تجربه در کار آفرینش هنری و برآیند آن خوارک ادبیات به شمار میآید. تجربههای زیسته و تجربههای انتزاعی بهعنوان «موتیف» مضمونسازیهای هنری هنگامی تبدیل به دغدغه هنری و شعر میشود که شاعر، آنها را بهعنوان کشف، سوژه یا ابژهها در آفرینشهایش در نظر میگیرد و بازنمایی میکند.
«در پایتخت اندوه جهان» نخستین مجموعه شعر از شاعر جوان محمدجان آریا است که دربرگیرنده ۵۳ شعر میباشد. بیشترین شعرها در این مجموعه در تعریف شعر کوتاه سپید میگنجند و قابل بررسیاند، به جز چند شعر معدود که در مجموعه حاضر بلندتر به نظر میرسند.
در این مجموعه مخاطب با مضمونهای متفاوت در شعر روبهرو است که مسایل اجتماعی، سیاسی و مدنی تا سایه جنگ و… تا اعتراض و قضاوت در شعرها بهعنوان من جمعی مطرح میشود.
در پایتخت اندوه جهان، شاعر آگاهانه فرم ذهنیاش را انتخاب میکند و نشان میدهد که فرم و چارچوب ذهنیاش شعر کوتاه سپید است.
نخسیتن ویژهگی خوب این کتاب، شناخت شاعر از شعر کوتاه سپید است و بعد، زبان و شیوه بیان شاعر که قابل بررسی است.
این سه ویژهگی در این کتاب، شاعر را که نخستین مجموعه شعریاش نیز است، در ردیف شاعرانی قرار میدهد که شعر را زیستهاند.
شناخت یک شاعر یا در کل یک هنرمند از سبکی که در آن، جا افتاده و خود را پیدا کرده است، نخستین موفقیت او است. اینجا است که هنرمند از سرگردانیها رهایی پیدا میکند و زبان خود و نگاه خود را معطوف به مسایلی میسازد که دغدغه او در کار هنری میشود و چارچوب ذهنیاش این قدرت را مییابد تا به موتیفها بپردازد و آنها را آگاهانه فرم و انسجام بخشد. حالا گاهی ممکن است یک هنرمند در چند سبک بدرخشد و خود را پیدا کند.
اعتقاد بر این است که شعر سپید بهویژه شعر کوتاه سپید، یعنی کشف؛ و اگر کشفی در آن نباشد، شعر کوتاه نیست. این ادعا بارها مطرح شده است و یک نسل درگیر این فهم بودهاند و کشف را بهعنوان هسته مرکزی یک شعر کوتاه در نظر گرفتهاند. چنانکه حتا نقش واژهها و زبان را در شعر بیشتر دگرگون کردهاند و آن زبان شاعرانه که استعاره، تشبیه و… را شامل است، کنار گذاشتهاند که این خود نخسیتن آسیب بر بدنه زبان شعر امروز بوده است.
شعر کوتاه بهویژه شعر کوتاه سپید عبارت از شعری است که فرم و ساختار آن در چند خط تکمیل شود و آن «تخیل داستانی» در چند سطر به پایان برسد. اینکه آن شعر مبتنی بر «کشف» باشد یا «موتیف»، روایتها یا مضمونهای خاص «تخیل داستانی» بحثی است که برمیگردد به نگاه شاعر به آن «شعر ناب» و به فرم و ساختار آن و قدرت ذهن و خلاقیت شاعر برای انتقال آن «شعر ناب» به ساختار و فرمی که در نظر میگیرد و قدرت تخیل و اجرای آن.
در کتاب «در پایتخت اندوه جهان» فرم و ساختار بیشترین شعرها، شعر کوتاه سپید است. روایتگری شاعر در این کتاب به زندهگی و تجربههایش مبتنی بر موتیفها «مضمونها» متفاوت است که بهعنوان فرمهای تصویری و معنایی اتفاق میافتد و نه بهطور خاص بر عنصر کشف عینی.
