پس از آغاز روند خروج نیروهای خارجی از کشور، طالبان حملاتشان بر مواضع و اراضی تحت تسلط دولت را افزایش دادند. در نتیجه، یک درگیری تمامعیار به وقوع پیوست که آمار تلفات سه طرف (دولت، طالبان و غیرنظامیان) را به شدت افزایش داد. بنا بر گزارش روزنامه ۸صبح که در آن از گزارش «اکلد» نیز استفاده شده، آمار روزانه قربانیان جنگ از ۷۵ نفر در سال ۲۰۲۰ به ۱۷۵ نفر از اول جنوری تا ۱۸ جون ۲۰۲۱ افزایش یافته است. براساس گزارش نهاد اکلد، این جنگ از اول جنوری ۲۰۲۱ تا ۱۸ جون سال جاری، ۳۰ هزار و ۵۱۰ نفر تلفات داشته است. با توجه به اینکه بخشی از قربانیان جنگ ممکن ثبت نشده باشند، احتمال افزایش این آمار وجود دارد. با این حال، در ماه می دولت و طالبان هرکدام بر مناطق تحت سیطره خود حاکم ماندند و واحدهای اداری دستبهدست نشد. طبق گزارشها، در این ماه دولت در میدانهای جنگ دست بالا داشت.
در ماه جون اما وضعیت تغییر کرد. طالبان در این ماه بر مراکز ولسوالیها حمله کردند و تاکنون بیش از ۶۰ ولسوالی را از کنترل دولت خارج کردهاند، هرچند در مواردی چندین ولسوالی از سوی دولت پس گرفته شده است.
اما اینهمه قربانی و تلفات، برای طرفهای جنگ و مردم افغانستان چه داشته است؟ به صورت خلاصه میتوان گفت جز انبوهی از کشتهها، مصیبتها و قبرهای کنارهم، این جنگ دیگر هیچ دستاوردی برای هیچکدامی از این سه طرف نداشته است. دولت و طالبان به عنوان دو طرف جنگ، هردو بازنده این جنگاند و طرف سومی که مردم عادی و غیرنظامیان باشند، نیز در این میان بدون به دست آوردن چیزی، بدترین قربانیها را دادهاند. در ادامه، به باختهای سه طرف در دو ماه جنگ اخیر اشاره میشود.
دولت
به صورت کل دو ماه جنگ، به خصوص در ماه جون، دولت بازنده بوده است. در ۲۰ سال اخیر، هیچگاه اتفاق نیفتاده بود که ۱۲ تا ۱۷ ولسوالی در یک شبانهروز توسط طالبان سقوط داده شود. سقوط پرشمار این ولسوالیها، از یک طرف بر دولت و نیروهای امنیتی بار بسیار سنگین و تلخ تلفات را گذاشت و از سوی دیگر وجهه دولت را مورد پرسش قرار داد. این مسأله، به خصوص که اکثر قریب به اتفاق ولسوالیهای ساقط شده در سمت شمال است، این گمانهزنی را در میان مردم و کاربران شبکههای اجتماعی ایجاد کرده است که ممکن دولت عمداً نخواهد جلو پیشروی طالبان در شمال را بگیرد؛ جایی که به طور سنتی حوزه نفوذ رهبران جهادی از جمله مارشال دوستم، محمد محقق، عطامحمد نور، ربانی و… بوده است. این مسأله به اعتماد مردم نسبت به حکومت به عنوان بزرگترین سرمایه اجتماعی، آسیب رساند و این یک شکست برای حکومت به حساب میآید که چندان کوچک هم نیست. برگرداندن این اعتماد، کاری بس طاقتفرسا و زمانبر است.
