عدم خشونت از دیرباز بهعنوان یک اصل اخلاقی برگرفته از ادیان شرقی، بهویژه آیین هندو، توسط رهبران مذهبی این ادیان تبلیغ شده و مورد توجه بوده است. در دوران جدید برای اولین بار مهاتما گاندی این اصل اخلاقی دینی را بهعنوان یک روش مبارزات مطرح کرد و با سخنرانیها و نامهنگاریهایش چارچوبهای نظری این روش را بسط و گسترش داد. گاندی بر «مقاومت بدون خشونت» و «نافرمانی مدنی» تاکید کرد و سعی ورزید اصولی را برای این روش تعریف کند. این اصول بر پایه تحمل بیشترین رنج برای دفاع از «حقیقت» بنا شده است و بنمایه آن «معنویت» است. به همین دلیل، گاندی در خیلی جاها بیشتر بهعنوان یک پیشوای مذهبی عرض اندام کرد تا یک رهبر سیاسی. پس از گاندی نیز افراد و جنبشهای زیادی این شیوه مبارزاتی را سرلوحه کار خویش قرار دادند، اما به جرئت میتوان گفت که هیچکدام از این نهضتها اولاً تنها با اتکا بر این روش عمل نکردند و دوماً به نتیجهای که گاندی رسید، نرسیدند. از جمله این خشونتپرهیزان میتوان به مارتین لوتر کینگ، نلسون ماندلا، دزموند توتو، دالایی لاما، مادر ترزا، آدولفو پرز اسکویول، دم هلدر کامارا، ریگوبرتا منچوتوم، مبارک اوراد، الیاس شکور و… اشاره کرد. البته باید اشاره کرد که به عقیده برخی از محققان، این شیوه حتا در هند فقط در مبارزه با استعمار موثر افتاد، اما در ایجاد جامعه آرمانی گاندی و دستیافتن به اهداف دیگری مثل ایجاد جامعهای یکپارچه براساس ارزشهای مشترک بومی هند و خلق روایت سیاسی جدید مبتنی بر ارزشهای نو در هند ناکام ماند. بعضی معتقدند که رویکرد مطلقگرایانه گاندی در خصوص ایدههایش، پیامدهای زیانبار زیادی برای هند داشته است.
موافقان و مخالفان گاندی و روش «مقاومت بدون خشونت» کم نیستند. تا حالا صدها مقاله و چندین کتاب در خصوص واکاوی نظریه گاندی از سوی اندیشمندان مختلف نشر شده است. مدتی است که برخی از نویسندهگان افغانستان در مورد روش «مقاومت عاری از خشونت» گاندی نوشتههایی نشر کردهاند. از دید این دوستان، نظریه مبارزه خشونتپرهیز گاندی برای جامعه افغانستان میتواند کارا و موثر باشد. البته سلسلهنوشتههایی که از سوی این عده نشر شده، بیشتر محدود به نوشتههای فیسبوکی است و طبیعتاً نمیتواند حق مطلب را ادا کند. از این جمع آقای محمدامین احمدی مطالبی را در سال ۱۴۰۰ هم در روزنامه اطلاعات روز به نشر سپرده بود و در این اواخر مطالبی را با همان محتوا از طریق فیسبوکش نشر کرد. آقای احمدی بعد از مخالفت اکثر خوانندهگانش با این نوشتهها، از ادامه نشر این مطالب خودداری و خوانندهگانش را متهم کرده است که ارادهای برای درک ندارند. نشر نوشتههایی از ایندست در مورد موضوعی به این مهمی، نیازمند کارهای بسیار جدیتر و آکادمیکتر است. باید خاطرنشان کرد که طرح مسایل اجتماعی که میتواند بر رویکرد یک جامعه در برهههای حساس و تاریخی مؤثر باشد، توانایی علمی، دقت، حساسیت و احساس مسوولیت زیادی میطلبد. بنمایه روش «مقاومت بدون خشونت»، تحمل بیشترین رنج و نافرمانی مدنی برای فلج کردن یک «سیستم» است؛ اما امروز مردم افغانستان با سلطه یک گروه مواجهاند (تاکید میکنم یک گروه، نه یک نهاد و یا دولت و یا شبهدولتی که حداقلهای یک نهاد را دارا باشد، چه رسد به سیستم)؛ گروهی که به هیچ ارزش مشترک ملی، بینالمللی و انسانی معتقد نیست؛ گروهی که بهراحتی تمام مخالفانش را با برچسب مزدور