شاعر در سراسر مجموعه دغدغههای متفاوتی دارد و از مضمونهای مختلفی روایتگری میکند، از عشق تا جنگ و از قضاوت تا اعتراض و…
برایت دردسرهای زیادی
درست کردهام، نه؟
حالا مجبوری کنار پنجره
یا لب دریا بنشینی
به چیزهای زیادی فکر کنی
مثلا به خوبیهای خود
به بدیهای من
و به ماهیانی که به قلاب میافتند
مثل تو که به قلاب من افتادهای!
(صفحه ۷)
شاعر در این شعر روایتگر دلباختهگیهایش است؛ روایت انتزاعی است و ساخته و پرداخته تجربه ذهنیاش که بهعنوان فرم «تخیل داستانی» در شعر در نظر میگیرد. آنچه ساختار شعر کوتاه را مشخص میسازد، ساختار آن در چند سطر است و آن «تخیل داستانی» که بهعنوان فرم تصویری و معنایی مورد توجه است.
در شعر فوق تخیل داستانی یا خط داستانی آن همچو روایت تجربی شکل میگیرد و در سطر اخیر (مثل تو که به قلاب من افتادهای!) به پایان میرسد. یکی از ویژهگیهای شعر کوتاه سپید همین تکنیک است که شعر در چند سطر به پایان برسد و در سطر اخیر شعر به ساختار برسد.
روایتگری یا قصهگویی شاعر که متاثر از زندهگی شخصی و اجتماعی یا کنشها و واکنشهای اجتماعی و… او است، جانمایه روایتگری یا قصهگویی او را میسازد و آن تخیلهای داستانی را که بهعنوان «فرم» تصویری و معنایی در جهان شعرها در نظر میگیرد.
شاعر از مضمونهای اجتماعی عشق، یاس، جنگ، تفنگ، انفجار، اندوه و… روایت میکند و آن تخیل داستانیاش را که بر فضا و جان آن روایتها سایه و نقش دارد، به ساختار میرساند.
نمونهها:
خوابش میبرد
بعد از یک هیاهوی گرم
تنش پژمرده است
روحش در خودش مچاله شده است
چشمهایش در راه مانده است
خیابان گمشدهای
که یک سرش به تنهایی میرسد
و در آغوش هر عابری
خود را میجوید
و عشقش را
زن بیچاره
زندهگی را قی کرده است.
(صفحه ۸)
هنگامی که این شعر را خواندم، با یک فلم سینمایی روبهرو شدم؛ فلمی که از لحاظ تصویر و داستان به یک پارچه کوتاه تبدیل شده است؛ فلمی که در چند ثانیه قدرت خود را نشان میدهد؛ چند ثانیهای که هم کارگردانی دارد، هم تصویر و هم آغاز و پایان. قدرت سینما در کار هنری شگفتیانگیز است؛ اما در اینجا قدرت شعر شگفتیانگیزتر شده و قدرت شاعر در اجرای آن تخیل داستانی «فرم» که آن را به ساختار رسانیده، بینظر است.
در اینجا حس کردم شاعر تخیل داستانی این شعر را از یک اثر سینمایی یا یک رمان گرفته و آن را با زبان شاعرانه به روایت و پیرنگ و ساختار رسانیده است و دقیقاً آگاهانه متوجه است که شعرش شعر کوتاه است و به همین علت فضای شعر را در سطر اخیر (زن بیچاره/ زندهگی را قی کرده است) به پایان میرساند و باب این شعر را میبندد.
تکنیک جاندار و حسابشده در شعر کوتاه، پایان شعر از لحاظ ساختار و فرم است و شاعر در هر دو شعر بالا از این تکنیک آگاه است و بهخوبی آن را میشناسد و اجرا میکند.
