این روزها دین با قدرت عشقبازی میکند و به خدمت ستم، سلطه و کشتار درامده است. کسانی از آن به قدرت رسیدهاند، عدهای سقف معیشت را بر ستونش نهادهاند و شماری نیز تجاوز و سلاخی و آدمکشی را با آن توجیه میکنند. در این آشفتهبازار اما طرح پرسش از متولیان دینی، روحانیت و ملاها که خود را وارثان منبر و محراب میدانند، امری شایسته، بهموقع و اساسی است که شاید آنها را به تفکر واداشته و زمینههای بازاندیشی در مواجهه به جامعه را مساعد کند. همواره بهعنوان کسی که با «روحانیت و سیاست» کلنجار میرود، این پرسش ذهنم را درگیر کرده است که ملاها در مواجهه با بیعدالتی و ستم داخلی چه واکنشی دارند؟ وقتی تیغ ستم، جوانان اندرابها و پنجشیر را سر میزند، چرا صدایی از منبر شنیده نمیشود؟ اشکهای مظلومیت دختران دربند افغانستان برای بسته بودن مکاتب چرا وجدان ملاها و روحانیت را بیدار نمیکند؟ چرا سکوت اینها نمیشکند؟ چرا منبر و محراب در لحظههای دشوار مردم خاموش است؟
تاریخ افغانستان پر از فتنه، ستم و بیعدالتی است. چهار دهه جنگ شیرازه فرهنگ، سیاست و جامعه را از هم پاشانده و اکنون نیز بعد از تسلط دوباره طالبان که عموماً متشکل از ملاهای آموزشدیده در پاکستان و مجهز با تفکر دیوبندی است، ظلم، ستم و فقر بهگونه سیلآسا و بیپروا جریان دارد. در جامعهای که 97 درصد زیر خط فقر قرار دارند، مردم فرزندانشان را برای تهیه غذا به فروش میرسانند، ستم و بیعدالتی به اوج خود رسیده و دین در خدمت ترور و ستم قرار گرفته است، مسوولیت روحانیت پرادعا در این شرایط چیست و آنها در کجای معادله قرار دارند؟ منظور در اینجا ملاهایی است که عضویت گروه طالب را ندارند و بیشتر به تنظم امور دینی مردم مصروفاند. این پرسشها در حالی مطرح میشود که این قشر اجتماعی قدرتمند در جامعه روستایی و کمسواد افغانستان خود را وارث منبر و محراب میدانند و بر مسند فردی نشستهاند که باور داشت حق گفتن در برابر حاکم جبار و ستمگر، جهاد واقعی است و افزود که دولت با کفر دوام میآورد، اما با ظلم نه. پرسش از روحانیت با چنین پسزمینهای، پرسشی جاندار و از بایدهای شرایط فعلی است.
مهدی سلمانیه، نویسنده و پژوهشگر حوزه جامعهشناسی روحانیت، در نوشتهای زیر عنوان «جامعه زخمی و علمای ساکت» این پرسش را مطرح میکند که وقتی مردم زخمی و جامعه خونین است، روحانیت و ملاها چیه میکنند؟ او میپرسد وقتی حاکمان و قدرتطلبان هرچه دین، باور و مذهب را در خدمت وضع موجود کاربست میدهند تا سلطه و ستم دوام یابد، روحانیت کجا است؟ حقیقت این است که افغانستان نیز در شرایط فعلی، جامعهای زخمی، چندپارچه و خونین دارد که عدهای باورهای مذهبی را در آن وسیله کشتار ساختهاند تا قدرت سیاسی را فراچنگ گرفته و ظلم خود را گسترش بدهند. اما روحانیت و ملا خاموش است. این خاموشی پرسشبرانگیز در حالی ادامه دارد که این جماعت در برابر حوادث بیرونی و کشورهای پیرامون واکنشهای معناداری دارند؛ کشورهایی که بهمراتب شرایط زندهگی و وضعیت سیاسی مناسب و آیدهآل نسبت به افغانستان را تجربه میکنند. این غوغای بیرونی و سکوت داخلی روحانیت، جای تامل، بحث و پرسش دارد که باید به آن پرداخته شود.