و کافر، جایزالقتل میداند؛ گروه تمامیتخواهی که دنیا را سیاه و سفید و مؤمن و کافر میبیند؛ گروهی که خود را نماینده خدا برای اجرای احکام خدا میداند. امروز برای مردم افغانستان، چگونهگی برخورد با این گروه یک مساله است؛ مسالهای بسیار مهم و حیاتی. مردم افغانستان در یک بزنگاه تاریخی ایستادهاند و باید تصمیم بگیرند. یا باید در مقابل این گروه سخت و محکم بایستند و یا تسلیم شوند و سرنوشت خود را به دست حوادث بسپارند. اگر مردم افغانستان ایستادهگی را انتخاب کنند، با چه شیوهها و ابزارهایی میتوانند به بهترین نتیجه دست یابند؟ یقیناً پاسخ به این پرسش، بسیار سخت و دشوار است. دادن هر نوع تیوری و طرح در این رابطه، نیازمند واکاوی و بررسی مسوولانه است. هر طرحی که به مردم پیشکش میشود، باید از هر نظر بهصورت صادقانه مورد کنکاش قرار گیرد و نقاط مثبت و منفی آن ذکر شود. در غیر آن، تلاش یکطرفه برای جاانداختن یک گفتمان، بدون بررسی دقیق و مفصل، سوالبرانگیز بوده و شایبه داشتن مقاصد سیاسی از راه انداختن این گفتمانها را تقویت میکند. کسانی که در مورد «مبارزه بدون خشونت» در افغانستان نوشتهاند، غیر از بازگویی اصول کلی این روش، کاری انجام نداده و از چگونهگی تطبیق این تاکتیکها و موثر افتادن این روش در برابر گروهی مثل طالبان، چیزی نگفتهاند. از آنجایی که از نظر من نوشتههای آنها ناقص و یکطرفه است، لازم دیدم تا با تفصیل بیشتر در این خصوص مطالبی را نشر کنم.
در این سلسلهنوشتار، سعی میشود تا روش «مبارزه عاری از خشونت» گاندی موشکافانهتر بررسی شود. به همین منظور، در بخش اول این نوشتهها به پایههای تیوریک «مبارزه عاری از خشونت» و فاکتورهای اصلی آن و دلایل موفقیت نسبی این نظریه در مبارزه با استعمار، پرداخته خواهد شد. در بخش دوم، شواهد و دلایل ناکامی این نظریه در ایجاد یک تحول عمیق اجتماعی ـ سیاسی مد نظر گاندی در هندوستان، ناکامی در ایجاد جامعهای یکپارچه براساس ارزشهای تبلیغ شده توسط او و از دست رفتن تمامیت ارضی هندوستان پرداخته خواهد شد. در بخش سوم، نامه گاندی به یهودیان گرفتار در کوره آدمسوزی نازیها و توصیههایش به آنها، مورد بحث قرار خواهد گرفت؛ در این بخش علل عدم کارایی رویکرد گاندی در جامعه یهود شرح داده خواهد شد. در ادامه این بخش، نامه مارتین بوبر، فیلسوف یهودی در نظریات گاندی توضیح داده خواهد شد. در بخش چهارم از این نوشته، سعی خواهد شد تا نمونههای دیگر از شکست این نظریه در جوامع مختلف بهطور مختصر مورد بررسی قرار گیرد. در بخش پایانی این نوشتار، به بررسی وضعیت سیاسی ـ اجتماعی افغانستان و امکان تطبیق تیوری گاندی پرداخته خواهد شد.
گاندی و زمانهاش
موهاندس گاندی که به مهاتما (روح بزرگ) ملقب است، یک هندومذهب تحصیلکرده در انگلستان بود. او در انگلستان حقوق خواند. دوران گاندی، عصر فلسفهورزی در جامعه غرب بود. فیلسوفان عمدهای در صدد جاانداختن نظریات هستیشناختی و جامعهشناختیشان در اجتماع آن روز بودند. در دوره گاندی، استعمار آخرین رمقهایش را میکشید و اندیشمندان زیادی برای ویران کردن پایبست آن دست به کار شده بودند. گاندی در سالهای دانشجویی در لندن، با درد و رنج کارگران آشنا شده بود. هر روز روزنامه میخواند و شاهد راهپیمایی کارگران بندرگاه هم بود. این کارگران در سال ۱۸۸۹ نخستین اعتصابات بزرگ کارگری را در انگلستان راه انداختند.