شکست دیگر دولت در برابر «جزیرههای قدرت» و صاحبان آنان است. رییس جمهور غنی پس از روی کار آمدن در سال ۱۳۹۳، همواره تلاش کرد آنچه به جزیرههای قدرت مشهور است را برچیند. خلع عطامحمد نور از ولایت بلخ و بازداشت و زندانی کردن نظامالدین قیصاری را میشود در همین کانتکست معنا کرد. در کابل نیز رییس جمهور غنی تلاش کرده است دست رهبران جهادی را از خوان قدرت کوتاه و کوتاهتر کند؛ هرچند هرازچندگاهی مجبور شده تعدادی از آنها را برای مهار وضعیت و رسیدن به نتیجه مطلوب در کنارش بگیرد. اکنون که طالبان ولسوالیها را یکی پی دیگری سقوط میدهند و حتا تا دروازههای شهرهای بزرگ رسیدهاند، او مجبور شده است پس از هفت سال مبارزه با جزیرههای قدرت، از آنان استمداد جوید. هفت سال مبارزه غنی با این جزیرهها، به هدر رفته است و او برای دور کردن این رهبران جهادی از قدرت، باید بار دیگر -اگر وضعیت خوب شود- همین راه را برود. هفت سال تلاش برای نابودی افراد مسلح غیرمسوول، بینتیجه پایان یافت و اکنون طرح مسلحسازی در نقطهنقطه کشور از سوی دولت حمایت میشود.
طالبان
پس از امضای توافقنامه دوحه میان گروه طالبان و امریکا، خواسته یا ناخواسته از سوی امریکا و متحدانش از یک طرف و کشورهای منطقه از طرف دیگر، برای این گروه وجهه داده شد. حتا در داخل کشور، برخی از مردم باور کردند که طالبان ۲۰۲۱ با طالبان ۱۹۹۶ تفاوت بسیاری دارند و اکنون این طالبان مدرن و انعطافپذیر هستند. تعدادی از رهبران هم تلاش کردند با این گروه روابط برقرار کنند و باور داشتند که در فردای امضای توافقنامه احتمالی صلح، از سوی طالبان در نظام آینده پذیرفته میشوند و برایشان جایگاه داده میشود. به همین منظور، بارها برای ملاقات با آنها به بیرون از کشور رفتند و با آنها دیدار داشتند. حتا یکی از رهبران نمازش را به امامت یک طالب به جا آورد. این برخوردها با طالبان، نوعی اعتماد کاذب را نسبت به این گروه در میان مردم خلق کرد.
اکنون که جنگ ویرانگر در تمام کشور به جریان افتاده و جوی خون جاری است، همان اعتماد کاذب نسبت به طالبان هم از میان رفته است. علاوه بر آن، رهبرانی که برای ملاقات با طالبان راه دور و درازی را تا دوحه و مسکو طی میکردند، اکنون شعار جنگ علیه طالبان و مقاومت در برابر این گروه سر میدهند. احمد مسعود، پسر احمدشاه مسعود که میگفت حاضر است برای برقراری صلح، طالبان و قاتلان پدر خود را ببخشد، اکنون در حال صفآرایی نظامی علیه این گروه است. عطامحمد نور، عباس ابراهیمزاده و محمد محقق هم از کابل به شمال رفتهاند تا علیه طالبان جبهه جنگ تشکیل دهند. مارشال دوستم هم از چندی به این سو عملاً در مقابل طالبان میجنگد.
آنچه دو ماه جنگ برای طالبان آورد، نه امتیاز برای چانهزنی در میز مذاکره بود و نه اعتبار بیشتر؛ این گروه فقط با مردم روبهرو شد و جبههای علیه خود ایجاد کرد که عبور از آن به سادهگی میسر نیست؛ چنانچه جمع کردن این جبههها و خلع سلاح افراد غیرمسوول توسط دولت نیز کار سادهای نیست. در چند روز اخیر به همان میزانی که خبر سقوط ولسوالیها توسط طالبان را میشنویم، خبر ایجاد جبهه و خیزش مردمی علیه این گروه را نیز میشنویم.
مردم
مردم در میان جنگ طالبان و دولت، بازنده اصلی هستند. هرقدر از دو طرف جنگ کشته و زخمی میشوند، فرزندان مردم همین کشور هستند، به استثنای تعدادی از خارجیهایی که در صفوف طالبان میجنگند. از سوی دیگر، آنچه مردم از دست دادهاند، اندک آرامشی است که پس از سال 2001 به دست آورده بودند. این آرامش پس از سال 2005 کمکم رو به زوال گذاشت و اکنون به جایی رسیده است که در هیچ گوشهای از کشور نمیتوان آن را یافت. زندهگی در شهرها را حملات انتحاری، انفجاری و موتربمبها ناآرام کرده است و زندهگی روستایی را حملات مستقیم طالبان و سپس درگیری شدید بین دو طرف جنگ.