یکی از ویژهگیهای برازنده این مجموعه، همین روایتهای متفاوت آن بهعنوان «موتیف»های متفاوت از حوادث یا کنش و واکنشهای متفاوت است. در شعر بالا مخاطب با یک فرم تمامعیار «تخیل داستانی» روبهرو است که قدرت تاثیرگذاری تصویری و معنایی آن بالا است و این شعر را از سایر شعرها متمایز میکند.
شب
خیابان را بلعیده
خیابانی که من و تو
روزش را به آغوش کشیده بودیم
و تمام آرزوهایمان را
به پایش ریخته بودیم
آه
شب خیابان را بلعیده!
(صفحه ۲۹)
شاعر گاهی از من فردی اجتماعی به من جمعی تبدیل میشود و وضعیت حاکم بر جامعه را به قضاوت مینشیند. او تعهد و رسالت یک شاعر را نشان میدهد و نسبت به وضعیت سخن میگوید و آن را به تصویر میکشد و آن درد مشترک را فریاد میزند. این شعر خود نمونه دیگری است از شعرهای خوب این مجموعه که ساختار و فرم آن نیز تکمیل است و قدرت اجرای فرم در ساختار مورد نظر، که شعر کوتاه است، بهخوبی اتفاق میافتد.
نمونه دیگر:
در جنگ
شهرهای کوچکی به شهرت میرسند
نه اینکه ویران شدهاند
نه اینکه دیوارها خمپاره خوردهاند
در جنگ
عاشقانهها دفن میشوند
که دربارهشان شعر مینویسند
«دختری که پیانو مینواخت
انگشتان خود را به خدا هدیه داد.»
(صفحه ۴۰)
قبل بر این درباره قدرت شاعر در اجرای فرم شعر گفتم و بحث فلم سینمایی و تصویر در شعر شاعر را مطرح کردم. در این شعر به این نتیجه رسیدم که شاعر به اضافه اینکه به ادبیات عشق دارد، ممکن است به سینما و کار سینمایی نیز علاقه بیاندازه داشته باشد. نوع اجرای بعضی از شعرهایش و ساختار آنها خاصیتهای سینمایی دارد که شاعر را بیشتر در اجرای روایتها و بازنمایی مضمونها برازنده میسازد. شعر بالا و پایین بسیار قشنگش گواه این مدعا است.
«دختری که پیانو مینواخت/ انگشتان خود را به خدا هدیه داد»
یا در بخش دیگری از کتاب و در شعر دیگری در صفحه ۴۹ شعر شماره ۴۲ در بندهای اخیر شعر، چنین میگوید:
من جهان او بودم
و جهان من فلمهایی که پایان خوشی نداشتند
سربازانی که مهربانی را گم کرده بودند
او ملودرامی میخواست
و اما جهان من
در تیاتر خیابانی ساده میگنجید.
این بند شعر نیز بهخوبی دغدغههای سیمنایی شاعر را نشان میدهد و کاربرد کلمههایی مثل فلم، ملودرام و تیاتر خیابانی، همه نمایانگر آن است که شاعر از سینما و جلوههای سینمایی در شعرش متاثر است.
همچنان شاعر در مضمونها به اعتراض دست میزند و «من فردی»اش را به «من جمعی/اجتماعی» صدا میزند و بر وضعیت اعتراض میکند.
آزادی
نه در قلههای کوه
نه در بیابانهای بیآب و علف
و نه در خیابانهای شلوغ میرویید
آزادی
قرنهاست که
در دورترین روستاهای گیتی
و در گور تنهاترین آدمهای جهان
پرچم شده است.
(صفحه ۳۳)
این شعر نیز نوعی دیگر از مضمونسازی اعتراضی است که شاعر از تجربههای زیستهاش به دست میآورد و «آزادی» را که دستنیافتنی است، برای آن «من جمعی/اجتماعی» بهعنوان «موتیف» خاص در نظر میگیرد.