سکوت داخلی
کمی عمیقتر و فارغ از حوادث چند ماه اخیر افغانستان، بهصورت عموم ملاها در بیست سال جنگ خونین افغانستان یا خاموش بودند و یا همدلی با تروریسم جهانی داشتند. این قشر در برابر حملات انتحاری که به نام دین صورت گرفته و هزاران انسان در آن کشته شدند، هیچ واکنش معناداری نداشت. هرچند انگشتشمار ملاها در این باره نوشته و به این مهم پرداختهاند که آنها نیز در زمره جریان اصلی این قشر قدرتمند اجتماعی محسوب نمیشوند. جریان اصلی و مجموعه عمومی ملاها آنچنان که زبان تودههای در ستم باشند، نه، بلکه تریبونی برای ستمگر و ادبیات ترور و نفرت بودهاند. در مواردی که این قشر صدا بلند کرده، بسیار سطحی و پیشپاافتاده بوده است. بهعنوان نمونه ملاها در برابر بیعدالتی، کشتار، انتحاری، تروریسم، زنستیزی و تجاوز خاموش بودند، اما اندامهای برجسته یک آهنگساز یا پخش فلان سریال تلویزیونی رگ غیرت و حس دینداری آنها را برانگیخته است. حالآنکه مسالههای مهمتر و حادتر از آن در جامعه وجود داشته و دارد که گلوی مردم را فشرده و فرصت یک زندهگی انسانی و سالم را گرفته است.
به نظر میرسد علاوه بر خاموشی در بعد داخلی، این قشر به چالش مسالهشناسی نیز دچار شده است و توانایی تشخیص مسالههای اصلی سرزمین خود را ندارد. در حالی که مساله اصلی ما رسیدن به یک جامعه عدالتمحور و عاری از خشونت است، اما دغدغه علمای دینی و ملاها این است که چرا فلان آهنگساز روسری نپوشیده یا چرا فلان رسانه خارجی درباره مسلمانها چنین حرف و روایتی دارد. هر آدمی که در این حوزه اندکی اشراف دارد، با یک نگاه گذرا به خطابهها و موضعگیریها ملاها و روحانیت در روزهای جمعه، به این نکته واقف میشود که علاوه بر خاموشی، مساله و دغدغه فکری این جماعت از نحوه استنجا و روزه گرفتن برای سرکوب غریزه جنسی پیشتر نمیرود. در بیش از نه ماهی که مردهریگ ایدیولوژی سیاه و و افراطگرایی با شمشیر دین سر میزند، فقر به اوج خود رسیده و بیعدالتی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی بیداد میکند، روحانیت و ملاها بهگونه مطلق سکوت اختیار کردهاند.
آنها در برابر واکنش یک آدم معذور که بهصورت ناخودآگاه و از روی نادانی سورههایی از قرآنکریم را با اکت و ادا خوانده است، رگ غیرتشان ورم و احساسات مذهبیشان فوران میکند، اما در برابر این حرف که پیامبر اسلام فلان حمله انتحاری که طی آن دههای انسان بیگناه سلاخی شدهاند را رهبری کرده است، سکوت میکنند. بسته بودن مکاتب و گریه دختران در پشت دروازههای مسدود مکاتب، آنها را برنمیانگیزاند؛ اما موی بیرون زده یک زن از گوشه چادرش صدای اعتراض این جماعت را تا به عرش میرساند. اینها نمونههای سکوت، مسالهنشناسی و استبدادپذیری ملاها و روحانیت است که بهگونه عمومی در طول تاریخ افغانستان و مشخصاً در بیست سال گذشته با آن دچار بودهاند. در این میان علمای دلسوز و مسالهشناس نیز وجود داشته که پیوسته صدای مظلومان را فریاد زده، اما به باور نگارنده تعداد آنها بسیار اندک بوده است. از سوی دیگر، آنها جایی در جریان اصلی ملاها و شبکه قدرتمند این قشر نداشتهاند. این مساله از آنجا مهم است که ملاها در جامعه سنتی افغانستان قدرت و نفوذ گسترده دارند و ذهنیت عموم تودهها را میسازند.
