با عشق و انگیزه فراوان موهای قیرگونش را در رنگآمیزی نقاشی، سفید کرده است. گویی رنگ موی او نیز نقاشی شده است. از روزهای بسیار دور از کابل تا مسکو و از تخار تا دوشنبه، همه این مسیر پرفرازوفرود زندهگی را با ژرفنای احساس و اندیشه به تصویر کشیده است. با نگریستن به آفریدههای او، بهگونه سیریناپذیر، سادهگی، قدرت و زیبایی وصفناپذیر خطوط نقاشیهایش را مینگرم. انگشت حیرت به دندان میگیرم و بر زیبایی هنر نقاشیاش خیره میشوم؛ هنری که الحق آن را میتوان هنر حقیقی دانست؛ زیرا در عین حال که برهنه و بدون زرقوبرقهای بیهوده است، هنرمندانه، واقعبینانه و اندیشمندانه با زیباییهای بیمانند و راستتر از راستینهگیهای واقعی به تصویر کشیده شده است. اکنون این جادوگر رنگها و خطها از ناگزیری با دل سرشار از اندوه، قلب شکسته و روح پریشان، دست به رنگ و دوات میبرد. خطوخال خیال را به رنگ میآمیزد که آن جنون عاشقانه و روح بیباک هنرمندانه در او موج نمیزند. این آفریدگار زیباییهای هنری، حسامالدین رستاقی است؛ نگارگری که نغزتر از نغزانهگیهای طبیعی، طبعیت را بازآفرینی کرده و بر نکویی، گرانمایهگی و تازهگی طبیعت افزوده است.
داستان زندهگی هنری رستاقی، مانند بسیاری از هنرمندان دیگر، حاشیهی به حاشیه رانده شدهگان است. کسانی که از شهر و زندهگی خود طرد شدهاند، غریبههایی سرگرداناند که کمتر مجال پرداختن به فضا و دغدغههای هنریشان را مییابند. غم و سودای نان، شوریدهگی هنری و پویایی کنشگری را از آنها میگیرد. او حتا وقتی در افغانستان بود، وضعیت مناسب نداشت. آن طبقه فاسد و نوکیسه، هر روز قدرتمندتر میشد و بر بیمایهگی و طرد شدن هنر و هنرمند میافزود. هنرمند و پدیدههای فرهنگی را نادیده میگرفتند. رستاقی با جذابیت بینظیر در عریان کردن چهره واقعیت تراژیک، از پس نقابها، دست مییازید. سیاهترین پرتره جهانی بیخانمانی، فقر و فقدان معنایی را به تصویر میکشید.
هنر در بازتاب اجتماعی و رفتن به عمق درد و رنج مسلط بر جامعه، شرط لازم رویاپردازی و بنای محکم امید است که در این راستا نقش ارزندهای را ایفا کرده است.
حسامالدین رستاقی، از نقاشان چیرهدست و ماهر است. به قول خودش از سال ۱۳۵۷ به این سو در وادی نقاشی قدم گذاشته و در این مسیر به رغم فرازوفرودهای زمانه، دست از نگارگری برنداشته است. او تصریح میکند با امکانات دستداشته، نقاشی کرده است. رستاقی میگوید در صورتی که مواد در دسترس داشته باشد و امکانات فراهم شود، توانایی کارکردن هر سوژهای را در نقاشی دارد و از همین رو همه سوژهها برایش جالب است و جذابیت هنری دارد.
به گفته آقای رستاقی، در زمانی که او در کابل بوده، با نگارستان ملی در تماس بوده است. به گفته او، در همکاری با این نهاد، نخستین نمایشگاه خویش را برگزار کرده است. او تصریح میکند که بعد از برگزاری این نمایشگاه، رابطهاش با نگارستان ملی خراب شده است، تا جایی که در سالهای اخیر حضورش در کشور، با این نهاد قطع رابطه کرده بوده است.
او دلیل قطع رابطه با نگارستان ملی و وزارت اطلاعات و فرهنگ را توضیح میدهد. میگوید: «سه دانه تابلوی مرا گرفتند، وحشیانه پاره کردند. تابلوهای مرا گرفته بودند، در خارج به نمایش گذاشته بودند. چهار – پنج ماه را در بر گرفت تا تابلوها را پس گرفتم. با کار هنری، وحشیانه و بیفرهنگانه رفتار کردند. این کار نهادهای فرهنگی با ما بود. چهارچوکاتش را برداشته بودند. رنگهایش خراب شده و پاره کرده بودند.»
این نگارگر از نقاشیهایش که به گفته او توسط وزارت اطلاعات و فرهنگ پاره شده است، میگوید: «یک تابلو، تابلوی دخترک هریکین به دست در سر صندلی بود. نقاشی دیگر، اسب بود. نقاشی دیگر هم چایجوش رستاقی با کلچه وطنی بود.»