آنچه شاعر را در شعرهای این مجموعه جدی نشان میدهد، نوع خاص روایتگری شاعر از موتیفها و بازنمایی آنها است. شاعر در این مجموعه چیزی را که از همه بیشتر شناخته است و به آن توجه دارد، قالب ذهنی و ساختار ذهنیاش است برای آفرینش شعرهایش. شعر کوتاه نه به خاطر فضای مقید و تنگش شعر کوتاه است، بلکه شعر کوتاه سپید از نظر من به خاطر آن فضای بسته و سناریویی که شاعر در آفرینش آن در نظر دارد، شعر کوتاه شناخته میشود. این کوتاهی شامل تصویرسازی، ایجاز، زبان، تخیل، هارمونی و… است و شامل دیگر تکنیکهای شاعرانه که فرم را فشردهتر میسازد و قدرتمندتر و پایان بسته آن که بهعنوان قرارداد در نظر گرفته میشود.
گم شدهایم
در بلندای سایه
در میل تفنگ
در گلولهی کور
این بار سخن از بادهای سرد است
از راههای پیچدرپیچ شامگاهان و
از مضحکترین لحظههای زندهگی
آری
گم شدهایم
در لای خاطرات تعفنآور
در میان انبوهی از جنگل نفرت
و در خمهای کهنه
که باربار خراشیده شدهاند
گپ از مار آستین است
از رشتههای سیاه و چرکین
و از رابطههای بویآگین
آری
گم شدهایم تا پیدایی نامعلوم
و گاهی هم شعرها در این مجموعه دچار گسست ساختاری میشوند و فرم آنها برهم میریزد و یا اضافهگویی یا سطرهای اضافه بر بدنه شعر از لحاظ ساختاری آسیب میزند.
چنانچه قبلا یادآور شدم، در شعر کوتاه سپید هرچند ما بیشتر تلاش ورزیم شعر تراشیده باشد یا موجز و فرم معنایی/تصویری آن فشردهتر و منسجمتر، به همان پیمانه ما در آفرینش آن موفق میشویم.
سرزمین من
شبها آبستن اتفاقهای عجیبی است
وقتی پدری میمیرد
رابطهی عاشقانهای کم نمیشود
برای نبود نانآوری اشک میریزند
سرزمین من
نیمهشبها نیز آبستن اتفاقهای عجیبی است
وقتی دختری ناپدید میشود
مهربانی را جستوجو نمیکنند
نگران نبود جنس گرانبهایی میشوند
سرزمین من
آبستن اتفاقهای عجیبی است…
که هیچ شباهتی به اتفاق دیگر
در سرزمینهای دیگر ندارد
(صفحه ۴۶)
این شعر را میتوان بهعنوان گذارههای شاعرانه در نظر گرفت و نه یک شعر خوشفرم و ساختارمند. حتا میتوان در ختم آن مسایل دیگری نیز اضافه کرد یا از آن بندهایی را کم کرد. مثلا «سرزمین من جایی است که وقتی پسری چشم باز میکند/ تفنگها جشن میگیرند…»
نمونه دیگر:
پس از جنگ
سربازان به نظارهی ویرانهها مینشینند
به تماشای دیوارهای فروریخته و
نعشهای بیدستوپا
پس از جنگ
باران زمین را سبز نمیکند
رودها سرخ میشوند
و زمین خاکستری
رفقا برای همدیگر اشک میریزند
پس از جنگ
سربازان به معشوقهای خیالی خود میاندیشند
پس از جنگ
افسانه میسازند
تابلوهای شکسته را کنار هم ردیف میکنند
و تانکهای بهجامانده را
به موزهها میبرند
پس از جنگ
سربازی بیدست
سربازی بیچشم
و سرباز بیپا
با خاطرات خویش میزید
در این شعر نیز که از نظر من یکی از بهترین شعرهای این مجموعه است، شاعر دچار گسست در فرم تصویری میشود. اندیشهورزی در سطرهای این شعر موج میزند. زبان تلاش دارد خود را از نثر دور سازد و از تکنیکهای مورد نظر در شعر سپید بهره جوید؛ اما موفق به اجرای تکنیک در همه سطرها نیست و ساختار شعر نیز در نهایت برهم میریزد.
