرامون وا داشته است. بسیاری به تلاش برای تعریف چیستی و چگونهگی عشق برخاستهاند، چنانچه مولانا تحت تأثیر عشق به زبان افلاطون چنین میسراید:
مرحبا ای عشق خوشسودای ما
ای طبیب جمله علتهای ما
ای دوران نخوت ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما
شناختهشدهترین تبیین و تفسیر عشق به زبان افلاطون در فلسفه غرب است، اگرچه استادش سقراط نیز از آنجا که سعادت و کامیابی را در خرد و اندیشه میدید، عشق را نیز زیبایی مطلق تعریف کرده است. مقصود سقراط از زیبایی مطلق، همانا عشق به فلسفه و خردورزی است. افلاطون تعاریف متعددی از عشق ارایه میدهد که بارزترین آنها عشق مردان نکونام شهر (آتن) به پسران خردمند و قدرتمند است. او این شیوه عشقورزی را والاترین عشق میخواند که در نهایت به عشق الهی (خدایان روم) ختم میشود.
در زبان یونانی و فلسفه غرب عناوین متعددی برای بیان عشق و احساس دوست داشتن وجود دارد، اما سه نوع عشق تعریف کلیتری را در بر میگیرد؛ از جمله:
الف) عشق اروتیک، که به موضوعات جنسی و شهوانی و میل شدید فرد به فردی دیگر یا اشیا و حیوانات اطلاق میشود. مراد عشق اروتیک، زیبایی ظاهری و زیبایی حقیقی است. عشق اروتیک چنانچه به زیبایی اشاره میکند، عشق اروس است.
ب) عشق فیلیایی: این عشق، بر خلاف عشق اروتیک، با زیبایی و میل معاشقه سروکار ندارد. فیلیا چنانچه بخش اول کلمه فلسفه را تشکیل میدهد، به معنای دوست داشتن است. این دوست داشتن میتواند نسبت به دانش، هنر، خانواده یا هرچیز دیگری باشد که به درون آن فرد یا شئ اطلاق میگردد، نه زیبایی ظاهری آن.
پ) عشق اگاپهای: این نوع عشق، با هر دو شیوه فوق متفاوت است، نه زیبایی و نه میل دوست داشتن به چیز خاصی است، بلکه میتواند شامل همه انسانها گردد؛ دوست داشتنی که بیمنظور، بیمقصد و بدون انتظار متقابل به گروهی از مردم یا فردی ابلاغ میگردد. اگاپه یکی از پنج واژهای است که یونانیها برای عشق به کار میبرند. کلمات دیگری چون اروس، فیلیا، استورگه و خنیا نیز برای عشق و دوست داشتن بیان میشوند.
عشق در فلسفه شرق
در فلسفه شرق و عرفان، عشق از نقطهنظر کسانی چون مولانا جلالالدین بلخی، جان و اساس عالم است و بارگاه الهی سرمنشأ عشق در جهان. مولانا بیشتر از ۱۵۰ مرتبه در مثنوی معنوی از عشق سخن گفته است. عشق از نظر مولانا، به موجودی فعال، ذیشعور، پویا و پرتحرک میماند که در یک کلام شعلهی حیات است. در عرفان و تصوف، تا قرن پنجم، محبت یکی از دهگانههای تصوف به شمار میرفت، اما بعداً عشق نیز وارد عرفان شد و در آثار خواجه عبدالله انصاری و ابوسعید ابوالخیر جایگاه ویژهای یافت.
با نگاهی اجمالی به دیدگاه شناختهشدهترین فلاسفه و عرفا، میتوان دید که عشق همچنان موضوعی قابل بحث بوده و است؛ چه در زمان معاصر ما کسانی چون آلن دو باتن عشق را کمبود درونی در وجود ما و جستوجوی آن در وجود دیگری، تعریف میکند. عشق پدیدهای انسانی است و تنها انسان است که میتواند به آن با بیان احساسات و رفتاری که ناقل عشق باشد، مفهوم بخشد و آن را از حالت درونی به وجهه بیرونی بسپارد؛ از جمله عشق به جنس موافق تا جنس مخالف، عشق به زیبایی و اندیشه، عشق به مردم و وطن، عشق عرفانی و در نهایت عشق در تمامی ابعاد وجود و زندهگی.