غوغای بیرونی
در بعد خارجی اما این سکوت پرسشبرانگیز جای خود را به غوغا و احساسات خروشان میدهد، بهگونهای که ملاهای افغانستان دایههای مهربانتر از مادر برای تمام کشورها و سرزمینهای دوردست میشوند. برای فلسطینیها عدالت میخواهند، در حالی که جامعه خودشان در منجلاب بیعدالتی غرق است. دعای شبانهروزیشان آزادی و عدالت برای سوریه است، در حالی که مردم اطرافشان در ستم و سرکوب زندهگی میکنند و دخترانشان اجازه تحصیل ندارند. روز قدس برگزار میکنند، در حالی که قدس ما قندهار و پنجشیر است، سوریه ما سرزمینهای تریاکزده هلمند و تاکستان سوخته شمالی است که در آن جویبار خون و خشم و نفرت وجود دارد. همینهایی که برای قدس، سوریه و یمن به خیابانها میآیند و برای مصر غوغا سر میدهند و برای رییس جمهور یک کشور دیگر فاتحه برگزار میکنند، چرا برای بازگشایی دروازههای بسته مکاتب دختران لب به سخن نمیگشایند؟ چرا به خیابان نمیآیند تا بگویند که بازداشت و شکنجه خلاف ارزشهای اسلام است، یا اینکه اعتراض معنادار برای هزاران مساله داخلی دیگر داشته باشند که مردم روزانه با آن دست و پنجه نرم میکنند؟
این غوغای بیرونی زمینههای تفکر و اندیشه در باب جامعه بومی را از ملا و روحانیت که خود را وارثان منبر و محراب میدانند، گرفته و موثریت آنها را به تحلیل برده است. برای همین ما با جماعتی روبهروی هستیم که با وجود ادعا گزاف و نفوذ سنتی در میان تودهها، هیچ فکر موثر و راهگشا جز سکوت داخلی و غوغای بیرونی نداشته و ندارند. اندیشهشان اینجهانی نیست و فکرشان از اندازه ریش و واجبات غسل فراتر نمیرود تا روح جامعه را لمس کنند و با تودههای در ستم همنوا شوند. در سطح جهان روحانیت ادیان دیگر اینطور نبوده است؛ شماری از متولیان دینی تفکر راهگشا برای جماعتهای بومی در ستم تولید کرده، خشونت و سرکوب را نفی و در حساسترین لحظههای تاریخ در کنار مردم ایستاده و زبان آنها شدند. روحانیون امریکای لاتین که به الهیات رهاییبخش باور داشتند، یا انجمن روحانیون جهان سوم که در سال 1975 تاسیس شد و هداف آنها استبداد ستیزی است، از نمونهها درخشانی است که روحانیون از جان، دانش و وجاهت اجتماعی خود برای تودهها مایه گذاشتند و زبان آنها شدند. چیزی که در تاریخ اجتماعی ـ مذهبی افغانستان سابقه ندارد و امید برای تغییر وضع موجود بسیار کم است.
در جامعهای که شوق بهشتخواهی به خدانشناسی بزرگ تبدیل شده و استبداد به نام دین ریشههای جامعه را خشک کرده است، مسوولیت روحانیون و ملاها است که سکوت پرسشبرانگیز خود را بشکنند، منبر و محراب را به مجرای صدای تودههای در ستم تبدیل کرده و مسالهشناسی را یاد بگیرند. وقتی ستمستیزی، خشونتگریزی، نه گفتن به تجاوز و مخالفت با ستم دغدغه ملا و روحانی نیست، چرا منبر اسلام و پیامبر را انحصار کردهاند و صدای عدالتخواهانه نیز از آنها شنیده نمیشود؟ منبر و محراب دینی که بر پایه عدالت بنا یافته و دعوای رسیدن به عدالت اجتماعی از کانونیترین داعیههای جهانیاش است، چرا به دست کسانی بیفتد که توانایی مسالهشناسی، اعتراض و ستمستیزی را ندارند و پیوسته در برابر وضعیت موجود سکوت یا آن را توجیه میکنند؟ چطور میشود خود را میراثدار پیامبر اسلام دانست و در برابر ستم سکوت کرد و از منبر و محراب بیعدالتی را توجیه کرد؟ این وضع شایسته منبر و محراب دینی نیست که دعوای عدالت جهانی، اعتراض در برابر ستم و رسیدن به یک جامعه انسانی را دارد.