پس از جنگ
سربازان به نظارهی ویرانهها مینشینند
به تماشای دیوارهای فروریخته و
نعشهای بیدستوپا
یکی از تکنیکها در شعر سپید امروز برای دوری از زبان نثر و زبان خبری، عدم کاربرد فعل در هر سطر است که غیرضروری پنداشته میشود.
شاعر در این شعر در آغاز توجه به این تکنیک دارد و بهخوبی از آن استفاده میکند؛ اما در سطرهای بعدی بیشتر سطرها با فعل تمام میشود و فعلهای غیرضروری.
پس از جنگ
باران زمین را سبز نمیکند
رودها سرخ میشوند
و زمین خاکستری…
با آنکه بعضی از سطرها در کلیت فرم شعر زایدند، همزمان در اخیر هر سطر فعل جابهجا شده است که این خود شعر را به نثر مبدل میسازد و زبان شاعرانه را از آن میگیرد و فرصت تخیل، قضاوت و اشتراک فعال مخاطب را همچنان.
مثلاً در قسمت بالا «باران زمین را سبز نمیکند» سطر اضافی است و بود و نبودش برای فضای شعر مهم نیست.
و اگر چنین میبود:
پس از جنگ رودها سرخ میشوند
و زمین خاکستری
با وصفی که این قسمت از لحاظ فرم خوشتراشتر میشد، آن تکنیک عدم کاربرد فعل نیز اجرا میشد و با کاربرد یک فعل دو سطر جان میگرفت.
در بخش پایانی شعر نیز ما دچار گسست فرم و ساختار هستیم. شعر تخیل داستانی خوبی دارد، اما اضافهگوییها و حضور سطرهای غیرضروری بر آن تخیل داستانی صدمه میزند و پایان شعر بسته نمیشود و به ساختار نمیرسد.
پس از جنگ
سربازی بیدست
سربازی بیچشم
و سربازی بیپا
با خاطرات خویش میزید
به ادامه سطر اخیر میتوان چیزهایی دیگر نیز اضافه کرد، همانطور که میتوان از بندهای قبلی سطرهایی را حذف کرد.
اگر شعر سپید کوتاه را به ساختار نرسانیم و فرم معنایی/تصویریاش تکمیل نشود، هرگز بهعنوان یک شعر خوب به آن دیده نمیشود و ماندگار نخواهد بود.
شاید پایان این شعر اگر چنین بود، شعر ماندگار میشد و ساختارمندتر:
پس از جنگ
سربازان به معشوقههای خیالی خود میاندیشند
و به نامههای انبارشده در دلشان
پس از جنگ
سربازان وقتی
تکههای شکسته آرزوهایشان را کنار هم میچینند
به تابلوهای ویران زندهگی گریه میکنند
با اندکی توجه و پایان خوشتراش شاعر میتوانست از کلیت این شعر، یک شعر جذاب و خوشفرم بسازد و آن را به ساختار برساند؛ چنانچه در بعضی از شعرهای این مجموعه شاعر چنین کاری را کرده و در اجرای آن موفق بوده است.
از جنگ چه میماند
جز تابلوهای شکسته
گودالهای خاکستر
چند جفت کفش
و انتظار عروسها
برای عشقهای گمشدهشان
(صحفه ۱۴)
در بخشهای دیگری از کتاب شاعر از پس چنین تجربههایی بهخوبی بیرون میآید و روایتها را به ساختار میرساند و از اضافهگوییها اجتناب میورزد و به پایانبندی شعرها و ساختار آن توجه دارد.