اعتصابات کارگری در انگلستان، فلج شدن کارخانهها و عقبنشینی دولت، قدرت عظیم طبقه کارگر را نشان داد و گاندی را به پیاده کردن این مدل در هند و آفریقا ـ نیروی اصلی تولید و کار را کارگران هندی تشکیل میدادند ـ امیدوار ساخت. بخشی از اعتصابات کارگری در انگلستان، به روشنگری تعدادی از اندیشمندان برمیگشت. گاندی از سال ۱۸۹۴ رهبری جنبش استقلال هند را از بند استعمار بریتانیا به دست گرفت و تا سال ۱۹۴۷ که آن را به نتیجه رساند، از پای ننشست.
در زمان ظهور گاندی، هندیها در خاطره جمعیشان مصیبتهای حضور «کمپنی هند شرقی» را ثبت داشتند. کمپنی هند شرقی بهعنوان شرکتی که دولت انگلستان بعدها یکی از سهامداران عمدهاش بود، از سال ۱۷۵۷ وارد هند شد و تا سال ۱۸۵۸ به تاراج ثروتهای این سرزمین مشغول بود. کمپنی هند شرقی بریتانیا در اوج اقتدار خود در سال ۱۸۰۳ میلادی، ارتش حرفهای با ظرفیت ۲۶۰ هزار نفر داشت. این نیرو دو برابر نیروی زمینی بریتانیا در آن زمان بود. درامد این شرکت ۱۳ میلیون و ۴۶۴ هزار و ۵۶۱ پوند و هزینههای آن ۱۴ میلیون و ۱۷ هزار و ۴۷۳ پوند بود.۱و۲ مردم هند در سال ۱۸۵۷ علیه این کمپنی شوریدند و بساط آن در ۱۸۵۸ در هند برچیده شد؛ اما هند آزاد نشد و استعمار از راه دیگر باقی ماند. در سال ۱۸۵۸ قانون حکومت هند تصویب شد و این بار بریتانیا حکومت راج بریتانیا را در هند پایهگذاری کرد. این بار دولت انگلستان بدون واسطهای به نام کمپنی هند شرقی، سود تجارت تمام محصولات و تولیدات هند از جمله پنبه، ابریشم، رنگ نیل، نمک، ادویه، نیتر، چای و تریاک را به جیب میزد و قحطی و رنج تنها چیزی بود که نصیب مردم عادی هند میشد.
مانفیست اصلی گاندی هم «هند سواراج» (خودمختاری هند) است. گاندی این مانفیست را در سال ۱۹۰۹ در سفر دریایی از لندن به آفریقای جنوبی نوشت. این مانفیست، نقشه راه آزادی هند از دست استعمار بود. گاندی که آدمی معتقد بود، این رویداد را نوعی وحی و الهام میدانست.
با توجه به اوضاع و پیشینه دردناک مردم و کارگران هندی، این مانفیست با اقبال بینظیر عمومی مواجه شد. در سالهای ۱۹۲۰ میلیونها انسان در هند خواستار پایان ستم و سلطه انگلیس بودند. مالیاتهای کمرشکن دولت انگلیس، از جمله مالیات نمک، زندهگی میلیونها انسان را تلخ کرده بود. در آن دوران، میلیونها تن حاضر بودند که بدون هیچ سلاحی و بدون هیچ بهانه خاصی، تجمع به راه اندازند و هفتهها بر سر کار نروند. هزینه یک روز تعطیلی کارخانههایی مثل پنبه و نمک، برای انگلستان کمرشکن بود. دههها استعمار و ظلم، روح هند را متحد کرده بود و همه روی یک اصل توافق داشتند: «هند باید آزاد شود». باید در نظر داشت که تمام کارگزاران حکومت «راجا بریتانیا» عمال هندی بودند و جز مقامهای خیلی بلندپایه، دیگران انگلیسیتبار نبودند.
پایههای تیوریک نظریه گاندی
همانطوری که ذکر شد، مانفیست و هدف اصلی گاندی «هند سواراج hind suwaraj » یا خودمختاری هند بود. او برای تیوریزه کردن شیوه مبارزاتی خود جهت رسیدن به این هدف، دو کلیدواژه دیگر را وارد ادبیات سیاسی ـ مبارزاتی هند کرد: خشونتپرهیزی (آهیمسا) و مبارزه برای حقیقت (ساتیاگراها). در اندیشه گاندی، «خشونتپرهیزی» (آهیمسا) در قالب اصل کلیتر «مبارزه به خاطر حقیقت» (ساتیاگراها) قرار میگیرد که در آن «ساتیا» به معنای حقیقت و «گراها» به معنای پافشاری بر آن است[۳]. در نظر گاندی، حقیقتی بالاتر از رنج مردم شبهقاره و آفریقا وجود نداشت و قدرتی بالاتر از قدرت مردم هند نبود. بنابراین، او باید قدرت نهفته در مردم هند را برای حقیقتی بزرگ یعنی نجات مردم هند و آفریقا از رنج و بدبختی به کار میگرفت. به نظر گاندی، جمعیت میلیونی هند پتانسیل رسیدن به این هدف را دارا بود و نیازی به از دست رفتن زیربناهای کشورش در طی یک خشونت فراگیر نبود. از طرفی، چون حکمرانان و عمال اصلی حکومت بریتانیا خود هندی بودند، گاندی که متاثر از آیین هندو و نظریات فیلسوفان غربی بود، نمیخواست شمشیرکشی هندی علیه هندی را کلید بزند. اساس حکومت انگلیسیها در هند، نفع اقتصادی بود و گاندی میخواست با روشی، این نفع را هدف قرار دهد.
