هوا سرد است؛ خودم را به کافهای در مرکز شهر میرسانم، قهوهای سفارش میدهم و گوشهای دنج مشغول خواندن اشعار پابلو نرودا میشوم. بیآنکه متوجه اطرافم باشم، زنی چوکی کنار مرا به عقب کشید و از من پرسید جای کسی نیست؟
به صورتش که نگاه کردم خستهگی را از سیمایش فهمیدم و با لبخند گفتم جای خودتان است.
لبخند کوتاه و سردی روی لبانش نقش بست. بیمقدمه از هوا و بیروبار و شهر و آدمهایش سخن گفت کتاب را بستم و به حرفهایش گوش کردم.
بیستوسه سال دارد و دانشجو است. اولنمره صنفشان است، مادرش را سالهای پیش در حادثهای در پاکستان از دست داده و پدرش با زنی دیگر ازدواج کرده است.
مشکلاتش با نامادری به حدی است که او ناچار میشود وارد رابطه با یکی از بچههای دانشگاهشان شود.
روزها و روزها سپری میشود و پسر هر روز با وعده ازدواج و درست کردن یک زندهگی ایدهآل در دل دختر جای باز میکند و در نهایت نقشه فرار را با وی میریزد.
از آنجا که هر دو از قومهای مختلفی بودند ازدواجشان بنا بر رسمورواجهای غلط مرسوم در جامعه مشکل داشته و وی به خاطر رهایی از خانهی پدری و ازدواج با کسی که دوستش دارد خانه را ترک میکند.
تصمیمش را گرفته و پول و طلاهای خانه را بر میدارد و به سمت کوتهی سنگی حرکت میکند و با آغوش یار مواجه میشود، در مسیر راه دلداریاش میدهد و به سمت مزار حرکت میکند.
تمام پولها و طلاها را به پسر میدهد تا برای گرفتن مراسم نکاح و تهیه ضروریات زندهگی جدیدشان مصرف کند. ساعت از سه بعد از ظهر میگذرد، هر چه تماس میگیرد تلفن خارج از ساحه است و پسر لادرک میشود. دوباره خودش را به کابل میرساند و با دوستانش در ارتباط میشود.
و از ترس خانواده اتاقی را اجاره میکند و در یکی از شرکتهای خصوصی به کمک خواهر خواندهاش مشغول کار میشود و به دنبال سرنخی از پسر میگردد.
پسر قاچاقی به ایران و از ایران به ترکیه و از آنجا به اروپا میرود و در حال حاضر هیچ رابطهای با دوستان و همصنفیهایش ندارد.
دچار سرگردانی و ناتوانی شده بود و خودش را در برهوتی تکوتنها حس میکرد. اعتمادش، غرورش، حسش آسیب دیده بود. حیران ماندم که در این وقت به او چه بگویم. گوش کردم و سپس در آغوش کشیدمش و از او خواستم قوی باشد و خودش را از آن اتفاق و خاطراتش بیرون بکشد و با خانوادهاش در تماس شود و حتماً به خانه برگرد.
در این جامعه زنان ناگزیر هستند که بسیار رنجها و دردها را تحمل کنند و در راه رسیدن به آرامششان تلاش کنند و در این راه نباید از کسی توقع داشته باشند که یاریشان کند.
زن با تمام احساسات، عواطف باید از لحاظ اقتصادی روی پای خود بایستد و توانمندیهایش را بالا ببرد و به مردان ثابت کند که اگر او هم نباشد درست است که با خلای عاطفی روبهرو میشود اما دیگر بخشهای زندهگیاش همچنان استوار است. پس به خودتان و توانمندیهایتان باور داشته باشید و خودتان را دوست بدارید.