میخواهی از ابرها بنویسی
از مترسکها
و یا به سالهای پیش برگردی
به کودکیها
شوخی با مادربزرگ یادت میآید
دشنامهای همسایه
و گوشتابیهای پدر
کودکی زیباست
اشتباه میکنی
میافتی و بلند میشوی
اما بزرگ که شدی
شیطنتها تمام میشود
و زندهگی نیز
(صحفه ۲۲)
روایتگری از مضمونهای متفاوت و خاص در تاریخ ادبیات فارسی رایج بوده است؛ اما روایت در شعر کلاسیک و شعر نو کاربرد و مفهوم متفاوتی دارد. در شعر کلاسیک، روایتگری تکخطی و قصهگویی به شمار میرفته است که در ادبیات امروز بهویژه در شعر نو جایگاه مناسبی ندارد و مورد نقد قرار داشته است. شکل روایتگری و روایت در شعر امروز و در کل در شعر نو متفاوت است. به عبارت دیگر، روایت یکدست و روایت خطی، روایت شعر کلاسیک و داستان یا رمان است؛ اما در شعر روایتگری که مبتنی بر تجربههای زیسته یا انتزاعی شاعر است، تکخطی نیست و این منطق را کنار میزند. روایت در شعر نو، بههمپیوسته نیست، بلکه از لحاظ معنا و فرم، تصویر بههمپیوسته دارد، اما زبان شاعر و شاعرانه این روایت را دگرگون میسازد تا از قصهگویی اجتناب شود و شعر بهصورت پلکانی نوشته شود و رابطه معنایی و تصویری بین پلهها و فضای شعر شکل گیرد و دارای موسیقی یا هارمونی خاص باشد تا زبان شعر از قصهگویی فاصله گیرد.
وقتی وزن را از شعر سپید میگیریم و به زبان سادهتر و صمیمیتر شعر میگوییم، برای قدرت و تاثیرگذاری آن باید به مسایلی همچو ساختارشکنی، هنجارآفرینی، منطق شاعرانه و… توجه کنیم و زبان معیار را کنار بگذاریم. عدم توجه به چنین مسایلی، چنان آسیب به شعر و فرم معنایی/تصویری و در کل به زیباشناسی شعر میزند که جبرانناپذیر است.
روایت بالا یک متن ادبی است؛ متنی که اندیشهورزی آن از تجربههای زیسته شکل میگیرد. آنچه را این روایت به متن ادبی تبدیل کرده، فرم و ساختاری است که شاعر به آن توجه داشته است. در حقیقت روایت بالا نه یک شعر، بلکه یک متن ادبی است که ساختار و اندیشهورزی شاعرانه دارد.
در سراسر این مجموعه ما با کارهای کوتاه و بلندی روبهرو هستیم که روایتها، با نوع زبانی که انتخاب شده، متنهای ادبیاند و نه یک شعر به معنای واقعی آن؛ متنهای ادبیای که مخیل نیستند تا مخاطب را درگیر واژهگان، ساختارشکنی، هنجارآفرینی، معنا و… سازند، بلکه بهطور آنی آن اندیشهای که در متن جاری است را به مخاطب میرساند و مخاطب از آن نتیجه میگیرد.
زبان در شعر امروز سپید، بهویژه شعر کوتاه سپید، از دهه هشتاد بدینسو، همچنان در تغییر و دگرگونهگی قرار داشته است. موجهای متفاوت زیرمجموعه شعر سپید و زیباشناسی آن شکل گرفته است که هر یک تلاش کرده نوع زبان خاص خود را داشته باشد. یکی از این موجها که بهعنوان جریان نیز مطرح شد، جریان سادهسرایی است که گفته میشود ریشه و تاریخ در ادبیات فارسی نیز دارد. زبان در سادهسرایی، صمیمت دارد و بیشتر تلاش دارد خود را مردمپسند سازد و به زبان زنده مردم تبدیل شود، یکپارچه باشد و پیچیدهگی نداشته باشد.
