نخستین روزهای سقوط نظام جمهوری است و طالبان به هر حوزه کاری از جمله هنر یورش بردهاند. روی دیوارهای سطح شهر کابل که چندی نمیشود توسط دستان آدرینای هنرمند و دوستانش با رنگها و طرحهایی از صلح و آزادی نقش بسته و زیباییها و تغییرات ناشی از آن به روح خسته کابل، جان تازه بخشیده بود، توسط طالبان که مخالف ایده هنرمندان و خلق اثرهای هنری هستند، رنگی از ناامیدی پاشیده میشود و به جای آن شعار از دربند بودن را خط میکشند. پلسرخ کابل که در جریان دو دهه گذشته به کارگاه هنرمندان بدل شده بود و در هر قدم آن یک گالری هنر با طرحهای هفترنگ به چشم میخورد، اکنون از ترس این گروه بسته شده و بیشتر اثرهای هنری در این گالریها سوزانده شدهاند. پدیده هنر که پس از بیست سال کار در دیار خسته از جنگ در حال رشد بود و شهروندان به استقبال آن تاخته بودند، بار دیگر از اینجا کوچیده و بیشتر هنرمندان رخت سفر بستهاند.
آدرینا (نام مستعار) 22 ساله در رشته «طراحی گرافیکی» در یکی از دانشگاههای هنری در شهر کابل تحصیل کرده است. او همانند بسیاری از هنرمندان در جریان چند سال پسین از زندهگیاش در بالا بردن سطح هنر و معرفی آن به مردم تلاش کرده است. او تازه با گروههای مختلف هنری در افغانستان آشنا شده بود و با آنان کار میکرد. درست در نخستین روزهای کاری او، نظام جمهوری سقوط کرد و گروه طالبان که مراوده خوبی با هنر ندارد، بر سرنوشت شهروندان افغانستان حاکم شد. پس از آن نفس هنر و هنرمندان در افغانستان بند آمده و آدرینا راهش را در میان ناملایمتهای روزگار گم کرده است.
آدرینا که از کودکی با هنر آشنا شده بود و همواره در تلاش بود تا با برس و رنگ زیبایی هنر را در کشوری که سالها پیش هنر در آن جرم پنداشته میشد، به رخ بکشد و ایدههای قبولشده در ذهن مردم در مورد هنر را تغییر دهد و به آنان تفهیم کند که هنر زیباترین خلقت خداوند است که در دست انسانها رشد میکند. در این مدت با اینکه بسیاری از جمله خانوادهاش مخالف تحصیل او در این رشته بودند، اما در پی هنر تاخت و آموزشهای بیشتری اندوخت.
این دختر جوان به رغم مخالفتها، توانست در این رشته تحصیل کند و به گروههای مختلف هنری بپیوندد و در عرصه هنر کار کند. او تا آخرین روزهای دوره جمهوریت با دوستان هنریاش در پی زیبایی شهر، مصروف دیوارنگاری بود و همزمان با سبکهای مختلف هنری آشنا میشد و کارهای مختلفی چون طراحی، مینیاتوری و ماندالا را انجام میداد. هنر را در آن مدت در دل مردم جا داده بود و هر روز با استقبال آنان روبهرو میشد و آینده هنر نوپا در افغانستان را روشن مییافت.
کمکم در پی تحقق رویاهایش به سمت نقاشیهایی میرفت که یاس، ناامیدی، جنگ و خشونت را تغییر بدهد و امید، صلح، خوشی و آزادی را برای همنسلانش ترسیم کند. آدرینا میگوید: «دوست داشتم برخلاف خیلی از هنرمندان دیگر همیشه از چهره خندان و خوشحالی مردم ترسیم کنم؛ چون میدانستم که مردم این کشور درد و رنجهای زیادی را تحمل کردهاند. پس به جای نقاشیهایی از ناامیدی، در پی نقاشیهایی بودم که از امید، آرزو و آینده خوب خبر میداد.» آینده خوبی که آدرینا برای خود و همه مردمش در طی چند سال ترسیم کرده بود و برای رسیدن به آن هر روز کار میکرد، یکشبه به باد فنا رفت و گروهی بر کشورش حاکم شد که با او و همه دوستان هنرمندش، مخالف است.
حالا دوباره گروهی بر سر قدرت آمده که بیستوچند سال پیش نیز هنر را به چاله سیاه کشانده و آرزوی هنرمندان را سر بریده و دنیای رنگارنگ هنر را متواری ساخته بود. این بار نیز همان گروه با همان مفکوره ضد هنر و زیبایی رنگ، برگشته و خواب و خیال آدرینا را از بین برده است. جنگجویان این گروه روی همه کارهای هنری او رنگی به نشانه ناامیدی و بیرنگی پاشیدهاند.
زمانی که خبر برگشت این گروه به گوش آدرینا رسید، او با دوستانش در حال رایزنی در مورد طرح پروژه جدیدی در یکی از دانشگاههای کابل بود. این خبر او و همه دوستانش را شوکه کرد و همه به دنبال پنهان کردن اثرهای هنری خود رفتند. پس از آن، همه آنها که در آن نشست حضور داشتند، مثل اینکه جرمی انجام داده باشند، پا به فرار گذاشته و به خانههای خود پنهان شدند.
بیشتر هنرمندان در همان شب و روزهای نخست سقوط نظام جمهوری کارها و آرزوهای ناتمام خود را که سالها برای آن زحمت کشیده بودند، رها کرده و از افغانستان که دیگر جایی برای آنان نیست، فرار کردند. در این میان آدرینا که جایی برای فرار نداشت، چند روزی در خانهاش زندانی میماند و هر روز خبر نابودی اثرهای خود و دوستانش که برای آنها ساعتها و روزها زحمت کشیده بودند را از طریق شبکههای مجازی دنبال میکند و برای نابود شدن آنها از سوی طالبان اشک حسرت میریزد.