نظریات گاندی تلفیقی از آیین هندو و نظریات جدید فیلسوفان غربی است. چنانچه او میگوید: «با اینکه عقاید مطرح شده در «هند سواراج» را من نوشتهام، من کاری جز ادامه متواضعانه (اندیشه) تولستوی، راسکین، ثورو، امرسون و دیگر نویسندهگان انجام ندادهام.»
گاندی در خیلی از موارد بهعنوان یک پیشوای مذهبی ظاهر میشود و دستوراتش بیشتر جنبه نصیحت اخلاقی میگیرد. او میگوید: «چیز تازهای ندارم که به جهانیان یاد بدهم. حق و ملایمت مانند جبال دنیا قدیماند.» در جای دیگر میگوید: «ملایمت و عدم خشونت در شکل مثبت خود عبارت است از محبت به معنای وسیع و نیکی عظیم. هنگامی که شما پیرو طریقه ملایمت و عدم خشونت شدید، نهتنها باید دشمن را دوست بدارید، بلکه باید رفتار شما در قبال خطاهای دشمن که با شما بیگانه است، درست مانند رفتاری باشد که با پدر و یا فرزند خطاکار خود دارید. انسان نمیتواند دشمن خود را فریب بدهد و یا از او بترسد و یا او را بترساند.» گاندی معتقد بود که «طریقه ملایمت و عدم خشونت مبارزه علیه کلیه بدیها است و از حس انتقام و کشتار قویتر و فعالتر است. نباید در برابر شمشیر متجاوز شمشیر بلندتری برداشت، بلکه به جای مقاومت جسمی، باید مقاومت روحی از خود نشان داد. مقاومت روحی موجب میشود که متجاوز به تشویش افتاده و تسلیم بشود.» در جایی هم میگوید: «برای دفاع از خویشتن لازم نیست که قدرت کشتن دیگران را داشته باشیم، بلکه باید قدرت مردن را دارا باشیم. وقتی شخصی کاملاً آماده مردن بود، میل ندارد که به هیچ عمل خشونتآمیزی بپردازد. من با تجارب مسلم خود میتوانم بگویم که میل کشتن دیگران، با میل مردن نسبت معکوس دارد. تاریخ از موارد و شواهد بسیاری پر است که مردانی از راه قبول شهامتآمیز مرگ و در حالی که نسبت به دشمنان خود کلمات مهرآمیز و مشفقانه بر لب داشتهاند، توانستند دلهای مخالفان سرسخت و متجاوز و خشن خود را منقلب سازند.»3
این سخنان گاندی در مورد دولت بریتانیایی که توسط خود هندیها اداره میشد، میتوانست صادق باشد؛ چرا که شواهد زیادی از پیوستن عمال هندی حکومت به جبهه گاندی در دست است. در حقیقت کارگزاران حکومت و مردم معترض هیچ تفاوت خاص اتنیکی یا ایدیولوژیک و مبنایی باهم نداشتند و تنها مشکل بحث نفع اقتصادی بود. شرایط آن زمان هند و گاندی بسیار خاص بود. او با درک این شرایط خاص و ابزارهایی که در دست داشت، برای رسیدن به خودمختاری آگاهانه به روش نافرمانی مدنی رو آورد. گواه این آگاهی این است که در جایی میگوید مطمین است که این روش در هند به تحکیم سلطه استعمار و تثبیت ترس و انفعال در دل هندیها نمیانجامد و اگر اندکی حس کند که این روش باعث تثبیت ترس و انفعال میشود، خودش اولین کسی خواهد بود که دست به اسلحه میبرد. او میگوید: «یقیناً من معتقدم که اگر قرار باشد اجباراً بین خشونت و ترس یکی را انتخاب بکنم، من خشونت را انتخاب خواهم کرد؛ زیرا به نظر من بهتر است هندوستان جهت دفاع از شرافت خود به اسلحه دست ببرد تا اینکه مانند پرستوها تماشاچی باقی مانده و به ننگ تماشاچی بودن تن دردهد.»۴
ابزارها و ظرفیتهایی که در دست گاندی بود، اگر بینظیر نگوییم، بسیار کمنظیر است:
– در زمان گاندی، هزاران کارگر هندی در خود انگلستان در بزرگترین بنگاههای اقتصادی و تولیدی مشغول کار بودند.
