نامه رحمتالله نبیل به رحمتالله نبیل – طنز

(ترجمه: 请教别人一次是۵分 , 钟的傻子从不请教从不请教别人是一辈子的傻子 «صفحه ۲۴ یکی از کتابهای چینی قدیم که خدا میداند چه نوشته»)
الا یا ایهّا الساقی اَدِر کاَساً و ناوِلها
که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکلها
“عمر خیام”
جناب نبیل صاحب،
پس از امرالله صالح و داکتر عبدالله، شما سومین سیاستمداری هستید که برایتان نامه مینویسم. حقتان این بود که نامه اول را برای شما مینوشتم و سپس برای دیگران، اما چه کنم که «حاکمی رعیتی را دیدی و از آن پرسیدی که تو آیینه داریدی و رعیت جوابیدی که نداریدی «حکمت ۹».
بیدل چه سحر کاریست، کاین زاهدان خود بین
آیینه در مقابل خندیدهاند بر ما.
«فروغ مشیری»
آقای رحمتالله، اگر شما را با نام کوچکتان مخاطب قرار میدهم بر من ببخشاید. خوب است آدم گاهی با خودش تعارف نداشته باشد. اگر بیاد داشته باشید، شما در سرزمینی به اسم افغانستان زندهگی میکنید و هوای سیاسی اینجا بسی آلوده است. قدرت، زور و پول همه نارساییها را توجیه میکند. به هر کس مقامی برسد «کاتب دربار» و «شاهد» میشود و یادداشت میگیرد تا در وقت کمپاین استفاده کند. یادش میرود که این اطلاعات را باید در زمان مناسب طوری استفاده کند که به نفع ملت باشد، نه به نفع فرد و گروه و حزب سیاسی.
جناب رحمتالله، این نامههای سرگشاده و زیرگشاده را که تو برای مردم مینویسی دردی را دوا نمیکنند. مردم اکثر این چیزها را از قبل میدانند، اما این بدبختها واقعاً در مقابل سیاستمدارانِ شیاد عددی نیستند. در کشورهای دموکراتیک مردم میتوانند از حق رای استفاده کنند و حاکمی را که دوست ندارند از منصب و موقفشان دور کنند، اما در افغانستان گوسفندها به کوه میروند و با شکم پر برمیگردند و حاکم انتخاب میشود. نامههای تو جز اینکه زخم مردم را تازه کند و فشار خون ملت را بالا ببرد به پشیزی نمیارزد.
جناب رئیس پیشین امنیت ملی، بیا یکبار از خودت بپرس که نقش تو در این ناهنجاریها چه است. خنده نکن. راست میگویم. بگو در جنبش روشنایی چه نقشی داشتی. تو که همیشه از سایز جوراب و رنگ دستمالگردن انتحاری خبر داری و میدانی که انتحاری توسط کدام ملا آموزش دیده و توسط کدام آخوندزاده به شهر آورده شده، چرا به رفقایت نگفتی که راهپیمایی شما مورد حمله قرار میگیرد و قرار است برای یک عمر به عزا بنشینید؟
آقای نبیل، گمش کن. خیلی جدی شدیم. بیا کمی شوخی کنیم. راست بگو این شعر عمر خیام و حافظ و سعدی و آیت قرآن و حکایت و حکمت را چگونه با هم مخلوط میکنی؟ کوکتلسازی را کجا یاد گرفتی؟ حتا کوکتل از خود قانون دارد. شراب شیراز را با ویسکی و آب لیمو و آبجو مخلوط نمیکنیم. تو اما در نامههایت چنان قاطی پاطی میکنی که آدم وقتی از یک خط به خط دیگر میرسد فکر میکند از آبشار نیاگارا پایین افتاده و دوباره باید به کوه همالیا بالا شود. چرا میخواهی ملت را سرچرخک کنی؟ نکند میخواهی دانستههایت را یکبارهگی به رخ مردم بکشی. نکن عزیزم! به جان عزیزت ملت تاب این همه حکمت را ندارد. بدبختها به حد کافی از شنیدن اشعار حافظ و سعدی با دکلمه اشرف غنی زجر کشیدهاند. دارند نفسهای آخرشان را میکشند. با دو شعر دیگر فشار بدهی خوندار میشوی. آنوقت برو در طبقه هفتم کنار ملاعمر و اسامه بن لادن زقوم و آب جوش بخور.
هر که یار ماست میل کشتن ما میکند
جرم یاران چیست دوران این تقاضا میکند
«مولانا وحشی آخوندزاده»
آقای نبیل، میدانم تو آدم خوب هستی. میدانم از نوشتن این نامهها نیت بدی نداری و فقط میخواهی مردم را کمک کنی تا آگاهانه تصمیم بگیرند و به تو رای بدهند. اما این مردم آدم شدنی نیستند. به هر چیز و هر کس مشکوک هستند. از بس هر کس نقاره صداقت و وطندوستی و شرافت نواخته، بدبختها حتا بخودشان شک پیدا کردهاند. در این کشور هیچ رهبری نیست که خودش را صادق و وطندوست و عدالتخواه نداند. حتا ملا برادر و زلمی خلیلزاد دم از وطندوستی میزنند. مردم به کی اعتماد کنند؟
«روزی یک کوریایی عاشق یک دختر عرب شدندی. پسر هر چه به او فهماندندی دختر نفهمیدندی. پسر به روی کاغذ قلبی کشیدندی. دختر هم قلم بگرفتندی و روی همان کاغذ سه کودک نقاشی کردندی. گفتندی که خیلی دیر عاشق شدندی و لالایت سه اولاد دارندی.»
و ما علینا الاالبلاغ
رحمتالله نبیل