رستاقی از برخورد مسوولان سابق وزارت اطلاعات و فرهنگ و هیأت خریداری نقاشیهای قصر پغمان نیز پرده میدارد و آنان را «آدمهای نافهم و نادان» میپندارد. او میافزاید که در آن زمان فاروق وردک رییس هیأت خریداری تابلوها بود. به گفته او: «در قسمت خریداری، تباری برخورد میکردند. تابلوهای غیرخودی را به قیمت نازل و ناچیز میخریدند. به خاطر غنامندی فرهنگی در قصر، همان زمان فروختم. پنج سال بعد پولشان را برای ما دادند. این است برخورد با هنر و هنرمندان.»
رستاقی میگوید: «این هیأت انتخاب تابلوها و خریداری که فاروق وردک رییسش بود، یک تابلوی مرا دزدی کرد. هیأت انتخاب تابلوها وزیر شهرسازی هم بود. از همه نهادهای مربوط بود. یک تابلو بود، در راه قصر چهلستون برف و سگ است. همین را یک اسکچ کار کرده بودم. خاکهاش را کار کرده بودم، دزدی کردند. نُه تابلو بود، برشان داده بودم. پسان گفتند هشت تا است. در جمله تابلوهای خریداری شده گرفته بودند. منکر شدند که نگرفتند.»
او میافزاید که از رفتار وزارت اطلاعات و فرهنگ با نقاشهای دیگر نیز خبر دارد که نگارستان ملی از خریداری تابلوها درصدی میگرفته است. رستاقی که از برخورد قومی خاطره تلخی دارد، میافزاید: «یک نقاش از قوم خودشان بود. وقت فوت کرد. خانمش تابلوها را به فروش انداخته بود تا خرج یتیمهایش کند. وزارت فرهنگ بسیار به قیمت ناچیز خرید. تابلوها را پایین نرخگذاری کردند. نگارستان ملی، درصدی خود را در قیمت پایین هم از تابلوهای آن نقاشی که فرزندانش یتیم شده بود، گرفت.»
رستاقی میگوید که جایزه برونز را از کشور چین به دست آورده است؛ اما تاکید میورزد که این جایزه را وقتی بهگونه شخصی از سوی سازمان همکاریهای شانگهای در سال 2014 دعوت شده بود، به دست آورده است. به گفته او، در این سازمان از میان ۹۰ اشتراککننده، دو اثر او به نامهای «چشمه آیخانم» و «پسر رستاقی» مدال برونز به دست آورده است.
او که در حال حاضر در تاجیکستان زندهگی میکند، میگوید: «هنر در هر کشوری قدردانی شود، هنرمند در همانجا خوش است.» با دلخوردهگی و ناراحتی میگوید که بدترین حالت برایش در افغانستان بوده است. رستاقی میافزاید: «هنر واقعی را میکشتند، هنر تجارتی و سمتی را رونق میدادند. موضوعاتی را به نام هنر سودا میکردند که برای ما حیرتآور بود. هنرمند شرایط کاری برایش مهیا باشد، در هر جای باشد، کار خود را میکند.»
این نقاش که با نقاشی و نگارگری امرار معیشت میکند، میافزاید: «کارهای فرمایشی را به خاطر پیشبرد امور زندهگی انجام میدهم. کار فرمایشی به ذوق من برابر نیست و نه به خواست من برابر است. حتا بالای چنین آثار نمیتوان نام اثر هنری گذاشت. اما مشکلات اقتصادی، مجبور میسازد آدم به کارهای فرمایشی دست بزند. کرایه خانه بلند است، تأمین مخارج زندهگی نیاز به پول دارد.» این نقاش میافزاید: «اگر امکانات مالی باشد، درامد باشد، باید به کارهای خلاق هنری دست زد؛ اما شرایط زندهگی همینگونه است.» به گفته او، از زمانی که به تاجیکستان رفته است، تاکنون دو کار به دل خود انجام داده است؛ یکی پرترهای انار و دیگر پرترهای از یک چاپانداز.
حسامالدین رستاقی میگوید که تصویر امامعلی رحمان، رییس جمهور تاجیکستان را نیز نقاشی کرده و آن را بهعنوان نمونه کاری در یک نهاد شخصی که برایش فرمایش میدهد، قرار داده است.
رستاقی میگوید که هنر نقاشی، کشیدن جوهر یک شئ و تقدیم کردن به بیننده و جامعه و در محضر بیننده قرار دادن است و او تمام تلاش و ذوق خود را در این زمینه به خرج میگیرد.