– میلیونها هندی در هندوستان بهعنوان ابزار تولید و سرمایه در خدمت استعمار انگلستان بودند. انگلستان مدتها بود که بر سرمایه ارسالی از هند متکی بود.
– هزاران هندی در آفریقا در خدمت تولید سرمایه برای انگلستان قرار داشتند. این، پتانسیلی بزرگ برای گاندی به حساب میآمد. او بعد از آغاز حرکتش در سال ۱۹2۴ تا سال ۱۹۳۰ صبر کرد. در سال ۱۹۳۰ وقتی مطمین شد که زیربنای حرکتها پخته شده است، فرمان نافرمانی مدنی در هند را صادر کرد. همراه گاندی هزاران کارگر در هندوستان، انگلستان و آفریقا دست از کار برداشتند. این، ضربهای مهلک بر استعمار بود. این پتانسیل و ابزار، در دوران گاندی بینظیر و خاص دوره او و هند بود.
– در زمان گاندی، متفکران زیادی حتا در خود انگلستان بر ضد استعمار تولید متن میکردند. وقتی گاندی دست به اعتصاب میزد، همگام با او متفکران و دانشجویان زیادی در خود انگلستان دست به تحصن و تظاهرات میزدند. نظریات جدید متفکران غربی در بیبنیه شدن استعمار، پررنگ بود.
– در مقابل گاندی، حکومتی قرار داشت که هیچگاه تجمعات گاندی و همکارانش را به گلوله نبست. انجینر ابولکلام و جواهر لعل نهرو در تبیین نظریات گاندی در شهرهای مختلف هند تجمعات میلیونی برگزار میکردند؛ اما هیچگاه حکومت وقت مردم را به رگبار نبست.
– روزهداریهای گاندی هیچگاه به مرحله خطرناک نرسید. حکومت در قبال جان گاندی، خود را مسوول احساس میکرد و این بسیار ارزشمند بود.
گاندی ترجیح میداد که یک شهروند نافرمان باشد، نه یک شورشگر. این انتخاب، از آگاهی او نسبت به اوضاع و شرایط هند نشات میگرفت. او در شرایطی قرار داشت که با اطمینان برنامههایش را بهعنوان تهدید به حکومت وقت ابلاغ میکرد. این حکومت هیچگاه در برابر پیروان گاندی، دست به بمبگذاری و تهدید و بازداشت گسترده نزد. مثلاً در سال ۱۹۲۰ قبل از آغاز جنبش عظیم عدم همکاری، در نامهای به لرد چلمزفورد (Lord Chelmsford) نوشت: «ما که سیاست عدم همکاریمان را پیش میبریم و مردم هم دنبالمان راه میافتند. با این حال امیدم را از کف نمیدهم که شما زودتر از خر شیطان پایین بیایید و عدالت را برقرار کنید و زحمت ما را کم کنید.»5
- Dalrymple, William (4 March 2015). “The East India Company: The original corporate raiders”. The Guardian. Retrieved 2017-06-08.
- Dalrymple, William (4 March 2015). “The East India Company: The original corporate raiders”. The Guardian. Retrieved 2017-06-08.
- Uma Majmudar (2005). Gandhi’s pilgrimage of faith: from darkness to light. SUNY Press. p. 138. ISBN9780791464052.
- Gandhi, M., & Gandhi, M. (1997). Gandhi:’Hind Swaraj’and Other Writings. Cambridge University Press.
- You cannot build nonviolence on a factory civilisation, but it can be built on self-contained
villages’ (CW 70: 296).
And in 1939: ‘The key to understand that incredibly simple (so simple as to be regarded foolish) booklet is to realise that it is not an attempt to go back to the so-called ignorant, dark ages. But it is an attempt to see beauty in voluntary simplicity, [voluntary] poverty and slowness. I have pictured that as my ideal’ (CW 70: 242).
Modern civilisation posed as much a problem for them as it did for the Indians. ‘At heart you belong to a religious nation’, he tells them. And the desire for reconciliation can come about ‘only when the root of our relationship is sunk in a religious soil.