او دیگر مطمین میشود که دوباره همان گروهی برگشته است که استادان هنر در مورد هنرستیزی آن گروه به او گفتهاند و سناریوی متواری شدن هنرمندان و از بین رفتن هنر در کشور خسته از جنگ که او زیبایی هنر را برای تازهسازی روح هموطنان خود نیاز میدانست، پیش چشمانش تکرار میشود و هر روز پیامهای خداحافظی همقطارانش را دریافت میکند.
دیگر ریشه امید در او خشکیده و روزهای پس از آن نظارهگر رویاهای بربادرفته خود است. آدرینا اضافه میکند: «وقتی خبر شدم که طالبان دیوارهایی که ما رسامی کرده بودیم، روی آنها رنگ زده و به جای آن شعارهای خودشان را نوشته کردهاند، دلم یک ذره شد و خیلی گریه کردم. بعد از آن هم دیدم و شنیدم که بسیاری از اثرهای هنری را از بین بردهاند. آن وقت فقط نظارهگر بودم و کاری از دستم برنمیآمد.»
چند روزی از این وضعیت میگذرد تا اینکه نوبت به گالریهای هنری پلسرخ میرسد؛ جایی که آدرینا و دوستانش کار میکردند و بسیاری از اثرهای هنریشان را در آنجا از ترس طالبان پنهان کرده بودند؛ اما هیچ اثر هنری از چشم افراد طالبان پنهان نمیماند و این گروه در پی نابودی آنها تمام گالریهای هنری پلسرخ را بررسی میکنند. خبر از بررسی بار دیگر او و دوستانش را شوکه میکند و آنان مجبور میشوند با همان دستانی که همه اثرهای خود را با شوق ساخته بودند، بشکنند و آتش بزنند.
اما آدرینا که برای تکتک اثرهای هنریاش زحمت کشیده بود، دلش نمیآید همه آنها را بشکند و با موافقت دوستانش همه آنها را با هزاران مشقت و ترس به خانه میآورد. در جریان راه او همانند مجرمی که در حال انتقال مواد غیرقانونی است، اثرهایش را در داخل یک خریطه بزرگ انداخته و با نزدیک شدن به هر ایست بازرسی طالبان، آب در وجودش میخشکد که مبادا او را تلاشی کنند و به خاطر اینکه با دستهایش این زیباییها را خلق کرده است، اسیرش بگیرند.
اکنون از اینکه حداقل توانسته اثرهایش را نجات بدهد و همانند دیگران آنها را نابود نکرده است، خوشحال است؛ اما خوشحالی او در این مدت همواره با ترس همراه بوده است. هر بار با آمدن طالبان در چندمتری خانهاش، او همچنان اثرهایش را در جایی به دور از دید پنهان میکند و با دور شدن آنان، دوباره آنها را بیرون میآورد.
این بار خطر به دم دروازه خانهاش رسیده است و طالبان همه خانههای رهایشی در تمام ناحیههای شهر کابل را بررسی میکنند. او این بار نیز اثرهایش را از بین نمیبرد و در برابر خطر ایستادهگی میکند؛ اما آنها را از ناچاری و با بارها التماس نزد صاحب یکی از دکانهای منطقه به امانت میگذارد. این هنرمند میافزاید: «گاهی با قهر و غضب به حال این روزهایم میخندیدم و با خود میگفتم مگر من جرمی انجام دادهام که اینگونه دربهدر و سرگردان به دنبال جایی برای پنهان کردن چند تابلو از چهره و چند مجسمه از نمونه دیوارهای رسامیشده از شهر، میگردم!» دیگر هنرش بلای جانش شده است.
روزها به همینگونه برای او در گوشهای از چهاردیواری خانهاش در حال گذشتن است و او بهکلی از هنر دست کشیده و در سوگ آرزوهای از دست رفتهاش زانوی غم بغل کرده و باز هم منتظر روزنه جدید میماند، اما مثل اینکه دیگر از روزهای خوبی که او انتظارش را میکشد، خبری نیست.
پس از اندکی تغییر در وضعیت و تصمیم جدید این گروه در مورد هنر، رهبران طالبان هنر را بهطور کلی ممنوع اعلام نمیکنند، اما محدودیتهایی را بر اثرهای هنر نقاشی و مجسمهسازی ایجاد میکنند. با این خبر اندکی روشنایی در دل آدرینا میتابد و بار دیگر قلم و برسش را گرفته و با انگیزه از نو میخواهد هنرش را ادامه بدهد. با این هم، نه از انگیزه قبلی خبری است و نه از سوژههایی که او در مورد افغانستان بدون دغدغه، آزاد و چهرههای بشاش در ذهن داشت؛ زیرا سوژههای عاری از همه اینها از دید هنریاش از این مملکت ناپدید شده است.
آدرینا که پیش از این در مورد خلق اثرهایی از امید به آینده و خوشحالی مردم به دیگران توصیه میکرد و هیچگاهی نمیخواست خودش و یا دیگر هنرمندان نشانههایی از یاس، دربند بودن و خطر از جنگ و نابودی را به تصویر بکشند، اکنون خودش با گم کردن سوژههایش به خلق چنین اثرها روی آورده است.
اکنون، که نزدیک به دو سال از حاکمیت طالبان بر کشور و انزوای هنر سپری شده است، دستان آدرینا از سر ناچاری به جای نمادهایی از صلح، آزادی و چهرههای خرسند زنان، مردان و کودکان در حال لبخند در جادههای پُرشور کابل، از یاس، ناامیدی، فقر و دربند بودن زنان را به تصویر میکشد.