هدف ما اما این است که وجهه بیرونی عشق در نقاشی و عکس را در آثار هنرمندان افغانستان بیابیم؛ اینکه عشق از چه جایگاهی در آثار هنرمندان افغانستان برخوردار است. آیا عشق هنوز در هنر افغانستان، پس از سالیان دراز سانسور و ممنوعه بودن و در کنار زندهگی سراسر خشونت دوران جنگ توانسته برای مخاطب قابل بحث و ملموس باشد؟ آیا عشق توانسته خودش را سوژه اصلی اثری هنری بسازد؟ آیا هنرمند تا چه اندازه موفق بوده در اینکه عشق را چه در آثار و چه در مفهوم کار به مخاطب برساند؟ برای پاسخ به این پرسشها، عشق را با سه مفهوم یونانی آن در هنر افغانستان به بررسی میگیریم.
عشق اروتیک یا زیبایی ظاهری
بازتاب این عشق بالطبع میان هنرمندان بیشتر است. این نمودگاه در شکل بوسه، آغوش، پرترهای از معشوق یا معشوقه که او را در حالتی اغوا کننده نشان میدهد، یا عمدتاً فیگور زیبایی زنی نیمهبرهنه با شالی از حریر که عاشق او را متصور شده است. از طرفی دیگر، نه صرفاً عشق انسان به انسان، بلکه عشق انسان به حیوانات، طبیعت، عشق به اشیایی که برای هنرمند خاص است و در کل تمامی چیزهایی که برای عاشق نمود بیرونی یا زیبایی ظاهری دارد، در این دستهبندی شامل میشود.
دوستداری دانش، خانواده و وطن
نمود این دوستداری نه در اثر هنری، بلکه در تلاش هنرمند برای به تصویر کشیدن حقیقت به همان شکلی که هست، در اثر هنری تبیین میشود. به عبارتی، هنرمندی که تلاش میکند به واسطه اثری که خلق میکند، تحت هر محتوایی، پیام مهمی را به مخاطب انتقال دهد، هنرمندی که در صدد آن است تا به واسطه هنرش اندیشهای را به مخاطب برساند، زیرا بر این باور است که نقد، آگاهیبخشی، نشان دادن حقیقت و پرهیز از فریبکاری میتواند جامعه را به مسیر سعادت و راستی هدایت کند. هنرمند خودش را از بطن جامعه میداند و از کلیشهها فاصله میگیرد. هنرمندی که دوستدار آگاهی است، خودش را مسوول میداند و به تصویر کشیدن واقعیات و حقایق را رسالت هنر مینامد.
عشق بیتوقع و خطرآفرین برای هنرمند
این شیوه عشقورزی، در جستوجوی خطر است و هنرمند زندهگیاش را به مخاطره میاندازد، بیآنکه توقعی در برابر آن داشته باشد، بیآنکه منتظر واکنش مخاطب باشد و بیآنکه به آینده نافرجام دنیای هنر در کشور و جامعهاش بیندیشد، اما با میل و عطشی پایانناپذیر به رسالت خود، پلی میسازد از جهان حقایق میان مردم و خطهای سرخ. هنرمند بیتوجه به عواقب خطرناک آثارش همچنان ریسک میکند و ناگفتهها، نادیدهها و ناشنیدهها را برملا میسازد. اگرچه واقف است که روزی طرد خواهد شد، اما سخاوتمندانه و سرسختانه به مسیرش ادامه میدهد.
به جز دسته نخست که عشق در آثار هنری نمود بیرونی مییابد، در دو دسته دیگر، این هنرمند است که عشق را در شیوه کار و نگرش خود برای مخاطب بازتعریف میکند. هنرمندی که با آگاهی تمام از شرایط پیرامون خود، به واسطه هنر میخواهد زبانی دیگر بیافریند و مردم آن زبان را بیاموزند، زیرا جهان ممنوعه بیرون در جهان هنرمند همه خطوط سرخ را از میان برداشته است و این هنرمند است که خود زبان عشق میشود و مخاطب آگاه این زبان را میشناسد.