نیمههای شب
مثل سگ ولگردی
بر هر عابری پارس میکنی
مثل هر گربهای
با گربهای دیگر درگیر میشوی
با جهان کلنجار میروی
دوست داری سایهات
روی دیوار راه برود و
نشانی بودنت را تثبیت کند
هم سایهها خواباند
خیابان با نور ماه درگیر است
تو با عشقهای ناکام
و جنگهای ناتمام مشکل داری
مرد تنها!
(صحفه ۶۱)
من خودم را میگذارم
تو رویاهایت را
او عشقش را
شاید دیگران نیز چیزی بگذارند
در پایتخت اندوه جهان!
(صفحه ۴۵)
در سادهسرایی، ما با چند نوع رویکرد مهم که شاعران زیادی به آن پرداختهاند و بهگونهای نوع بوطیقای آن نیز شمرده میشود، روبهرو هستیم.
پرهیز از واژهها و زبان فاخر کهن، صمیمت در زبان، واقعیگرایی، تصویر واقعیت، دوری از سمبولیسم، توجه به انسان اجتماعی و دغدغههای آن و… و در نهایت شعر را حسی کردن که در مخاطب رخنه کند و بر روح و روان مخاطب بنشیند. با توجه به چنین مسایلی، شاعر در هر دو شعر/متن ادبی که خلق کرده، گرفتار و اختیاردار دو مورد است؛ زبان و سقوط شعر به متن ادبی و خلق مضمون.
وقتی زبان را عام میسازیم و مخاطبگرا، چه چیزی را باید به مخاطب واگذار کرد؟ نادیده گرفتن مخاطب و مشارکت فعال او در آفرینشهای هنری، نوعی بیحرمتی به شعور مخاطب پنداشته میشود. بنابراین زبان در سادهسرایی گاهی چنان خبری و گزارشی میشود که مرگ شعر اتفاق میافتد و تولد یک گزارش یا یک خبر که هیچ حس و تصویری نیز ندارد. شاعر در شکل و کاربرد واژهها، دقیق است و به آن مولفههایی که ذکر شد، توجه دارد. به خودش بهعنوان انسان امروزی توجه دارد و دغدغههای روحی و روانی انسان امروزی. او تلاش دارد واقعیگرایی کند و دنبال مفهوم خودش در جهان امروزی است.
مضمونسازی شاعر از جهان امروز و دغدغه انسان در هیات تنهایی، جنگ، اندوه و… برازندهگی او در اندیشهورزی و خلق دنیای هنری شاعر است؛ اما زبان چنان گزارشی و خبری میشود بهویژه در شعر/متن ادبی نخست که در نهایت منجر به مرگ شعر میشود و تولد یک متن ادبی.
نیمههای شب/ مثل سگ ولگردی/ به هر عابری پارس کنی/ مثل گربهای/ با گربهای دیگر درگیر میشوی/ و…
همه سطرها در خدمت یک روایتاند، روایت تکخطی که کلمهها مخیل نیستند و حتا فرم آن در بندها برهم میریزد و تلاش دارد گزارش دهد؛ اما در کوبشی که در اخیر اتفاق میافتد: «تو با عشقهای ناکام / و جنگهای ناتمام مشکل داری/ مرد تنها!» شاعر پایانبندی خوبی به متن میبخشد و اگر همین بند از شعر گرفته شود، از سطرهای بالا چیزی گیرمان نمیآید، جز سطرهایی که گزارشیاند.
در شعر کوتاه سپید اگر پراگنده حرف زد و فرم معنایی و تصویری آن مقید بر موتیف خاصی نبود، فضاسازی، معناپروری و تصویرسازی در شعر برهم میریزد و یا گسترده میشود و جمع کردن اینهمه بهعنوان جانمایه شعر، فرم و ساختار آن دشوار میشود و شعر به ساختاری که در نظر است، نمیرسد.
در اینگونه شعرها اگر زبان ساده است، سادهگی به معنای گزارش نیست یا قصهگویی، بلکه هدف از سادهگی زبان، صمیمت است و موجز که منطق شاعرانه داشته باشد.
