استاد رهنورد زریاب را از دیرباز میشناختم. ایشان دوست صمیمی من و از اندیشمندان معاصر سرزمین ما به شمار میرفت. او ویژهگیهای جالبی را در خود ترکیب کرده بود؛ افزون بر اینکه به مثابه ادیب توانا، هنرشناس و منتقد برجسته شناخته میشد، از مطالعات گسترده فلسفی نیز برخوردار بود، عرفان خراسانی را میشناخت و در مورد تحولات فکری در رابطه با نظریههای اجتماعی فهم درخور ستایش داشت.
زریاب را میتوان از میراثداران سنت عیاری در کابل به شمار آورد. او درویشصفت بود و در پرتو اخلاق رواقیاش در برابر دستگاه قدرت تمکین نکرد و روحیه پرسشگری و دادخواهیاش را نیز از دوران جوانی تا پایان عمر حفظ کرد. به همین جهت با وجود اینکه ارزش «آزادی» را ارج میگذاشت، به سنت انتقادی و آرمان «عدالت اجتماعی» نیز بسیار وفادار بود.
زریاب اگرچه به عنوان چهره مطرح داستاننویسی در افغانستان شهرت داشت؛ اما رگههایی از عرفان انتقادی، نهیلیسم فلسفی و مشربِ چپ، در اندیشه او ترکیب خوشایندی را به نمایش گذاشته بود. با همین ویژهگیها بود که از سکوی باستانگرایی جاذبههای پسامدرن را تفسیر میکرد و با اتکا به فردوسی و خیام و حافظ بصیرتهای نیچه و ویتگنشتاین را ستایش مینمود و همچنان از ضرورت بازخوانی منصفانه مارکس مشتاقانه سخن میگفت.
استاد زریاب شخصیت خوشمحضر و صریحاللهجه بود. ایشان گنجینهای از ادب و فرهنگ و فلسفه را در سینهاش جا داده بود و زمانِ سخنگفتن به خوبی مینمایاند که با وجود پیشینه مطالعات گسترده در زمینههای متنوع، هیچگاهی از رنج و لذت مطالعه دست نکشیده است. ایشان از آخرین تحولات فکری معاصر آگاهی داشت و در جریان گفتوگو اندیشههای بدیعی ارایه میکرد.
از نظر من، استاد رزیاب را دو چیز میآزرد: «تنهایی» و «بیاحترامی به عدالت». او را یک چیز به حیرت وامیداشت: «هیچی». استاد زریاب جزو سرمایههای معنوی مردم افغانستان و حوزه تمدنی ما به شمار میرود و باید گرامی داشته شود.