مسأله دیگر، باخت آرزوها و رویاها است. مردم ضمن آنکه جان و مالشان در خطر است و آرامش ندارند، رویاهایشان هم مرده است. وقتی در موترهای لینی رفتوآمد میکنیم یا در هرجمعی سخن از وضعیت و آینده میشود، هیچ آرزو و امیدی دیده نمیشود. نه اعتماد وجود دارد و نه آرزو و رویا. مرگ رویا و امید، زمینهسازی برای استفاده از فرصتهای آینده را از شهروندان کشور میگیرد. وقتی امیدی نباشد، هیچ برنامهریزیای هم برای فردا نمیشود. مردم میشوند گروهی که بدون هیچ برنامهای در یک مسیر تاریک و مبهم قدم میگذارند و دشواریها و پایان مسیر را نمیدانند.
امریکا و جامعه جهانی
خروج امریکا و شرکایش از افغانستان را هر نامی که بدهیم/بدهند، چیزی جز شکست در برابر افراطیت نیست. جامعه جهانی و در رأس امریکا به افغانستان آمد تا علیه تروریسم بجنگد و جهان خالی از تروریست بسازد. اکنون در وضعیتی از افغانستان خارج میشود که دنیا تروریستهای بیشتر و خطرناکتری دارد. وقتی جامعه جهانی آمد، طالبان و القاعده در افغانستان فعال بودند؛ اما در وقت خروج آن، بیش از 20 گروه تروریستی در این کشور حضور فعال دارند و علیه دولت و مردم میجنگند. این گروهها امنیت افغانستان و کشورهای منطقه را هدف قرار دادهاند. خروج نیروهای خارجی، هیچ معنایی جز شکست آنها در برابر روایتهای افراطی در افغانستان ندارد. مأموریتهای آنها ناتمام ماند، وضعیت خوب نشد و خطر هنوز همراه همیشهگی مردم است.
برنده کی بود؟
این جنگ خانههای بسیاری را ویران کرد، مادران و پدران بسیاری را به سوگ فرزندان جوانشان نشاند، نوعروسان بسیاری را در آغاز زندهگی مشترکشان بیوه کرد، کودکان بسیاری را یتیم ساخت، جوانان بسیاری را به سینه قبرستان فرستاد، زیرساختهای بسیاری را نابود کرد و تمام آرزوهای خوب مردم را کشت. حداقل در دو ماه اخیر، طرفهای جنگ نیز هزینههای جانی و مالی بسیار سنگینی پرداختند؛ اما به هیچ چیزی نرسیدند. تنها کسانی برنده این دو ماه جنگاند که سالها برای حاشیهنشینی آنها تلاش شد؛ اما اکنون راه برگشت آنها به متن قضایا هموار شده است.
قوماندانبازیهایی که مدتی بود رنگ چندانی نداشت، حالا تیتر اول است. فرماندهان جهادی و «نیروهای مسلح غیرمسوول» به چیزی که همیشه میخواستند، اما باور به تحققش نداشتند، رسیدند. آنان اکنون دست باز دارند که از منابع مختلف پول و سلاح برای جنگ تدارک ببینند، به میل خود جبهه تشکیل بدهند و دوست و دشمن تعریف کنند و مطابق قانون خود وارد میدان شوند یا حاشیه امن بخرند. به دلیل وحشتی که طالبان راه انداختهاند و از سوی دیگر ناامیدیای که از دولت به وجود آمده، این حرکتها مورد استقبال مردم هم قرار گرفته است. دولت، طالبان و مردم اما باختند؛ چون هیچ کدام به چیزی که میخواستند، نرسیدند. دولت جغرافیا، تعدادی از نیروهای امنیتی و اعتماد مردم را از دست داد، طالبان ضمن نابود کردن وجهه و اعتماد کاذب به این گروه، موجبات ایجاد جبهههای بسیار قوی علیه خود را فراهم آوردند و مردم جان، مال، آرامش و رویاهایشان را از دست دادند. امریکا هم با این خروج، اتوریتهاش را با خطر و پرسش جدی مواجه کرد.