«من خودم را میگذارم/ تو رویاهایت را/ او عشقش را/ شاید دیگران نیز چیزی بگذارند/ در پایتخت اندوه جهان!»
در نمونه دوم شاعر بهتر میدرخشد. اگرچه کار دوم نیز یک متن ادبی است، اما فضای موجز و اندیشهورزی در آن حسی شده است.
در بخشهای دیگر کتاب شاعر به تجربه شعرهای سهسطری یا چهارسطری نیز دست میبرد که بعضی از آنها پختهگی دارد و بعضی تنها یک حس کوتاهاند.
گاهی به بزرگی جهان تنها میشوی
و تمام آبهای زمین
از چشم تو جاری میشوند.
(صفحه ۳۴)
این شعر را میتوان برشی از یک حس در نظر گرفت و نه یک شعر تکاملیافته و پخته که کشف جدی یا مضمونسازی جدی در آن باشد.
یا:
تنهایی
اتاق خالی را میماند
با در و دیوارهای فروریخته که هنوز
بوی تن مردان و زنان را در خود دارد.
(صفحه ۱۵)
«تنهایی» در شعر بهعنوان واژه مرکزی نقش بازی میکند و فضای شعر را در بر میگیرد. تنهایی و کاربرد آن در آثار بیشماری از شاعران به نظر میرسد و بهگونهای کلیشه شده است؛ اما وقتی این مفهوم بهعنوان یک کار جدی و تازه مطرح میشود، مخاطب انتظار بیشتری دارد؛ چیزی که در این شعر اتفاق نیفتاده است.
درختی میشوم
سبز
حتا در پاییز
اگر در من پناه بیاوری
پرنده غمگین!
(صفحه ۱۶)
امشب تنهاییام را
با خیابان قسمت کردم
برای تو
چیزی باقی نماند.
(صفحه ۲۵)
دو کار بالا نیز کارهای جدی نیست و تنها پرشی از یک حس است. چنین کارهایی از نظر من میتواند تجربههای خوبی برای کارهای خوب بعدی باشد.
اما بعضی از شعرهای کوتاه سهسطری یا چهارسطری نیز هستند که از صلابت و پختهگی برخوردارند و در چند سطر کوتاه ضربهای بر روان و روح مخاطب میزنند.
هر خط
خاطرهای
از یک اتفاق است
افتاده در پیشانی ما!
(صفحه ۴۲)
آبی از آب نمیجنبد
جزر و مدی پیدا نیست
سنگی را که تو زدهای
آرامآرام روح آدمی را میکاود.
(صفحه ۳۱)
در مجموعه «در پایتخت اندوه جهان» تعداد شعرهای خوب بیشتر از شعرهایی است که دچار مشکل ساختار و فرماند. آنچه شاعر این مجموعه را جدی نشان میدهد و آینده بهتری برای او ترسیم میکند، چارچوب ذهنی شاعر برای آفرینش شعر کوتاه سپید است و شناخت او از شعر کوتاه سپید و ساختار آن.
روایتسازی شاعر از مضمونهای متفاوت و نوع سناریوی مضمونها که مبتنی بر اندیشهورزیاند و گاهی جلوهسازیهای سینمایی و حضور کلمههای مرتبط به جهان سینما و اجرای سینمایی آنها در شعرها، کاری است برازنده. جلوهسازیها و سناریوسازیهای شاعرانه در این مجموعه نوع تکنیک فردی است که در شاعر یافتم. اگر شاعر به این سناریوسازی در شعرش ادامه دهد و بیشتر دقت به هنجارآفرینی/ساختارشکنی و در کل به موضوع آشناییزدایی و منطق شاعرانه در زبان شعرهایش داشته باشد، در آینده نزدیک یکی از مهمترین شاعران شعر کوتاه سپید خواهد بود.